eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_خدا♥️ 💠وسط میدان صبگاه دست هایش را بالا گرفت ؛ یک دستش وصیت نامه ی امام بود یک دستش نامه ی حما
♥️ 💠باهم رفتیم محل تولدش همه جا را نشان مان دادوگفت: اگه روزی اقا به من اجازه بدهند از شغلم کناره بگیرم . حتما به ..... 👆 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍀يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا ۖ وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ✨ 🍀! وعدۀ خدا حق است. مبادا زندگی دنیا و زرق‌و‌برقش گولتان بزند. مبادا با گولتان بزند! 💞•°| فاطر ۵ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_15 - @ostad_shojae.mp3
7.22M
۱۵ 🌸فقط چند روز فرصت داری ؛ که بهشت رو در درونت بسازی! 🍃 معیارِ ورود تو به بهشت؛ میزان ثوابها و عباداتت نیست! 🌸معیـــار؛ فقـــط خودتی‼ میزان آرامش، رضایت، و نشاط درونت! 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌱 🌾در زندگی،آدمی #موفق تر است که دربرابر عصبانیت دیگران #صبور باشد و کار بی منطق انجام ند
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸 🌴 باید باهاش حرف بزنیم❗️ حکم از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی رسیده که رئیس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم🧕 برخوردهای داره، 🌾مواضعش مخالف و خانمش ! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». با اصرارِ رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: 🌴«باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانه‌اش🏠 و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از همسرش، از خونِ گفت و از اهداف . آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه 🌾 افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه». 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷از ردِ پــای " تـــو " می گیــرد نــشـــان 🌷هــــر ڪـــہ دارد آرزوی آســـــــــمان #شهید_روح الل
🍁🍁🕊🍁🍁 🔷 مادرش با رفتنش به مخالفت میکرد، یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت: هر سال روز برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه😭 میکنی ❓ 🔶مادرش گفت بله؛ الله گفت: مادر به حضرت زینب (س) بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید. در جواب که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای آزمایش است، ⚡️ 🔷حتی در برابر ها و بی تابی های حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن شود. راوی: پدر شهید ⚡️ 🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 🔶کلام شهید:♡•↷ آخرتتان را به دنیای نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون 💔شهدا جواب پس دهیم نکند شرمنده حسین (ع) شویم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣2⃣#قسمت_بیست_وششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشما
❣﷽❣ 📚 💥 7⃣2⃣ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. 💢جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ 💢رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. 💢یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. 💢 قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. 💢 زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. 💢حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. 💢 هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. 💢 شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. 💢 همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. 💢 زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. 💢دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. 💢 خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. 💢 زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_5780554603460297866.mp3
5.86M
🔊 ✨ خوش به حال شهدا🕊 ... 🎤با نوای کربلایی 👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💜💥💜💥💜💥💜 گفتم : قلبم❤️ شوق ندارد ! گفت : مراقب باش ... اَلعَین بَریدُ القَلب ؛ چشم رسان دل است . 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ❣ ❣ ‍ ‍ ‍ ‍ ‎‌‌‌‌ 🌼سلام بر تـــ✨ـــو که 🌳صداقت صب🌤ح موعودی 🌼سلام بر تـــــو که 🌳اجابت قنوت 🌼سلام بر تـــ🌷ـــو که 🌳قائم آل 🌼و ما همه‌ی عمر به 🌳انتظارت 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍄🍂🍄🍂🍄 🍃✨شیعه به دنیا آمده‌ایم که در تحقق مولا باشیم... ‌ 🌱✨«شهید مدافع حرم ، شهید محمود رضا بیضایی» ‌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - داستان بنده و آزاد - شهید دستغیب.mp3
1.06M
🌸 (ع) ♨️داستان بنده و آزاد در بیان امام موسی بن جعفر(ع) بسیار شنیدنی👌 🎤 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید‌ سیدمیلاد مصطفوی شهیدی‌ که‌ پیکرش‌ به‌ دست‌ #داعش‌ افتاد‌ و‌ "سر‌ و دست و پاهایش" را از تنش ج
🌾به خانواده بسیار خدمت می‌کرد، و همیشه از آنها می‌کرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم می‌رفت. سیدمیلاد حدود ۱۲-۱۳ سال خادم‌الشهدا بود⚡️ 🍁 و آرزوی در عمق جانش نفوذ کرده بود. خیلی می‌کرد که او را به سوریه اعزام کنند. حتی می‌گفت که من بلیط هواپیما و مخارج خودم در سوریه را می‌پردازم فقط من را با خود ببرید. آرزوی در خون 💔سید میلاد بود. ⚡️ 🌷 شهید بی سر 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 ☆~مستـ بودیم ، دوباره شد🎈🎊 ☆~تــــ✨ــــو بہ آمدی مستے ما تمدید شد 😍 ❤️ 🎉 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🚧 ♥️دوست واقعى فقط ! خــ♡ــــدا دوســتيه ڪه هيچــوقت پشـــــتت رو خالى نميڪنه☝ ♥️و تنــــها ڪه هميشه محبتش 🌷 يك طرفه است با خدا دوستى ڪن ڪه خلق نشى‼️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page297.mp3
813.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه کهف✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ✍ #سیره_شهدا 🌼حاجی به حضرت مسلم (ع) ارادت زیادی داشت و از این‌‌رو #نام مستعارش را مسلم
🌷 ♨️●جمعیت زیادی ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند. من و حاج و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود. ♨️●حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد. انگار که فکری به رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر! جمعیت روبرو حسابی کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و همه رو متفرق کنیم. اون روز خود حیدر بهمون مدد کرد...💥 ✍راوی: دوست شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_خدا♥️ 💠باهم رفتیم محل تولدش همه جا را نشان مان دادوگفت: اگه روزی اقا به من اجازه بدهند از شغلم
🔸از اصول کنید. اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این ، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، 🔹معرفت؛"خامنه‌ای عزیز را جان خود بدانید." حرمت او را مقدسات بدانید. فرازی از وصیت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻 🥀🌱 🍃دنيا بداند به همه عالم سوگند براي نان و مسکن و آزادي حيواني و $دمکراسي و خاک حرکت نمي کنم تنها هدفم اين است رهائي بخش اسلام که فقط آنرا راه نجات مستضعفان و محرومان ميدانم بر دنيا حاکم شود که اين تنها راه است.✔️   🍀به امام به اين اسوه بحق الهي و الگوي مجسم اسلام بگوئيد تا آخرين خون💔 دست از او و راهش بر نخواهيم داشت زيرا راه او راه مهدي است و فرياد او فرياد زمان و حسين است بگوئيد به اممان تا جان در بدن داريم با هر نداي مخالف راهت خواهيم جنگيد.⚡️ 🌿ملت مسلمان و ايران بداند بايد قاطعانه در همان مسيري که تاکنون ما را از زير بار اسارتها و بردگيها نجات داده و ميرود تا عدل جهاني امام زمان را محقق سازد يعني راه امام عزيزمان گام بردارند که هر فريادي غير آن خيانت به قرآن📖 و اسلام و پايمال کردن خون پاک شهدا است. ما در آرزوي ما شهادت را سرآغاز زندگي واقعي مي دانيم از آن هراسي نداريم...❌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا