مداحی_آنلاین_برای_رهایی_از_بلا_چه_کنیم؟_آیت_الله_مجتهدی_تهرانی.mp3
3.96M
♨️برای رهایی از بلا چه کنیم؟!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔶به روایت از #مادرشهید :
پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط #برادرش خبر داشت و ما از طریق دوستانش👥 که می گفتند #سید مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد.
🔷هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق #اتیتکت پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته. وقتی من گریه 😭می کردم #سید مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد.
🔶می گفت در سوریه #حرم حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن #وظیفه ی همه ی مسلمانان است. ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و #آقا دستور دادند من دیگر حرفی نزدم.
🔷سید مهدی دوبار به #سوریه رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و #همسرش جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم.
🔶پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید #چشمش به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمهدی_موسوی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠دقایقی #حرف_حساب_دل❣ #خیلی_زیباست👇👇 #درد دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما #درجا زدن است... ب
#تلنگرانه💥
📝حاج حسین یکتا:
💠بچهها سعی کنید یه #دوست و همراه پیدا کنید، دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه🔞 کنی! پاتو به بهشت باز کنه
⚜پاتو به #بهشت_زهرا، کنارشهــ🌷ـدا باز کنه، پاتو👣 به جاهایی وا کنه که تا حالا نرفتی❗️
💠مثلا بکشوندت به محله #فقیرنشینها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده✅
#تنها نمیشه تا خدا رفت🚷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page290.mp3
691.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_نود
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خیلی عجله ای برای #افطار کردن نداشت❌ نماز مغرب و عشا را اول وقت میخواند بعد میومد سر سفره افطار، ال
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد، ناگهان #حاج_قاسم با حالت تعجب😧 از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید⁉️ گفتند: بله
🔹حاج قاسم به فرمانده گفت: چرا به من نگفته بودید که #رضا همشهری ماست⁉️ فرمانده گفتند: رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشه⛔️ ومخصوصاً به #حضرتعالی گفته نشود.
⚜آری او #اخلاص را در جزئیات هم میدانست👌
#شهید_رضا_کارگربرزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
3⃣0⃣3⃣1⃣#شهدایی 🌷
🔰از کودکی مشق های زیادی را تمرین کردیم📝 بزرگتر اما که شدیم، حتی دیگر #املای مشق را یادمان نمی آمد و ما فارغ از این بودیم که باید در سراسر زندگیمان مشق #بندگی را به تمرین بنشینیم😔 بندگی برای او. این باید مشق شب هر روزمان میبود، #اما_نشد
🔰به جایش خوب یادمان ماند تا تمرین کردیم #بدبختی را؛ در حالی که مضحک است؛ بدبخت خواندن آدمیان را. چرا که صدف، خود را نگون بخت نمیداند❌ شاید بگویی تو از بدبختی چیزی جز مترادف نمیدانی😊
🔰امامن به چیزی میگویم #خوشبختی، که والاتر از ثروت است. حال آن چیست⁉️ گوهر محبتی است که #خدا آن را به ما ارزانی داشته و به خزانه داری ان، صدف جسم ما را گماشته است.
🔰به این فکر کن که این گوهر💎 تکه ایی از روح #خداوند است، خدایی با آن همه عظمت، چه بخشنده است که روح خود♥️ را در جسم ناچیز آدمیان قرار داده و اینک آدمی باید رسم امانت داری را به جا آورد.
🔰 #روح ما مانند کودکی است که جیغ میزند و خواسته ایی را طلب میکند؛ "تقرب به خدا" را میخواهد اما ما با گناهانمان🔞 خفه اش میکنیم و نمیذاریم به آن چیزی که میخواهد برسد #خـــــــدا
🔰اما نباید چشم پوشی کرد💥 از امانت دارانی که بی وقفه شب و روز در تلاش اند تا روحشان را به #پروردگار نزدیک تر کنند🕊 روح ما به "ساده زیستن" نیاز دارد تا وابسته #تجملات نشود چرا که اگر بشود؛ میشود مادی گرا.
🔰روح ما به مطالعه📚 نیاز دارد، به محبت💖 و #صداقت، به آگاهی. و شاید او مصداق خوبی برای حرف هایم باشد. میدانی او میگفت: هر چقدر برای تحصیل #هزینه کنید؛ بازهم کم است.
🔰شاید او #ارزش آگاهی را درک کرده بود👌 شاید #روح او بی نیاز تقرب یافت. به راستی روح ما چگونه پیش معبودش باز میگردد⁉️ آیا #امانت دار های خوبی بوده ایم؟! آیا نیازهای روحمان را برطرف کرده ایم؟! آیا اسیب زده ایم به روحمان یا #پرورشش داده ایم؟!
آیا....
#شهید_رضا_کارگربرزی
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
┄┅┄┅┄❥•.❀.•❥┄┅┄┅ 🌸بهم گفت: #جایگاه من توی سپاه چیه❓ سوال عجیب و غریبی بود ولی می دانستم بدون #حکمت
🍁کلام شهدا
🍃خُدایا❗️
#شَهادٺرا نَصیبمڪُن😍
دِلم❣بَراےحُسینخرازےپَرمیڪِشد
دِلمبراے#شُهـَـداپَرمیڪِشد
🍁دُنیارا رَها ڪُنید
#دُنیارا وِل ڪنید
هَمهـ چیز را دَر آخِرَٺ #پیدا ڪُنید
و رِضاے خُدا را
بر رِضاے #مَخلوق ارجَحیٺ دَهید...✔️
#شهید_احمد_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔰امام صادق علیه السلام:
⇜غذا دادن به یک مومن در روز #عید_غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون #شهید را دارد. (بحارج۶ص۳۰۳)
💢باعرض سلام وادب خدمت خیرین محترم
♦️به مناسبت فرارسیدن ایام عید سعید #غدیر؛ درنظر داریم بسته های معیشتی تهیه کرده وبین مستضعفین و مستمندان محله و #مناطق_محروم حاشیه شهر #مشهد توزیع کنیم
👈لذا در صورت تمایل به مشارکت در سنت حسنه لطفا وجه هدیه خود را به شماره کارت 💳6037/7011/5677/9453
#علیرضا_دهقان بانک کشاورزی واریز نمایید✅
#کانون_فرهنگی_هنری_المنتظر(عج)
#هیئت_پیروان_ولایت
#هیئت_محبان_جوادالائمه(ع)
#پایگاه_مقاومت_بسیج_روح_الله
🍃🌷🍃🌷
@kfhalmontazar
@peyrovanvelayat14
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠باهم رفتیم به محل تولدش همه جا را نشان مان داد وگفت: اگر روزی اقا به من اجازه بدهن
#فقط_برای_خدا♥️
💠ظرف غذایش که دست نخورده میماند. وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم به گروهایی دریک گوشه خط لشکر غذا نرسیده: اینطوری اعتراض میکرد به ....
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 روایت مادر شهید محمدرضا دهقان 🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم.مح
#خاطره♥️
♦️گفتیم: در این #هوای سرد،❄️ باموتور🛵 چرا راه دور می روی⁉️
می گفت: میرم هیاتی که #شهید پروره!
نَفَس #شهید توی هیات باشه، یه چیز دیگه ست(:
🔸آقارسول می رفت هیات #ریحانه، چیذر هم پر از شهیده، شاید منم مثل آقارسول عاقبت بخیر شدم و زیبا🥀 رفتم ...
هم #زیبا رفت، هم عاقبت بخیر شد، هم مثل آقارسول شد😇
#شهیدمحمدرضادهقانامیری🌷
#شهیدرسولخلیلی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣8⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷 🔰دفاع واژهای است از ترکیب عشق💕 و غیرت، که دنیا و لذت هایش نمیتواند مفهوم آ
#کلام_شهید🌷
♨️حضرت #صاحب_زمان خدا به شما صبر دهد، زیرا او #منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم😔
#شهید_احمد_مشلب🌷
#غریب_طوس
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣2⃣#قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تل
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
1⃣2⃣#قسمت_بیست ویکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💢 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💢 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💢 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💢 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
💠احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
💢از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
💠 جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
💢از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
💠 عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
💢گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
★🌟★♥️★🌟★
★نگاهت چه نوع #نگاهیست
❣که پایانی عمیق دارد
★خسته گیت را برجانم♥️هدیه کن
❣ای که #شهادت را به خود هدیه کردی
#شهید_مهدی_محرابخانی⚘
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
دل #هوایِ تو را دارد💓
خدا کند #راست باشد
که میگویند...
↩دل به دل راه دارد💞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•••♥️
🌸🍃 #هم_لقمہ بودند
🌼🍃هـم سفرہ بودند
🌸🍃هـمدل♥️ و هـمراه
🌼🍃 صمیمی شاد و #شفاف
🌸🍃چقدر دل زدہایم
🌼🍃 تجملات دنیوی😔
#شهـید_محمدتقی_سالخورده
#شهـید_سیدرضا_طاهر
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💥دلنوشته #همسر شهید:
💢 همسر شهيد بودن، يک #حس ويژه است . درعين حال كه همسرت را از دست دادهای ميدانی زنده است . دركنارت است و #همراهت است . ميدانی
💢 زندگی ات را #نظارهگر است و شاهد تمام آنچه بعد از آن به تو ميگذرد .
گرمای دستش ديگر نيست ولی هميشه دستگيرت است . نيست ولی با #شادی ات خوشحال است و با غمت دلگير میشود .
💢 قلبش💖 نمیزند ولی هميشه احساسش زنده است و ميتوانی هميشه خانمش باشی . كسی او را پشت سرت نميبیند ولی میدانی #محكمترين حامی ات است .
#شهید_امیر_سیاوشی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#بسیجی یعنی↯↯
#بجنگی
کــارکنــی💪
دائم در #میدان باشی
✘وخسته نشی✘
👈چون میدونی پاداشت رو
از خانم #فاطمه_زهرا میگیری😍
#بسیجی✌️🇮🇷
#شهدا_شرمنده_ایم🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh