🌷شهید نظرزاده 🌷
تا بوده همین بوده #حماسه، مرد میدان میخواهد👊، یک فرمانده و چند نیروی مخلصِ عاشق❤️ و کرور کرور #دشمن
🔻همسر شهید:
❣همیشه در فکر #اصلاح خودش بود.خیلی وقتها از من می پرسید: «فاطمه! من چه اخلاق #بدی دارم؟» من هم سنگ تمام می گذاشتم و بدون تعارف جوابش را می دادم. از آن لحظه به بعد دیگر آن مورد در مرتضی #دیده_نمی_شد!
❣مرتضی می گفت: «من باید به جایی برسم که خدا من رو با انگشت نشان بده و بگه این مرتضی رو که میبینین؛ من #عاشقش شدم و خون بهاش رو با #شهادت دادم. من دوست ندارم رو به قبله بشینم و دعا کنم شهادت، شهادت، شهادت ... »
❣من هم #شوخی می کردم و می گفتم:« بشین تا خدا عاشقت بشه» مرتضی هم میگفت: «فاطمه! آخر می بینی خدا چه جور عاشقم می شه»
❣من از مرتضی دعای شهادت ندیدم. می گفتم: «تو خودت را برای خدا می گیری!» می گفت: «آره. این قشنگه که خدا خودش بگه از تو #خوشم اومده، بیا پیش خودم »
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مادران_شهدا #مادر ڪه میشوی میوه دلتـ💞 که دربرابرچشمانت قد میکشد😍قد #رشیدش راکه میبینی ودردلت برای
8⃣8⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠میگفت میروم آلمان، اما از #سوریه سر درآورد
🔰مجید تصمیمش را گرفته است؛ 💥اما با هر چیزی #شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با #شهید شدنش. مجید تمام دنیـ🌍ـا را به شوخی گرفته بود.
🔰عطیه #خواهر درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم #گردان امام علی رفته است. ما هم میرویم آنجا🚕 و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید🚷 آنها هم بهانه میآورند که چون #رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و #خالکوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میکنند. بعدازآن گردان دیگری میرود که ما بازهم پیگیری میکنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم #مجید را بیرون میاندازند😄
🔰تا اینکه مجید رفت #گردان_فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم😔 وقتی هم فهمید که ما #مخالفیم. خالی میبست که میخواهد به #آلمان برود. بهانه هم میآورد که کسبوکار خوب است.
🔰ما با آلمان هم مخالف بودیم. #مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا🏝 ولی ما در فکر و خیال💬 خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد #سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است.
🔰ما #روزهای_آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری🛌 میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو #نمیروی. حاضر نشد🚫 بگوید. به شوخی میگفت: «این #مامان_خانم فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود🚷
🔰چند روز مانده به رفتن لباسهای #نظامیاش را پوشید و گفت: «من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید📸 که مثلاً مرا از زیر قرآن📖 رد کردهاید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم #رفتهام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمیکردند. بعد #پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمیدانستیم همهچیز #جدی است.»😔
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰این #اواخر کمتر حرف میزد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول #خودسازی بود. از خودش کمتر میگ
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷
🔹اهل ذکر بود. گاهی به #شوخی می گفت: من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم😅 یا می گفت: امروز هزار بار ذکر یا حسین گفتم.
🔸عاشقـ❤️ #امام_حسین و گریه برای ایشان بود. واقعاً برای ارباب با سوز اشکـ😭 می ریخت.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای #مجید پول💷 ریختهاند که اینطور تلاش میکند. باورمان شده بو
1⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پای مجید به #سوریه که میرسد بیقراریهای💓 مادرش آغاز میشود. طوری که چند بار به #گردان میرود و همهجوره اعتراض میکند که ما رضایت نداشتیم🚫 و باید #مجید برگردد. همه هم قول میدهند هر طور که شده مجید را برگردانند.
🔰مجید برای بیقراریهای #مادرش هرروز چندین بار تماس☎️ میگیرد و شوخیهایش😅 حتی از پشت تلفن ادامه دارد #خواهر کوچکتر مجید میگوید: «روزی چند بار تماس میگرفت و تا آمار ریز خانه🏡 را میگرفت. اینکه شام و ناهار چه خوردهایم⁉️ اینکه کجا رفتهایم و چه کسی به خانه آمده است. #همهچیز را موبهمو میپرسید.
🔰آنقدر که خواهرش میگفت: مجید #تهران که بودی روزی یکبار حرف میزدیم ⚡️اما حالا روزی #پنج، شش بار تماس☎️ میگیری. ازآنجا به #همه هم زنگ میزد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت.
🔰هرکسی ما را میدید میگفت: راستی #مجید دیروز تماس گرفت📞 و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر👌 هم پای تلفن #شوخی میکرد. آخر هر تماس هم با #مادرم دعوایش میشد😄 اما دوباره چند ساعت⏰ بعد زنگ میزد.
🔰شنیدهایم #همانجا (سوریه) را هم با شوخیهایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر #خالکوبی هایش طوری در سوریه #وضو می گرفته که معلوم نباشد🚫 اما #شب_آخر🌙 بی خیال می شود و #راحت وضو می گیرد.
#شهید_مجید_قربانخانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ناگفتههایی از روایت فتحِ دلی با قصه دلبری... 👈تحول در بانویی با خواندن زندگی نامه شهید مدافع حرم د
💠گزیده ای از کتاب #قصه_دلبری:
✍به روایت همسر شهید
💟وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه اینکه آدم جیغ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه #شوخی بود.
💟خانم ابویی که بزور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی منو واسطه کرده برای #خواستگاری از تو! »
💟اصلا به ذهنم خطور نمیکرد #مجرد باشد. قیافه جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تاحدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود #دانشجویان باشد. میگفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از نهاد رهبری است.
💟بی محلی به #خواستگارهایش را هم از سر همین موضوع می دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد!
📌توصیه میکنم حتما کتاب عاشقانه و بسیارزیبای #قصه_دلبری رو مطالعه بفرمایید
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷صله ی رحم🌷
🌸آقا سعید به صله رحم بسیار مقید بود وقتی به خانه ما می آمد بسیار با او #شوخی می کردم،
🌸پارسال عید(93) که به خانه ما آمدند به او گفتم سریع یه #دعای خوب (نوروزی) در حقم بکن.
🌸دستم را محکم فشرد و گفت: سایه پروردگار، سعادت، سلامتی، سکه های حلال، سفید بختی، سرافرازی، سروری (که هفت سین زندگی است) را برای تو و خانواده تو و خانواده خودم خواستارم و خدا جون #شهادت را برای خودم.
🌸بعد خودش کلی #خندید گفت چه دعایی کردما. بهش گفتم خیلی زرنگی یه عالمه (س) ردیف کردی اما برای خودت #چرب_تر بود.
#شهید_سعید_سامانلو 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨یکی از دوستان او خواب #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول
🌷مصطفی میگفت:
حوزه مثل #اعتکافه، من نماز خوندنا و #شوخی کردنای مصطفی رو تو اعتکاف دیدم.
🌷خیلی مراقب مردم بود، کسی اذیت میکرد میگفت اذیت نکنید
#سلب_توفیق میشید.
🌷مصطفی یه خاصیتی که داشت خیلی خوب میتونست به مردم #روحیه بده، بمب روحیه بود. .
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢پرسیدم: شما که #تجربه ات از من بیشتره و سر کلاسهای اخلاقی📚 نشستی بهم بگو چرا هر کاری می کنم #اراده ام قوی نمی شه😔 تا رو در روی گناه🔞 وایستم!؟
💢خیلی جدی گفت: کاری نداره خواهر من. پنج تومن بده سوار تاکسی🚕 شو برو از #داروخونه چند تا قرص💊 اراده بخر و روزی یه دونه بخور😄
_داداش #شوخی نکن دیگه!
💢این بار طوری جواب داد که برای #همیشه آویزه گوشش شد: یه راه☝️بیشتر نداری❌ #روزه_بگیر.
💥رو...زه...ب...گیر!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔆روزهاي #آخر به او ميگفتم: «وقت آمدن زنگ نزني📵 به #دوستت كه بيايد دنبالت، تا از تهران بخواهي بیایی.
3⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻راوی: همسرشهید
🔰بسیار شوخطبع و #مهربان بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحثهای جدی #شوخی نکند❌ اما او همیشه با شوخطبعی پاسخ میداد☺️ با کودکان #کودک بود و با بزرگان بزرگ!
🔰شاید اینگونه به نظر بیاید که #ریاضت محض داشت و فقط نماز📿 و قرآن میخواند، از دنیا بریده بود، اما #صادق اینگونه نبود به هر کاری در جای خود میرسید از #عبادت گرفته تا تفریحات!
🔰چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر #اکثراً دیر🕚 به خانه میآمد و جر و بحثهای مادر و فرزندی سر دیر #آمدنش بینشان پیش میآمد. خیلی وقتها شده بود که از پدرش هم پنهان میکردم و برخی اوقات #پدرش میخوابید و من همچنان منتظر او💕 میشدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما #نگران هم میشدم.
🔰صادق خشک مقدس نبود🚫 اما به #واجباتش هم عمل میکرد مثلاً وقتی روزه مستحبی میگرفت به همه اعلام نمیکرد، چندین بار خانواده دیده بودند که با زبان #روزه به استخر🏊 رفته حتی برای آنها هم سئوال شده بود که «چرا روزه به #استخر میروی⁉️» گفته بود: «تا اذان🔊 کنار استخر بودم و بعد اذان سرم را زیر آب بردم.»
🔰همه چیز در زندگی #صادق جای خودش را داشت! مانند تمام افراد عادی بود حتی میتوانم بگویم برخی زمانها شده بود که #نماز_صبحاش قضا شود یا به سختی بیدارش میکردند، 💥اما در مقابل شبهایی هم با خواندن #نماز_شب با خدا مأنوس💞 می شد. مردمداری را میتوانم #مهمترین ویژگی صادق بود.
🔰هوش سرشاری داشت و کافی بود #تصمیم بگیرد در یک حوزه ورود کند، در کمترین مدت زمان به تبحر کافی دست مییافت و در خیلی از موارد از بقیه اطرافیانش جلو میزد صادق #عاشق_خدا بود. ارادت خاصي به اهل بيت(ع)💖 داشت. ذرهای به #مادیات ارزش قائل نبود فقط در حدی به دنبال مادیات💰 بود که معاش #عادی زندگیاش را تأمین کند و تا لحظه شهادت🌷 مادیات نتوانست او را به سمت خود بکشاند.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸دفعه قبل که آمده بود مجروح💔 شد. تیـ💥ـر خورده بود به #کتف سمت چپش، درست بالای #قلب و بخشی از گوشت تنش را کنده بود😣 بچه ها در تکاپو افتادند که زود به عقب منتقلش🚑 کنند.
🔹 روحیه اش حرف نداشت. #شوخی و جدی گفت: مرا بخواهید عقب ببرید همه تان را می زنم😅 میخواهم تا آخر درگیری کنار بچه ها👥 باشم. زخمش را بستیم. #خون زیادی رفته بود. لبخند می زد و می گفت: چه #درد_شیرینی ...
#شهید_علی_عابدینی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پاییز سال 90 آخرین سری به #سردشت رفت و نزدیک به 16 روز📆آنجا بود. همانجا خواب #شهادتش را دیدم. خیلی
🔺پسرم #شیطنتهای خاص خود را داشت، با من هم خیلی شوخی داشت☺️ یکبار زمانی که تازه به سنین #جوانی رسیده بود من در حیاط🏡 مشغول کار بودم، #الیاس را دیدم که روی زمین دراز کشیده
🔺به سمتش رفتم و صدایش کردم🗣 اما #جوابی_نداد، خیلی ترسیدم😥 فکر کردم برای الیاسم اتفاقی افتاده، با هولو ولا #پدرش را صدا کردم اما الیاس تا صدای پدر خدابیامرزش را شنید مثل #موشک بلند شد و پا به فرار🏃 گذاشت، فهمیدم که بازهم دارد با من #شوخی میکند😅
راوی: مادر شهید
#شهید_الیاس_چگینی
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂از همان روز اول زندگی با همسرش💞 قرار گذاشتند هر قدمی که بر می دارند به #خدا نزدیک تر شوند😍 همین هم
🌸🍃
✍ #خاطره
اولین باری که دیدمش موقع اعزام بود.
همه توی اتوبوس سوار شده بودیم.
حال و هوای معنوی عجیبی بین بچه ها بود و هرکس زیرلب چیزی زمزمه میکرد
که یهو یکی پرید وسط اتوبوس و شروع کرد به لطیفه گفتن و #شوخی با بچه ها....
یه #بمب_انرژی بود.
از این طرف میرفت به اون طرف و با گوشی از بچه ها فیلم میگرفت و میگفت
یه دهن بخون وقتی #شهید شدی یه چیزی ازت داشته باشیم
حالا با یاد اون خاطره ها
چشمامون از دوریش، گریون میشه
اما لبخند به روی لبامون میاد...
#جواد
خیلی با بقیه فرق داشت....
#شهید_جواد_محمدی 🌷
#شھید_رمضان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh