eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 💥 به خـیال ∝∝ لحظه های باهاش می گذرونے!! اما همش توهمـه❗️ فقط عذاب وجدانہ نامشروع ⇩ ⇦دشمنے با حرفِ ⇨ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page303.mp3
809.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه کهف✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱• 🕊✨دل‌ گیر #نباش! دلت‌کہ‌ 💞گیرباشد #رهانمےشوی..❌ . . 🕊✨یادت باشد،#خدا بندگانش را با آنچه بد
6⃣1⃣3⃣1⃣ 🌷‍ 🔱این روزها قلم گره خورده به مریدانِ (سلام الله علیها) اینبار پرستویی دیگر، اینبار ستاره ای از آسمانِ_عشق💓 💠دلداده بود. از همان روزهایی که در با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، جبهه شد. از بود و دلداده❣ به حضرت. به قول خودش" ایشان بود که نمی‌شد"❌ 🔱چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند⁉️ پرواز🕊 تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. 💠مسعود را دوست 🥀داشت، خیلی زیاد...جوانِ بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند. مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها هستند.مرد در خانه🏡 نشستن نیستند و وقتی ببینند و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند." 🔱در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد،🙂 درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به گفت " اینبار که بروم،حتما می‌شوم" 💠از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. اورا به امانت دهند تا در آنجا عشق🌸‌بازی کند و حضرت کریمه...اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی⁉️ 🔱المیادین، او و رفقایی شد که بالِ پروازشان🕊 بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که تولدِ حقیقی است... 🍁سالروزِ زمینی‌شدنتان مبارک 🍁🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
⭐️ 📖 👈هدیه‌ به روح پدر بزرگوار مدیر کانال 📅 زمان: تا آخر هفته 📝لطفا جزءهای انتخابیتون رو به آیدی زیر اعلام بفرمایید↙️ 🆔 @Khademe_shohada226 بسم الله... ─═इई ◾️◾️◾️ईइ═─ 🔻لیست ختم جزء1= 🖤🖤🖤🖤 جزء2= 🖤🖤🖤🖤 جزء3= 🖤🖤🖤🖤 جزء4= 🖤🖤🖤 جزء5= 🖤🖤🖤 جزء6= 🖤🖤🖤 جزء7= 🖤🖤🖤🖤 جزء8= 🖤🖤🖤🖤 جزء9= 🖤🖤🖤 جزء10=🖤🖤🖤 جزء11=🖤🖤🖤 جزء12=🖤🖤🖤 جزء13=🖤🖤🖤🖤 جزء14=🖤🖤🖤 جزء15= 🖤🖤🖤 جزء16= 🖤🖤🖤 جزء17=🖤🖤🖤 جزء18= 🖤🖤🖤 جزء19= 🖤🖤🖤 جزء20= 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 جزء21=🖤🖤🖤🖤 جزء22=🖤🖤🖤 جزء23=🖤🖤🖤 جزء24=🖤🖤🖤 جزء25=🖤🖤🖤🖤 جزء26=🖤🖤🖤🖤🖤 جزء27=🖤🖤🖤🖤 جزء28=🖤🖤🖤 جزء29=🖤🖤🖤 جزء30=🖤🖤🖤🖤🖤🖤 برای شادی روحشون 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خـادم_نوشت "انالله و انا الیه راجعون" #مدیر_محترم_کانال شهید نظرزاده و شاهد استیکر در کمال تأسف
◾اِنّا للّه و اِنّا اِلَيهِ راجِعون◾ بدینوسله درگذشت پدر دوست عزیزمان ومدیر کانال شهیدنظرزاده آقای علیرضا خادم رابه ایشان وخانواده محترم تسلیت عرض می نماییم ✅ شادی روحش صلوات و فاتحه درضمن امشب شب اول قبر مرحوم می باشد کسانی که مایلند نماز لیله الدفن را اقامه کنند. محمود خادم فرزند ابراهیم 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 هیئت محبان جوادالائمه(ع) هیئت پیروان ولایت پایگاه مقاومت بسیج روح الله 🍃🌷🍃🌷 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت
⭕️چند تا از 👥کنار آب جمع شده بودند. یکی­شون برای تفریح به آب تیراندازی ☄می‌کرد! 🍃مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله؛ نکنین." طرف جواب داد: "به شما چه⁉️" و با هلش داد! 🍂 مهدی که رفت، اومد و پرسید چی شده؟ بعد گفت: "می‌دونی کي هل دادی اخوی؟" 🍃دویده بود برای غذر خواهی که مهدی جواب داد: "مهم نیست. من فقط امر به کردم، گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته." 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خـادم_نوشت "انالله و انا الیه راجعون" #مدیر_محترم_کانال شهید نظرزاده و شاهد استیکر در کمال تأسف
عرض سلام و ادب ضمن تشکر از ابراز همدردی شما عزیزان و همراهان کانال شهید نظرزاده و شاهد استیکر به خاطر فوت پدر عزیزم و همچنین تشکر ویژه از عزیزانی که در به نیت پدر مرحومم شرکت کردن از همه شما همراهان محترم کانال درخواست دارم که در صورت استطاعت و تمایل با قرائت نماز روح آن مرحوم را شاد فرمایید. 🔹کیفیت نماز لیله الدفن در عکس بیان شده است ان شاءالله خداوند روح همه رفتگان رو غریق رحمتش بگرداند التماس دعا از همه شما عزیزان🙏 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♥️♠️♥️ 💞 ✍نوشت: سال پیش محرم، 🏴حلب بودم؛ کارم نگه داری از بچه های مدافعان حرم بود ترفیع گرفتم کارم شده نگه داری از بچه مدافع حرم 🌾پ .ن:محمد حسن تازه رسیده بعد چندماه از 🕊پدر به دنیا امد.💥 همسر 🌷 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 8⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #دلهای_در_غلاف🔻 ⛔️بعضی‌ها هستند، هر جا که دستوراتِ دینی، مخالفِ مِیل
❣﷽❣ 9⃣ ✨ 🔻 🔻 ✍ نام چهل و پنجمین سوره قرآن، «جٰاثِیَةً» است. ⁉️ میدونی یعنی چی؟!🤔 «جٰاثِیَةً»👈 به معنای نشستن روی زانو است. حالا این نشستن روی زانو، یا به هنگام ترس و وحشت هست، و یا از روی فروتنی و تسلیم. این نام، از روی آیه بیست و هشتم این سوره انتخاب شده:👇 ۞ وَ تَرَیٰ کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً، کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَیٰ إِلَیٰ کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (جاثیه/۲۸) 💢 در آن روز هر امّتی را می بینی که از شدّت ترس و وحشت، به زانو درآمده است. 💢 هر امّتی به سوی کتابش خوانده می‌شود.. 💢 و به آنها گفته می‌شود: امروز جزای آنچه را انجام می‌دادید، به شما داده می‌شود. 👌 «کُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِیَةً»👈 هول و هراس همه را زمین‌گیر می‌کنه.😱 یه خورده به خودمون بیایم و برای این روزِ سخت و سنگین، توشه برداریم. انقدر بار آخرتمون رو سنگین نکنیم.😔 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
1_79931423.mp3
7.5M
۲۳ 🌸به مقام رضــا نخواهی رسید! اگر.... نعمت های عظیـــم اخروی و معنوی خدا رو نبینی و فقط به دنبال خواسته های حیوانی باشی! 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🥀🌸 #کلام_شهید🌸 ⚜‌نمازهایت را عاشقانه💞 بـــــخوان ... حتی اگر #خسته ای یا حوصله نداری ؛ #قبلش فکر
🏝خون 💔خود را بر میزنم تا شاید کسی به هوش بیاید،تا مگر وجدانی بیدار شود، ولی که مادی و حب حیات همه را به زنجیر کشیده است.✨ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣3⃣#قسمت_سی_وچهارم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معج
❣﷽❣ 📚 💥 5⃣2⃣ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» 💢سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» 💢 و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» 💢حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» 💢و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» 💢از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» 💢 دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. 💢بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
سید رضا نریمانی_هفتگی 2 دی_مناجات_ امون از زمونه گرفتار دردم-1484552414.mp3
9.47M
🎵 💔✨کجا جای من بود میون شماها 💔✨به رسوایی من نخندید آی رفیقا 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🥀رفاقت با شما را با دنیایے نمےکنم... 🍃رفیقتان مےشوم تا شبیہ شوم شبیہ تان ڪہ شدم "" مے شوم... 🥀اللهم ارزقنا الشهاده♥️ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ♦️آقا جان ! میدانی ⁉️ 🌸بین بمـــاند؛ 🍀گاهی دلم 💓میخواهد ♦️دلِ شــما هم تنگ شود😔 ؟! 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🌸🌸 🌴طلوع 🏜گرم ، 🌴مرا ترین ص🌤بح است اگر نه کار جهان شده ما را... 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
AUD-20200517-WA0058.mp3
2.2M
♨️باطن بداخلاقی در خانواده 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پدر_شهید: 🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنی
🏝مرتضی در سختی زبانزد هم بود، تحمل سختی برای او دوره بود‌، در عملیات آبی‌ خاکی شمال کشور در هوای به شدت ناگزیر می‌شود چند بار یک عملیات را تکرار کنند، وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای ای آب له له می‌زدند 🌳 ولی او به همراه اکبر شهریاری سقا شده‌ و خود بدون نوشیدن جرعه‌ای آب به باز می‌گردند. مرتضی در جریان عملیات نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی برای شناسایی موقعیت تروریست‌های تکفیری خطر می‌کرد و بازمیگشت، یک شب🌙 زمستانی وقتی از شناسایی بازگشت 🏝 به شدت گرسنه بود غذا هست گفتیم مقداری عدس داشته‌ایم که تمام شده و کمی مانده، تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دو ازآن را خورد و خدا شکر کرد و خوابید. 🌳از مال دنیا هر چه داشت انفاق می‌کرد، مرتضی سن زیادی نداشت اما سرپرستی یتیم و یک بدسرپرست را برعهده داشت و از کمی که دریافت می‌کرد، کمک خرجی آنان را هم پرداخت می‌کرد، او یک بار زندگی‌اش را در واقع کرد تا بتواند شش خواهر دم بخت یکی از را راهی خانه 🏚شوهر کند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh