eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اثرات وقتی جوان نماز شب میخواند🌵🌵🌵 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 اثرات #نماز_شب وقتی جوان نماز شب میخواند🌵🌵🌵 #نماز_شب 🏴 @aah3noghte🏴
💔  امام صادق علیه السلام می فرماید:« صلاة المومن بالیل تذهب بما عمل من ذنب بالنهار؛ نماز شب گناهانی را که مومن در روز مرتکب شده است را از بین می برد.» 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ فصل پرواز شده حق بده دلتنگ شوم! 💔 😍 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ✨ ﴿خوابش رو دیدم مےگفتـ... ماهستیم این نظام وانقلاب رو نگه داشتیمـ ما زنده ایم و موجود زنده اثرگذاره! توسل کنیم به روح مقدسشون واونارو واسطه قرار بدیم درخونه اهل بیتـ♥️﴾ ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 پست اینستاگرامی زینب سلیمانی ۱۳۹۹: از روزهایی میگویم که داعش تا چند کیلومتری حرم اباعبدالله آمده بود؛ روزهایی که نزدیک بود خبیث‌ترین و کثیف‌ترین انسان‌های عالم به حرم امام حسین و عباس ابن علی برسند، جایی که قطعه‌ای از بهشت بر روی زمین بود، جایی که میعادگاه عاشقان در یک روز از جای به جای این دنیا میشود و همه یک رنگ میگیرند رنگ و عطر عشق حسین(ع) چقدر آن روزها قلبتان مملو از خشم و درد بود که مبادا تاریخ تکرار شود و شما باشی و باز هم به پسر فاطمه نوه ی پیغمبر خدایی ناکرده توهین شود. خودتان به عراق رفتید تا مسیر را بر زائرین عاشق کنید. سال‌ها زائرین در امنیت تمام به زیارت مولایمان با پاهای برهنه میرفتند ولی حتی خاری در مسیرشان نگذاشتید باشد که به پایشان برود💔 آن روزها شما گمنام بودی و کسی نمیدانست برای‌ امنیت زائرین حسین(علیه‌السلام) چه خطرهایی را به جان خریدید تا با خیال راحت زیارت کنند و به خانه‌هایشان دست پُر برگردند... امسال اولین سالیست که اربعین سالار شهیدان آمده اما شما نیستید و ما هم محروم از زیباترین و عاشقانه‌ترین پیاده‌روی عالم... چه خوش محاسبه‌ای حضرت پدر که چهلمین هفته اسمانی شدنتان مصادف شد با چهلم سیدوسالار شهیدان عالم حکمتش را نمیدانم اما همه این‌ها کار خداست. حضرت عشق ما امسال محروم از زیارت مولایمان شدیم اما به فال نیک میگیریم چرا که شما امسال مهمان سیدالشهدا و در کنار ایشان هستید. شما به جای قلب‌های خسته‌مان برایمان دعا کنید و دست ما را در دست اباعبدالله بگذارید... @aah3noghte
💔 اے ڪاش همیشه رنگ غم ‌هـا باشم در سنگر عشـــق، مــرد تنهـــا باشم دلخســتـه ام از خاطره ها بگذارید گمــــنام‌ تـــریـــن شهــید دنیا باشم ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 استاد‌پناهیان میگفتن: "دنیا محلِ داد و ستد است! یعنی در ازای داشتنِ یک‌چیز باید از یک‌چیز دیگرت بگذری...! " ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 شیطونـه کنارِ گوشت زمزمه میکنه: تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️ هر جور که میشه خوش بگذرون😈😰 اما تو حواسـت باشه، نکنه خوش گذرونیت به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون باشه😔 سفارش آیت الله کشمیری در رابطه با امام زمان: روزی یک ساعت باامام زمان خود خلوت کنید و به ایشان توسل کنید تا حالت ایجاد شود ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_چهارم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے مرد ریش جوگندمــے برگشت و به جوانــے
💔 ✨ نویســـنده: - "من نیامده ام اینجا تا به موعظه های تو گوش بدهم. یک کلام بگو کتاب را به ما می دهی یا نه؟" - "دارید وقت مرا تلف می کنید. من از کتابی که می گویید اطلاعی ندارم." - "بسیار خوب. ۲۶ ساعت به تو فرصت می دهیم تا با زبان خوش کتاب را بیاوری؛ در غیر این صورت، همان بلایی را به سرت می آوریم که به سر دوست تاجیکت آوریم." - "مرا تهدید به قتل می کنید؟ خجالت نمی کشید؟ بروید بیرون و الا پلیس را خبر می کنم." - "بسیار خوب! پس خودت این طور خواستی... ما می رویم و دو روز دیگر برمی گردیم، اگر به پلیس حرفی بزنی و یا کتاب را به ما ندهی، خودت و کلیسا را با هم آتش می زنیم. حال خود دانی." هر دو از اتاق بیرون رفتند. کشیش صدای یکی از آن ها را شنید که گفت: "خداحافظ پدر! به زودی می بینیمتان." کشیش عرق پیشانی اش را پاک کرد. لحظه ای به آنچه رخ داده بود فکر کرد. مرد ریش جوگندمی وارد اتاق شد و گفت: "شما حالتان خوب است پدر؟" کشیش جواب نداد. مرد ادامه داد: "این دو جوان چه آدمهای بی ادبی بودند! به قیافه شان هم نمی خورد اهل کلیسا و این جور جاها باشند." کشیش از جا بلند شد، از اتاق بیرون رفت. و در حالی که به طرف در خروجی حرکت می کرد، رو به مرد ریش جوگندمی گفت: "من کاری دارم که می روم و زود برمی گردم. اگر کسی سراغ مرا گرفت، بگویید امروز کلیسا تعطیل است و مراسم اعتراف هم نداریم." پالتویش را از جا رختی برداشت و پوشید. تصمیمی گرفته بود که در انجام آن هیچ تردیدی ندانست؛ باید ظرف کمتر از ۲۶ ساعت مسکو را ترک می کرد، به بیروت میرفت و مدتی در آنجا می ماند تا آب ها از آسیاب بیفتد. خرید دو بلیط برای بیروت در کوتاه ترین زمان ممکن، فقط با پرواز امارات امکان پذیر بود. بلیط ها را گرفت تا فردا شب از طریق دوبی به بیروت بروند. وقتی به کلیسا بازگشت، ساعت از دوازده ظهر گذشته بود. کارگرها همه جا را مرتب کرده بودند. مرد ریش جوگندمی می گفت: "اگر کار دیگری ندارید، مرخص می شویم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے - "من نیامده ام اینجا تا به موعظه ها
💔 ✨ نویســـنده: کشیش دست به جیب قبایش کرد و گفت: "همه چیز خوب و مرتب است. دستتان درد نکند." بعد کیف پولش را بیرون آورد، دو اسکناس پنجاه روبلی از آن برداشت و به طرف آنها گرفت. مرد ریش جوگندمی گفت: "نه پدر! ما از آندریان ویتالیویچ حقوق می گیریم. اگر هم کارگر آزاد بودیم، باز از شما پولی نمی گرفتیم." کشیش اسکناس ها را توی جیب مرد ریش جوگندمی گذاشت و گفت: "می خواهم به شما انعام بدهم." مرد ریش جوگندمی گفت: "پس پدر برای ما دعا کنید." کشیش تبسمی کرد و گفت: "بله دعایتان می کنم." کشیش از وقتی که در فرودگاه مسکو، توی هواپیما نشست، همه استرس ها و نگرانی هایش را فراموش کرد و برای دقایقی به پشتی صندلی، تکیه داد و چشم هایش را بست. همسرش اما، از دیروز که همه ی وقایع را شنید گرفتار چنان دلشوره‌ای شد که فورا چمدانش را بست و آماده‌ی سفر شد. به کشیش هم اجازه نداد که از منزل خارج شود تا زمانی که سوار تاکسی شدند و به فرودگاه رفتند. فکر می کرد همه چیز به خیر، گذشته است و می تواند یکی دو ماهی را با خیال راحت در منزل پسرش سر کند. هم از سرمای مسکو در امان باشد و هم از خطری که تهدیدش می کرد، بگریزد. بیروت برای کشیش و همسرش شهر خاطره ها بود؛ خاطرات شیرین جوانی و ازدواج و خاطرات تلخ روزهای جنگ داخلی و کشته شدن آنوشای کوچولو که هشت سال بیشتر نداشت. عصر در فرودگاه بیروت، سرگنی به استقبالشان آمد و آن ها را با ماشین بنز مشکی که راننده ی عرب پشت فرمانش نشسته بود، به منزل لوکس و ویلایی خود در منطقه ی مسیحی نشینی برد که رو به دریا ساخته شده بود. وقتی در حیاط کنار استخر می ایستادی و به نوک کوه نگاهی می کردی، می توانستی مجسمه حضرت مریم را از لابه لای درختان سرسبزی که کلیسای مریم عذرا را احاطه کرده بود ببینی. کشیش و ایرینا، عروسشان بالا و نوه شان آنوشا را در آغوش گرفتند. سرگئی به میز و صندلی هایی که کنار استخر روی چمن حیاط چیده بودند، اشاره کرد و گفت: "بنشینید، لابد حسابی خسته اید. عصرانه ای میخوریم و بعد حرف هایمان را می زنیم." کشیش به راننده ی عرب نگاه کرد که داشت چمدان و ساک دستی ایرینا را از پشت ماشین پایین می آورد. سرگئی به راننده گفت که چمدان ها را ببرد به داخل ساختمان و وسایل عصرانه را بیاورد. کشیش بین پسر و عروسش نشست و آنوشا صندلی اش را چسباند به صندلی ایرینا تا مادر بزرگ موهای طلایی او را نوازش کند. کشیش نفس بلندی کشید و گفت: "عجب هوایی دارد این بیروت! پاییزش هم طعم بهار می دهد." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 مے گویند با هر ڪسے بگردے،شبیہ او میشوے... آنقدر با شما مے گردم تا شبیہ تاݧ شوم... دست مݧ را هم بگیرید اے شہدا... ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 خاطره ای از برخورد شهید ابراهیم هادی با یک معلول حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت. ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 سلام بر ابراهیم۲ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ‌یعنی : ‌حضور‌ درمیدان ‌با مجاهدات،💪 با تلاش ، با هدف ، با ایمان. این ‌می شود‌ جهاد.✌️ ❤️ # ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ، بارانےست که بر هر کسی نمےبارد...🌧 آری! اگر زیر چتر و باشی نصیبی از باران شهادت نخواهی داشت 💔 به قلمS.R ... 🏴 @aah3noghte🏴 اینستاگرام Istgahedel جهت کپی هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
💔 آخـــر شبا وقتی ڪاراتون تموم میشه یه دفتر بردارید و گزارش ڪار بنویسید✍ و حرف بزنید با و مثل جنگ‌وجبهه، اول هر گزارش هم بنویسید : از ..... به‌فرمانده‌ی‌ڪل‌ گزارش شماره‌ۍ ... یه حس قدرت به آدم میده !💪 یه حس نزدیكی❤️ يه جوردلخوشی این ڪه بابت ڪارهاۍ روزتون به امام زمانتون توضیح میدید... تون میڪنه!!! 👌 ازهمین‌امشب‌شروع‌ڪن ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 💞 راز عاشقی حسین فرازی از دعای عرفه 💖 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عَلامہ‌طباٖطبایے:؛)⇩🦋.° گاهےیہ‌عصبانیت‌بیست‌سآل‌انسان‌و بہ‌عَقب‌می‌ندازه🙃🌱 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 نوزدهم مهرماه سالروز آغاز عملیات «فتح۱» است که در سال ۱۳۶۵ با هدف وارد کردن خسارت در عمق خاک و ممانعت از تمرکز قوای عراق در جبهه‌ها انجام شد. عملیات «فتح۱» بزرگترین بستر همکاری قرارگاه رمضان و «اتحادیه میهنی کردستان عراق» تا آن روز بود. در این عملیات که سپاه آن را طراحی و اجرا کرد، دو یگان تکاور سپاه به عمق ۱۵۰ کیلومتری در شمال و جنوب «کرکوک» نفوذ کردند و در حالی که از تمهیدات اتحادیه میهنی کردستان عراق برخوردار بودند. خسارت‌هایی همچون: انهدام تاسیسات پالایشگاه کرکوک انهدام واحد بهره‌برداری شماره١ انهدام نیروگاه حرارتی برق کرکوک انهدام سه پایگاه موشکی زمین به هوا انهدام تاسیسات تفکیک نفت و گاز جمبور و جبل پور و شوارو انهدام مرکز استراق سمع و جاسوسی الکترونیکی و پارازیت عراق در منطقه سقزلی اجرای آتش روی قرارگاه‌های سپاه یکم و لشکر هشتم انهدام پادگان دارامان و انهدام مقر سازمان امنیت عراق و مقر عناصر سازمان منافقین را به دشمن وارد کردند. پس از انجام این عملیات همکاری‌ با معارضان‌ کرد عراقی، به‌ ویژه‌ اتحادیه‌ میهنی‌ کردستان‌ عراق به‌ رهبری‌ «جلال‌ طالبانی» مد نظر فرماندهان‌ عالی‌ جنگ‌ در ایران‌ قرار گرفت‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ قرارگاه‌ برون‌ مرزی‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ به‌ نام‌ قرارگاه‌ رمضان‌ برای این استراتژی‌ تقویت‌ شد، سلسله‌ عملیات‌های‌ «فتح» برای‌ نفوذ و ضربه‌ در عمق‌ جبهه‌ و خاک‌ دشمن‌ طراحی‌ شد. ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی همیشه از حرف تا عمل خیلی فاصله است. من روضه اباعبدالحسین (علیه السلام) می‌روم و
💔 معراج شهدای تهران آبان 1374 عکاس: حمید داودآبادی آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: - اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند.... جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: - چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم. گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: - می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم. متولد: 1 آبان 1342 شهادت: بهمن 1361 عملیات والفجر مقدماتی در فکه بازگشت پیکر: 12 سال بعد، بهمن 1373 شب شهادت حضرت علی (ع) مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 50 ردیف 47 شماره‌ی 19 متولد 4 آبان 1337 شهادت 29 آبان 1362 عملیات والفجر 4 در کانی مانگا بازگشت پیکر: 12 سال بعد، آبان 1374 شب شهادت حضرت زهرا (س) مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 50 ردیف 44 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @hdavodabadi
💔 : الهــے اگر جز سوختگان را ، بہ ضیافت عنداللهــے نمی‌خوانے ، ما را بسوز آنچنان ڪہ هـیچ‌ڪس را آنگونہ نسوختہ باشی.. ... 🏴 @aah3noghte🏴