❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
0⃣4⃣ #قسمت_چهلم
دیگه هیچی نتونستم بگم،،،،😒😢
یاد 👣بابا👣 یک لحظه هم ازسرم نمی افتاد،
آخ که چقدر دلم هواشو کرده بود ..😣
هوای دلم بارونی بود،😢
تو دنیای درونم بارون میبارید..
تا آخر راه رسیدن به رستوران هیچ کدوممون حرفی نزدیم و تو حال خودمون بودیم ...
غذامونو سفارش دادیم،
عباس هنوزم تو حال خودش بود و خیره به دستای قفل شده اش که رو میز بود،
نمی خواستم انقدر تو خودش باشه،
برای اینکه از اون حال و هوا درش بیارم نگاهی به اطراف کردم و
گفتم:
_میگما حالا لازم نبود انقدر جای گرونی بیاییم😊
سرشو بلند کرد و گفت:
_نمیدونم، من زیاد با شهرتون اشنایی ندارم، یه بار با یکی از دوستام اومده بودم اینجا، حالا دفعه ی بعد هر جا شما بگین میریم😊
از میان حرفاش فقط "دفعه ی بعد " تو ذهنم پررنگ شد ..🙈
کاش دفعه های زیادی باهم بیایم بیرون، سرشو باز پایین انداخته بود و تو فکر بود
منم محو نگاهِ مرد روبروم پرسیدم:
_همیشه انقدر ساکتین؟!☺️
نگاهم کرد و با لبخندی گفت:
_نه، اگه بخوام حرف بزنم که پشیمون میشین از ازدواج با من!!😄
خنده ای کردم و به شوخی گفتم:
_الانم که هنوز حرفی نزدین پشیمونم!!!😅
نگاهش جدی شد و پرسید:
_واقعا؟؟؟!😨😳
خواستم بحث و منحرف کنم داشت وارد جاهایی میشد که اصلا به مزاقم خوش نمی اومد ..
دلم نمی خواست بحث به جایی کشیده بشه که باز بره تو خودش ..
نگاهی به سمت راستم کردم و گفتم:
_آخش بالاخره داره سفارش مارو میاره..گشنم شد از بس حرف زدم☺️
خندید ..😃
و من یقین داشتم که عطر یاسِ خنده هاش تا ابد با من خواهد بود ...😌😍
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5908774104688755374.mp3
5.6M
🎵 #صوت_شهدایی
🔺اسم زیبا #تو دارم بر لب
🔹میخونم #لبیک_یا_زینب✌️
🔻من هستم سربازِ گردانِ
🔹 #دختر پادشاه عرب
👈تقدیم به #مدافعان_حرم
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
⚜ #یا_زینب(س)
🌷مجنونِ تو💞
کوه را ز صحرا #نشناخت
🎋دیوانهٔ #عشقِ_تو
سر از پا نشناخت
🌷هرکس به #تو ره یافت
زِ خود گم گردید💫
🎋آنکس که #تو_را شناخت
خود را نشناخت❌
🔸شادی روح شهدای مدافع حرم #صلوات🌷
#شهید_نوید_صفری 🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢از رنگ #نارنجی ایتااااااا واقعا خسته شده بودیم😬
😍👈خدا رو شکر با بروز رسانی ایتا امکان استفاده از تم های #زیبا و #جذاب😍 فراهم شد👌
🔸چند تا تم #مذهبی و #شهدایی
براتون میفرستم دانلود کنید😎👌
💥برای استفاده از تم ها #حتما ایتاتونو #بروز کنید.
به ما بپیوندید👇👇
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
کانال #شاهد_استیکر 👆👆
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 #تقید به نماز _حفظ حریم نامحرم به دوستش گفت: بیا یه کاری کنیم رفیقش سرش را انداخت پایین و با #ا
🍃🌺🍃🌺🍃
🌷چند سالی بود که با محمدحسن #هم_سرویس بودم و چون مسافت محل سکونت ما تا محل کار تقریبا زیاد بود فرصت مناسبی بود که همدیگر رو خوب #بشناسیم... طی این مدت از #اخلاقش لذت میبردم.
🌷با اینکه #مجرد بود و مسیر سرویس ما هم از مناطق بالا شهر تهران میگذشت، بارها توجه کردم که خیلی تلاش میکرد مسائل شرعی رو تو نگاه به #نامحرم رعایت کنه!
🌷رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نامحرم إبا میکرد. 👌ازش پرسیدم تو رسول چی دیدی که فکر میکنی شد عامل #شهادتش؟
🌷گفت: به جرات میتونم بگم دوری از نامحرمش...بین رفقا دائما میگیم این صفت رسول باعث شد #شهادت رو از خدا بگیره...
🌷شنیدم از اطرافیان که گفتن: تو صحبت با نامحرم حتی با بستگان هم همیشه سرش پایین بود.
🖊به نقل از دوست شهید
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#تخریب_چی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣7⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠 عیادت علامه جعفری از ابراهیم هادی 🔰در محله ای که ابـراهیـم حضور داشت #علام
🔻هادی به سوی سیدالشهداء علیه السلام
📖 #ابراهیم شهید شد، اما #هیئت که یادگارش بود در محل برقرار ماند. در همان ایام #دفاع_مقدس، یکبار ابراهیم را در عالم رویا مشاهده کردم.
📖 او در یک #باغ زیبا حضور داشت و برخی از دوستانش درکنار اوبودند.
جلو رفتم و سلام کردم. میخواستم حرفی بزنم و بپرسم که #ثمره آن همه هیئت رفتن چه شد!؟
📖قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت: سیدعلی، زمانی که شهید شدم و افتادم، آقا #اباعبدالله علیه السلام آمدند و مرا در آغوش گرفتند و....
📚سلام بر ابراهیم ۲
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻هادی به سوی سیدالشهداء علیه السلام 📖 #ابراهیم شهید شد، اما #هیئت که یادگارش بود در محل برقرار مان
8⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حضور
🔰يادم افتاد روي تابلویي نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با #شهدا دو طرفه💞 است. اگر شما با آنها باشي آنها نيز #باتو خواهند بود.» اين جمله خيلي حرف ها داشت.
🔰 #نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شديم.
در راه به شهر #ايوان رسيديم. موقع غروب بود🏜 و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي🚗 و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم😓
🔰در دلم گفتم: #آقا_ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب🔊 آمد. با خودم گفتم: اگر #ابراهيم اينجا بود حتماً براي نماز به مسجد🕌 ميرفت. ما هم راهي #مسجد شديم.
🔰نماز جماعت👥 را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه سال جلو آمد و با ادب #سلام كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد⁉️ باتعجب گفتم: بله، چطور مگه😦 گفت: از #پلاك ماشين🚗 شما فهميدم.
🔰بعد ادامه داد: منزل ما🏡 نزديك است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد⁉️ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: #امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد.
🔰نميخواستم قبول كنم❌ #خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين #شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن✅
آنقدر خسته بودم كه #قبول كردم. با هم حرکت کرديم. شام مفصل🍲 بهترين پذيرايي و... انجام شد. #صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم.
🔰آقاي محمدي گفت: ميتوانم #علت حضورتان را در اين شهر بپرسم؟! گفتم: براي تكميل #خاطرات يك شهيد🌷 راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم😧 كدام #شهيد؟!
🔰گفتم: او را نمي شناسيد، از #تهران آمده بود، بعد عكسي📸 را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجب نگاه كرد وگفت: اين كه #آقا_ابراهيم است!!! من و پدرم نيروي شهيد هادي🌷 بوديم. توي #عمليات ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم😦 نميدانستم چه بگويم، #بغض گلويم را گرفت😢 ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شد. #ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را #اول_وقت خوانديم، #شما_هم... .
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
•{ #pro ♥️🌿 •{ #شهید_ابراهیم_هادی 🌸 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
@shahed_stickerکانال شاهد استیکر.attheme
246.5K
• #شهید_ابراهیم_هادی
• #تم_رفیق_شهید 📲
#تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
✓ #مذهبی
✓ #شهدایی
🚫 | #کپی
#عاااالی تر👌 از تلگرام
به ما بپیوندید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
کانال #شاهد_استیکر
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎬👆حتماً ببینید #شهید_مدافع_حرم_ماه_محرم چقدر شوق پرواز و پریدن داشتی ڪه دنیا برایت ڪوچڪ شده بود ...
🔰کلام شهید:
امیدوارم حضورم در سوریه مرا به #امام_زمان (عج) نزدیک کند.
خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری:
۱ 🔺 #نماز که انسان را از فحشاومنکر دور می کند
۲ 🔺 #روزه که سپر آتش است
۳ 🔺 یادآوری #مرگ
۴ 🔺 جهاد با نفس
۵ 🔺ولایت مداری و گوش به فرمان رهبر بودن
۶ 🔺 #دعا برای سلامتی و فرج آقا
۷ 🔺 طلب #شهادت...
#شهید_رسول_پورمراد🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
اینجا نمــاند،
#پر زد و از پیش ما گذشت
تنگ #غــروب بود
ڪہ او بے هوا گذشت
من از خــودم
برای #خدا ڪم گذاشتم
او از خــودش
برای #رضاےخدا گذشت
#شهید_علی_خلیلی🌷
#شهید_دفاع_از_ناموس
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینجا نمــاند، #پر زد و از پیش ما گذشت تنگ #غــروب بود ڪہ او بے هوا گذشت من از خــودم برای #خدا
9⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_غیرت
🔴داستان واقعی....
شاید خیلیا بدونین ...
شاید ندونین...
یه روز یه پسر 19ساله 👱...
که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛...
باموتور🏍 توی تهران پارس بوده...
داشته راه خودشو 🏍 میرفته...
که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر...
دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن...
تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد...
👈ناموس...
👈ناموس 👌 کشورم ایران...
میاد پایین... 😡
تنهاس...
درگیر میشه.. 🗣
لامصبا چند نفر به یه نفر... 👊✋💪
توی درگیری دخترا 👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن...
میمونه علی و...هرزه های شهر... 😰
تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢
میوفته زمین...
پسرا درمیرن... 🏃
کوچه خلوت...شاهرگ...تنها...دوازده شب... 😭
علی تا پنج صبح اونجا میمونه ...
پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه...
مگه انسان چقد خون داره... 😔
ریش قشنگش هم سرخه...
سرخ و خیس...😒
اما خدا رحیمه...
یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان...
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه...😳
تا اینکه بالاخره ...
یکی قبول میکنه و ...
عمل میشه...😐
زنده میمونه😊...
اما فقط دوسال بعد از اون قضیه...
دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه...🏠 بیمارستان...خونه...
میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐
میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار...
بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟
میدونی چی گفت؟ 🤔
👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست...
ازناموس 😌شما دفاع کردم...
👈جوون پر پر شده مملکتمون....
علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت... 👉
رفت که تو خواهرم... 👩🏻
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈
گفت خداااااا...
من از این گله دارم... 😡
داری جوابشو بدی...؟؟
#شهید_علی_خلیلی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Hamed Zamani - Akharin Ghadam [128].mp3
3.85M
🎵آخرین قدم
🎤🎤 حامد #زمانی
👈تقدیم به #شهید_علی_خلیلی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم.
#شهید_احمد_کاظمی مى گفت:
🌸شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات #شهید مى شوم. گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم.
🌸چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به #آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که #اسم_های_شهدا را مى نويسد. تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید.
🌸به من رسید، گفت: #حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود. تا این در ذهنم آمد #زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم. اما دیگر #وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....!
#شهید_حسین_خرازی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ ⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت😔 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم 😔هیچ کس به من نگفت، که شما چقدر به نماز عشق میورز
❣﷽❣
⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت😔
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
😔هیچ کس به من نگفت: که شما بعد از نماز، عاشقانه مینشینی و 📿تسبیحات مادرت زهرای اطهره را زمزمه میکنی و ایشان را به عنوان الگوی خویش، با افتخار انتخاب نموده ای.
😞من هم میگفتم اما نه مثل شما، من بی حضور قلب💙 و با سرعت نور، بدون اینکه بفهمم الله اکبر چه معنایی یا الحمدلله چه اثراتی و سبحان الله چه برکاتی دارند، میگفتم تا گفته باشم😢. حالا از شنیدن صدایم هنگام گفتن سبحان الله، چقدر شرمسار و خجلم😓.
😔به ما نگفتند که شما بدون اینکه بعد از نماز حرکتی کنید بسیار آرام و شمرده📿 34 بار الله اکبر میگوئید که در و دیوار، هم صدا میشوند با شما در این ذکر شریف و 33 بار الحمدلله که تمام نعمتها که شما واسطهشان هستی از آنِ خداست و حمدش هم باید از آنِ او باشد و 33 بار سبحان الله که منزه و بیعیب بودن خدا را هیچ کس مثل شما باور ندارد.
😢ای کاش در نوجوانی میفهمیدم که چگونه ذکر میگویی و چه ذکری می گویی.
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
#هیچ_کس_به_من_نگفت
=================
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_310226054725763699.mp3
5.19M
#فایل_صوتي_امام_زمان 10
🎧آنچه خواهید شنید ؛👆
✍ دعای فرج می خوانیم....
و خوانده ايم.....
و خواهیم خواند....
🔻اما چگونه فرج بخوانیم...
که فرج حقیقی، حاصل شود؟؟👆
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 0⃣4⃣ #قسمت_چهلم دیگه هیچی نتونستم بگم،،،،😒😢 یاد 👣بابا👣 یک لحظه هم ازسرم
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
1⃣4⃣ #قسمت_چهل_ویکم
در ماشین و باز کردم، برگشتم نگاهی به عباس انداختم و گفتم:
_ممنون بابت ناهار😊
+خواهش می کنم من ممنونم که دعوتم رو قبول کردین☺️
پیاده شدم، و خداحافظی کردم باهاش ...
رفت ...💨🚙
من موندم و چند ساعت خاطره....
که شد جزء بهترین خاطره های عمرم ..
دیگه تموم شد ...
روزهای بدون عباس تموم شد، 😇
حالا دیگه عباس برای همیشه کنارم بود ...😍
آن دم ڪھ با تو باشم یک ســـال هست روزے/
و آن دم ڪھ بے تو باشم یڪ لحظھ هست سالے
در حال درست کردن یه دسر خوشمزه بودم😊 ..
مهسا و محمد هم هی میومدن ناخونک میزدن ..😅
با احتیاط و وسواس داشتم تزیینش می کردم، عمو جواد اینا می خواستن از شمال بیان ..😌🙈
یه خونه اینجا به نام عباس خریده بودن که می خواستن بیان همینجا بمونن تا وقتی که منو عباس عروسی کنیم بریم اونجا ...😍
آه که بقیه چه خیالاتی داشتن برای ما دوتا،...
ولی من نمی خواستم به آخر این راه فکر کنم،
برام زمان حال بیشتر از همه چیز اهمیت داشت،😊👌
امروز عمو اینا رو دعوتشون کرده بودیم برای شام،
می خواستم تمام تلاشمو برای خوب شدن همه چیز بکنم ..☺️
زنگ گوشیم 📲تمرکزم رو بهم ریخت، دستامو شستم و گوشی رو برداشتم:
_سلام
+سلام دیوونه کجایی؟😍
با تعجب گفتم:
_تویی فاطمه؟؟😳
+اره دیگه😉
_چیشده که زنگ زدی، شماره کیه؟😟
+شماره مامانمه، حالا اونو ول کن بگو الان کجام😇
_نمیدونم!!🙁
+نمیدونی کجام؟؟؟؟😧
با تعجب گفتم:
_حالت خوبه فاطمه جون، چیشده خب.. کجایی؟😐
+بیمارستان😍
سریع گفتم:
_بیمارستان؟؟؟ چیشده مگه؟؟؟😨
+ اه نفهمیدی واقعا ... نی نی مون بدنیا اومده😌
از خوشحالی جیغی کشیدم که مهسا و محمد با تعجب نگام کردن:
_وای جدی میگی ..کِی؟ بهم نگفتی چرا؟؟😵😍
+خب الان دارم میگم .. پاشو بیا زووود😄
- باشه عزیزم...من اومدم☺️
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
2⃣4⃣ #قسمت_چهل_ودوم
دختر خشگل👼 عاطفه تو بغلم بود،
دستای کوچیکش رو تو دستام گرفتم،
وای که چقدر هدیه های خدا قشنگن ..😍
سمیرا سریع گفت:
_بده منم بغلش کنم، همش دست توئه😕
دادمش به سمیرا،
فاطمه ام رفت کنار سمیرا و داشت نی نی کوچولو رو ناز می کرد ..
کنار تخت عاطفه نشستم و گفتم:
_به چی فکر می کنی مامان عاطفه؟!!😄😉
لبخندی رو لبش نشست:
_تو فکر باباشم، کاش می موند تا بدنیا اومدنش😊😢
دستشو گرفتمو گفتم:
_خب میاد، مگه نگفتی قول داده دو ماه دیگه برگرده، تا دختر نازت دو ماهش بشه باباش برگشته☺️
فقط سرشو تکون داد،
بهش حق میدادم،
حالا دلتنگیای عاطفه بیشتر میشد،
اگه بلایی سر آقا هادی میومد😥 نه تنها عاطفه همسرشو از دست میداد بلکه پدر بچه شو هم از دست میداد
کمی ساکت بودیم و خیره به سمیرا و فاطمه که سر بغل کردن بچه دعوا می کردن..
با فکری تو ذهنم گفتم:
_راستی اسمشو چی گذاشتین؟؟؟
لبخندی زد و گفت:
_اسمش رو هادی انتخاب کرده... نرگس ...😍🌼
قبل اینکه عباس اینا برسن خودمو رسوندم خونه ..😍🙈
بهترین لباسامو پوشیدم ..
خیلی ذوق داشتم نمیدونم چرا شاید از خوشحالی به دنیا اومدن نرگس
یا شایدم از این که عباس رو باز میتونستم ببینم ... ☺️
بعد خوردن شام عباس ازم خواست بریم بیرون قدم بزنیم،
از این پیشنهاد یهویش تعجب کردم،😟 باورم نمیشد برای قدم زدن با من مشتاق باشه..🙈
احساس میکردم خیلی زود با اومدن من به زندگیش کنار اومده ..
سریع آماده شدیم و راه افتادیم ..
قرار شد از دم خونمون تا پارکی🌳⛲️ که یه نیم ساعتی با خونه فاصله داشت قدم بزنیم..
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh