eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_هشتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ڪشیش لبخندے زد و رو به آنوشــا گفت:
💔 ✨ نویســـنده:  راننده گفت: "نه قربـان، آقـاے سرگئــے گفتند چند ساعتــے ڪه ڪار دارید، منتظر شما باشم." ڪشیش از ماشین خارج شد، نگاهــے به ساختمان قدیمــے انداخت و زنگ شماره ي دو را فشار داد. لحظه اے بعد در باز شد. جــرج گفته بود پلــه ها را بگیر و بیا طبقه ي دوم. راه پلــه بوے نم مےداد. چند پلــه اے ڪه بالا رفت، به نفس نفس افتاد. نـرده ے چوبــے ڪنار پلـه ها ڪمــے لق میزد و اطمینانــے براے چسبیــدن به آن و بالا ڪشیدن خود نبود. وقتے چشمش به در رنگ و رو رفته ي واحـد ۲ افتـاد، روے آخریــن پله ایستاد تا نفســے تازه ڪند. در باز شد و جــرج جــرداق، سر ڪم مویش را از لاے آن بیــرون آورد و گفت: "آه جنـاب میخائیـل! خوش آمدیـد!" بعد در را ڪاملا گشود و از مقابل چارچوب آن ڪنار رفت. ڪشیش ڪفشش را در آورد، دست جرج را ڪه براے احوال پرســے دراز شده بود گرفت و فشرد و گفت: "چقدر پیــر و فرتــوت شده اے جــرج!" جرج خندید و گفت: "البته خوب است نگاهــے به خودت در آیینه بیندازے ڪه هیچ تناسبــے بین آن سر ڪم مو و ریــش بلندت دیده نمے شود!" بعد دست هایــش را باز ڪرد و ڪشیش را در آغوش گرفت و گفت: "بیا تـو. بیا بنشین پدر ایــوانف. خوش آمــدے." ڪشیش قبـل از این ڪه قدمــے به جــلو بردارد، نگاهــے از تعجــب به سالن انداخت ڪه بیشتر به یڪ انبار ڪتاب شبیه بود. دو طرف از دیوارها، از ڪف تا نزدیڪ سقف ڪتـاب چیده شده بود. روے طاقچــه ے پنجره، ڪف سالن، روے ڪاناپه و روے میز عسلــے چوبــے، پر از ڪتاب بود. جرج ڪه ڪشیش را متعجب و خیره دید گفت: "نگران نباش پــدر! جایــے برای نشستن ما دو پیــرمــرد پیدا مےشود." بعد خودش روے صندلــے پایه فلزے چرمــے نشست و صندلــے چوبــے لهستانی را به ڪشیش نشان داد و گفت: "قبل از این ڪه بیایی، صندلے ات را مرتب ڪردم و ڪتاب ها را از رویش برداشتم... بیا بنشین، بیا پـدر." ڪشیش روے صندلــے لهستانــي نشست و گفت: "از سر و وضـع این نبـود با تو در این جا زندگــے ڪند! خانـه پیداست ڪه تنها زندگــے مےڪنے. هر چند اگر زنــے هم داشتــے، حاضر نبود با تـو در این جـا زندگــے ڪند!" جرج خندیــد و گفت: "آفرین پــدر! درست زدے به خــال! چون زنــم ماه ها است ڪه ترڪم ڪرده رفته خانه ے اقوامش. مےگفت ڪتـاب ها، هووے او هستند؛ لذا مرا با همسرانـم در این حرمسـرا تنهــا گذاشت و رفـت." بعد، انگشت دست هایش را در هم گره زد و گفت: "از این حرف ها بگذریم......" ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_نهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے  راننده گفت: "نه قربـان، آقـاے سرگئــ
💔 ✨ نویســـنده: "چند روز پیــش ڪه از مسڪو زنگ زدے و گفتیـے یڪ ڪتاب قدیمــے پیدا ڪرده اے، ڪنجڪاو بـودم آن را ببینـم. بخصـوص ڪه گفتـے موضوعش درباره ے است. حالا حرف بزن ڪه از چاے و پذیرایــے هم خبـرے نیست." ڪشیش چشـم از ڪتاب ها برداشت و گفت: "من اگر در بیـروت ڪلیسایـے داشتم، چند نفر از مؤمنـان را مےفرستادم به منزلت تا براے رضاے خدا، دستـے به سر و گوش همسرانـت بڪشند و تعداد زیادے از آن ها را دور بریزند." جرج گفت: "حضرت ایوانــف! همان امام علــے ڪه تو براے صحبت درباره اش پیش من آمده اے در جلسه اے به ما مےگوید: ”چون نشانــه هاے نعمت پروردگار آشڪار شد، ناسپاس ها را از خود دور سازید.“ این ڪتاب ها نعمت هاے پروردگارند، پدر." ڪشیش گفت: "چه جمله ے زیبایــے بود این ڪلام علــے... و چه قدر هم شبیـــه یڪے از جملات عیســے مسیــح است." جرج گفت: "ڪلام همه ے پیامبـران و عدالـت خواهان جهان، ڪلام امام علــے است. براے همین است ڪه من نام ڪتابم را گذاشته ام: امام علــے صداے انسان. " ڪشیش گفت: "براے همین امروز پیش تو هستم؛ تا درباره ے علــے بیشتر بدانم." جرج گفت: "براے شناخت علـــے، باید به وجدان خودت مراجعــه ڪنــے در و مسیحیـت را از خودت دور ڪنے. علــے را با هیچ ڪس قیاس نڪنے مگر با ." ڪشیش به چشـم هاے جرج خیره شد و پرسید: "اول به مـن بگویید چگونـه با علــے آشنا شدید و چه شـد ڪه درباره ے او ڪتاب ها نوشتید؟ در حالے ڪه شما یڪ هستید؟" ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 داش ابرام آلرژی داشت🤧 -خاطره‌ای‌از‌همرزم شھید : رفتم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود. دیدم هر لحظه سوزنی را بھ پشت چشمش میزند! گفتم چیکار میکنی داش ابرام؟ تا متوجه من شد از جا پرید و گفت: هیچی، چیزی نیست! گفتم باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت! مکثی کرد و خیلی آهسته گفت : سزای چشمی که بھ بیفته همینه ... ! ابراهیم بھ زن نامحرم آلرژی داشت! حتی براۍ صحبت با زن نامحرم (بستگانش) سرش را بالا نمیگرفت... ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 از شام بلا، شهید آوردند شهدای تازه تفحص شده🥀 یکیشون شهید بلباسیه، کسی که چند ماه بعد از شهادتش دخترش متولد شد زینب هر چی خاطره از باباش داره فقط شنیده و عکس از بابا دیده بدا به حال ما یک روز در آرزوی شهادت بودیم و این روزها در آرزوی ترک گناه...😞 جز وصال تو مداوا نشود زخم دلم چه شود گر نظری بر من بیچآره کنی 💔 ... 🏴 @aah3noghte🏴 در صورت کپی، هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
شهید شو 🌷
💔 از شام بلا، شهید آوردند شهدای تازه تفحص شده🥀 یکیشون شهید بلباسیه، کسی که چند ماه بعد از شهادت
💔 زینب خانوم چشمت روشن بابا داره برمیگرده دیگه حالا سنگ مزاری هست که بتونی با مامانت با خواهر و برادرات دورش جمع بشین و دلتون آروم بگیره بابا داره برمیگرده +خوش اومدی تو از سفر، بابا... 💔 ... 🏴 @aah3noghte🏴 جهت کپی، هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شهید_بی‌سر_دفاع_مقدس #قسمت_اول محسن جوان با انگيزه اي بود. گاه تا نزديک سنگر عراقي ها پيش مي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ضربه اي ديگر به سرش زدند. رضائيان از حال رفت،اما هنوز بي هوش نشده بود. تيزي کارد را پشت گردن خود حس کرد. باورش نميشد، اما سوزش و درد او را به خود آورد. با فشار بعدي کارد در گردنش فرو رفت و خون به بيرون فوران زد... افسر کمي تامل کرد. چشمانش همچون دستش خون رنگ شده بود. سربازان عراقي گاه جلوي چشمان خود را مي گرفتند که آن منظره را نبينند .دستان خون آلود افسر هر لحظه بيشتر قوت مي گرفت اصرار داشت که سر رضائيان را از بدن جدا کند. محسن دست و پا زدن رضا را مي ديد. گاه فکر مي کرد که در خواب است، اما همين که پاي رضا به زمين کوبيده مي شد، باورش مي شد که بيدار است. ديگر درد پايش را فراموش کرده بود. هنوز بدن رضا رضائيان مقاومت مي کرد. دستان بسته‌اش سعي در آزاد شدن داشت اما بي‌فايده بود. عرق از سر وصورت افسر عراقي جاري بود. قطره هاي خون روي پيشاني اش برق زده بود. گويي اختيار از کف اش خارج شده بود. کارد کمري کند بود و نمي‌توانست کارش را به راحتي انجام دهد. افسر عراقي اصرار داشت که گلوي رضا را گوش تا گوش ببرد. ديگر رضا دست و پا نمي زد. خون، زمين اطرافش را رنگين کرده بود. کفش افسر در ميان خون بود. خشم تمام وجود افسر را فرا گرفت. بايد خلاصش مي کرد. ديگر چاره اي جز جدا کردن سر رضا نداشت. با يک فشار ديگر کار را تمام کرد و سرش را از بدن جدا نمود. کمر خم شده اش را بلند کرد و نگاهي به اطراف انداخت. از نگاه وحشت زده عراقي ها نگران شد. نگاهي به دست خون آلود خود انداخت وصداي قهقهه اش بلند شد. مست بود و خون رضا سر مسترش کرده بود. مجددا به سمت رضا رفت. ..
💔 گفتم به دل که بَهر گدایی کجا روم؟ گفتا برو به طوس بگو یا ابالجواد :) + بابای جوادالائمه چشم ما به شماست.. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چشم هایت اوج عشق است، باورمیکنی؟ زندگی با تو بهشت است، باور میکنی؟ خنده هایت، خنده هایت خنده هایت محشر است!👌 عاقبت با تو بخیر است... باورمیکنی! ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 💞 پروردگارا كسى كه تاب شنيدن صداى رعد تو را ندارد، چگونه ميتواند صداى خشم و غضب تو را بشنود؟ - صحیفه سجادیه - ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 اهمیت فوق العاده نماز شب در کلام عارف کامل مرحوم آیت الله قاضی " و امّا در مورد نافلۀ شب بخصوص باید بدانید که: انجام دادن آن در نظر مؤمنین و سالکان حضرت معبود از واجبات است و هیچ چاره ای جز اتیان آن نیست! و تعجّب است از کسانی که قصد رسیدن به مرتبه ای از مراتب کمال را داشته ولی به قیام شب و انجام نوافل آن بی توجّه هستند! و ما هیچگاه ندیده و نشنیده ایم که احدی به یک مرحله و مرتبه ای از کمال راه یافته باشد مگر بواسطۀ برپاداری نماز شب! " ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 خَراش خورده بلندای قامتت اِی مَرد چو سرو رفتی و صد پاره استخوان شده‌ای وداع همسر ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 وقتی حاجتت را به تاخیر می‌اندازد، دارد چیز بزرگتری به تو می‌دهد منتها تو حواست به خواسته‌ی خودت هست و متوجه نمیشوی تو نان میخواهی، او به تو جان می‌دهد... ‌ 🍃 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 او در پاییز سال 71به جمع زمینی‌ها آمد و پاییز 96جمعشان را ترک نمود. بارها گفته شده که کسی برای کشته شدن به میدان جنگ با تروریست‌ها نمی‌رود ولی همه می‌دانیم که جنگ و گلوله داغ، شوخی ندارد. رزمنده‌ها با علم به این موضوع پا به میدان می‌گذارند. بابک هم با علم به این موضوع، از تمام دلخوشی‌های‌اش گذشت و به میدان رفت. گذراندن دوران سربازی نقطه عطفی در زندگی بابک بود، آشنایی با فوت و فن نظامی‌گری و قرار گرفتن در شرایط خاص آن سبب شد تا توانمندی نظامی هم به داشته‌هایش اضافه شود. بعد از پایان خدمت، مثل همه رزمنده‌ها، با اصرار و پیدا کردن رابطه و بست نشستن در سپاه، مجوز رفتن را گرفت. پشتکار و همت بابک کلید موفقیت‌اش در زندگی بود. کلیدی که قفل رفتنش را هم باز کرد، بلیط سوریه به جای اروپا؛ چه جابه‌جایی حیرت‌انگیزی... در منطقه هم به خوبی از پس وظایفش برآمد، فرماندهانش هم از او کاملاً راضی بودند، و خدا خواست که در آخرین گام بیرون کردن داعش، او هم به جمع شهدای اسلام اضافه شود. حبیب آنجا که دستی برفشاند مُحب ار سر نیَفشاند بخیل‌است جای خالی بابک بعد از شهادتش در همه جای شهر دیده می‌شد. یادگارهای بابک به اندازۀ کافی دل پدر و مادر و خانواده‌اش را به آتش می‌کشاند. او انتخاب کرد؛ عاشقانه و آگاهانه رفت. تاریخ تولد ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 او در پاییز سال 71به جمع زمینی‌ها آمد و پاییز 96جمعشان را ترک نمود. بارها گفته شده که کسی برای کش
💔 بسم رب الشهداءوالصدیقین🌹 سلام بر زیبا ترین و لاکچری ترین شهید مدافع حرم❤️ تو روی قضاوت های بی‌جای مردم خط قرمزی کشیدی❌ جوان دهه هفتادی!از دنیا وتعلقاتش دل بریدی و چه زیبا خانم زینب کبری تو را خرید🖤 مادرت تورا تربیت کرده.مادری که درظاهر غم وجودش را نشان نمیدهد😔 پدری که می گوید برای جگرگوشه ام گریه نکنید.او با اطمینان قبل از شهادتت خبرش را به خانواده داده بود. آن ها ایمان دارند به آیه «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» شهید خوشتیپ!دراوج جوانی همه چیزت را گذاشتی ورفتی می دانی!تو که آن بالایی به ما زمینی ها میخندی😁 خندیدن هم دارد وقتی دو دستی دنیا را چسبیده ایم😔 بابک امروز روز تولد توست،اما تو با شهادتت بار دیگر متولد شدی فکر نمی کنم تولد زمینی ات برایت ارزشی داشته باشد اما بهر حال تولدت مبارک جوان دهه هفتادی🖤 به قلم🖊:زهرا رجبی تاریخ تولد ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 لطفا قبل از اینکه مطمئن شوید چیزی ارسال نکنید!!!! سردار حاجی زاده نسبتی با شهید حاجی زاده ندارد! ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_هفتاد نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے "چند روز پیــش ڪه از مسڪو زنگ زدے و گفتیـے
💔 ✨ نویســـنده: جــــرج لبخندے زد و پاســخ داد: "مےدانستم این سئـوال را خواهـــے پرسید؛ مثل همه ے مسیحــے ها و نیز مسلمانان ڪه اولین سؤالشان همین است. من در نوجوانــے با علــے آشنا شدم؛ اول توسط برادرم فؤاد ڪه شاعـر و زبـان شنـاس بزرگــے بود. جالــب است بدانــے ڪه پدر سنگ تراشم روے سر در خانه مــان سنــگ نوشتــه اے نصب ڪرده بود ڪه روے آن نوشتــه شده بود: ”لافتـــے الا علــے، لاسیــف الا ذوالفقــار.“ همه ے اعضــاے خانواده ے ما شیفتــه ے علــے بودنــد و من از ۱۲ سالگــے، زیر نظر برادرم خوانـــدن نهـج البلاغه را شــروع ڪردم؛ همان ڪتابــے ڪه در تلفن گفتم، سخنــان و نامــه هاے علــے اسـت و ڪتاب بسیــار فوق العاده اے اسـت ڪه بیشتـر به ڪتاب هاے مقـدس دینــے شبیـه اسـت. نهج البلاغـه مرا با اقیانوســے به نــام علــے آشنــا ڪرد و تا به امـروز هرگـز از جاذبـه ے او رهایـے ام. جوانـے ۲۸ سالـه بـودم ڪه ڪتـاب امام علــے صداے عدالـت را نوشتـم و جالب تر این ڪه در ڪشور لبنــان ڪه نیمــے از آنـان مسلمـان هستند، نتوانستـم هزینــه ے چاپ ڪتاب را تهیــه ڪنم تا این ڪه یڪے از دوستان ڪشیشم، هزینــه چاپ ڪتاب را پرداخت ڪرد. من امروز اگر «اوناسیـس» هم بـودم، به اندازه اے ڪه امروز از برڪت نام علـے در ، خوشبخــت نبودم؛ چرا ڪه علــے بزرگترین ثروت جهـــان یعنــے نگاه درست به هستــے و زندگــے را به من آموخــت." جــرج پشتـش را به صندلــے تڪیه داد و گفت: "امام علــے مےگوید بگویید تا شناخته شوید؛ زیرا ڪه انســان، در زیـر زبـان خود پنهـان است. حالا تو سخـن بگو و از زیر زبانـت بیرون بیا." وقتــے خندید، دندان هاے سفیــد و درشتش آشڪار شد. ڪشیش با اینڪه سئوالات زیادے درباره ے جرج و شناختش از علــے داشت، فڪر ڪرد بهتر است نخست پاسـخ او را بدهــد و بعد سؤالاتش را بپرسید: "یڪ نسخه ے خطــے بسیار قدیمــے به دست آورده ام ڪه مطالــب آن مربوط به قرن ششـم میلادے به بعد است. در واقــع ڪشڪولــے است از آن زمان تا قرن ها بعد. اولیــن نوشته ها ڪه روے ڪاغذ پاپیروس مصرے نوشته شده، متعلــق به مردے است به نام عمــروعــاص ڪه هم عصــر علــے بوده است....." جــرج حرف او را قطع ڪرد و گفت: "عمروعاص را خـوب مے شناسم؛ استـــاد ماڪیاول خودمــان است، اما بعیـد است از او دسـت خطـے باقـے مانده باشد... تو مطمئنــے؟" ڪشیش گفت: "فڪر ڪنم بلــه. ماجـراے جنگ صفــین را پیش از آغـازش نقــل مےڪند. دست خط بعدے متعلق به مرد دیگرے است ڪه او هم در جنـــگ حضور داشتــه و با مطالعــه ے یادداشت هاے عمــروعــاص، ماجراے صفین را پے مے گیــرد." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_هفتاد_و_یکم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے جــــرج لبخندے زد و پاســخ داد: "م
💔 ✨ نویســـنده: جــرج گفت: "جنــگ صفیــن یڪے از عجیــب تریـن های تاریــخ است. حتما وقایعــش را خوانده اے؛ میدانــے علــے اگر همان روز اول حملــه را آغاز مےڪرد، پیروزی اش قطعــے بود، اما علــے پیروزے واقعــے را نــه حفـــظ قــدرت و برترے، بلڪــه در نجــات مردم از گمراهــے و ضلالــت مے دانست. حتـے وقتــے در دو قدمــے پیروزے قرار گرفت، در مقابــل آن دسته از یارانـش ڪه اصرار به قبــول حڪمیت دروغین داشتنـد، با شدت عمـل نڪرد. او مے توانست تعدادے از فتنه گران داخل سپاهـش را بڪشد و غائله را ختـــم ڪند. چیزے ڪه علــے را از سایــر رهبــران دینــے و سیاســے جدا مےڪند، همین خصلت اوست ڪه اهل بگیـــر و ببند و ڪشت و ڪشتار نیست؛ که همه ے حاڪمان دیروز و امروز، اقتــدار و دوام حڪومت خود را در ڪشتن و زندانــے ڪردن مخالفان خـود مےدانند." بعـد بدون ایـن ڪه از جا بلند شـود، دست دراز ڪرد و ڪتاب هایــے ڪه در ڪنارش چیده شده بود، ڪتابی برداشت و در حالے ڪ آن را ورق مے زد، گفت: "این ڪتاب نهـج البلاغـه اسـت. من آنقـدر خوانده ام ڪه بیشتر مطالبش را از حفظـم. من این ڪتاب را به تو هدیــه مے دهم تا تحقیق درباره ے علــے را با مطالعـه ے این ڪتاب شروع ڪنے... بلــه این جاست؛ او در نامـه اے به یڪے از یارانــش ڪه او را به فرماندارے مصــر منسوب ڪرده، مطالبــے مے نویسد ڪه در واقع منشور حڪومت اوسـت این جا را بشنو....." سرش را بلنــد ڪرد، عینڪش را به چشم زد و از بالاے عینڪ به ڪشیش نگاه ڪرد و گفت: "این نامــه زمانــے نوشته شده ڪه دنیاے مسیحیــت و یهودیــت، در بربریــت ڪامل بودند." سپـس سـرش را روے ڪتاب خم کرد و گفت: "نامه اش بسیــار طولانــي است، من فقط چند فرازش را مے خوانم: ”اے مالڪ! مهربانــے با مردم را پوشش دل خویـش قرار ده و با همـه دوست و مهـربان بـاش. مبادا همچون حیــوان شڪارے باشــے ڪه خوردن آنان را غنیمـت دانــے؛ زیرا مــردم دو دستــه اند؛ دسته اے دینــے تو و دستــه یےدیگر همانند تو در یڪسانند. اگر گناهــے از آنــان سر مےزند و یا علــت هایـے بر آنـان عـارض مےشود یا خواستـه و ناخواسته، اشتباهــے مرتڪب مے گردند، آنــان را ببخشـاے و بر آنـان گیـر، آن گونه ڪه دوست دارے خـــدا تورا ببخشاید و بر تو آســان گیــرد. بر بخشش دیگــران پشیمــان مباش و از ڪیفر ڪردن متخلفان شادے مڪن و از خشمــے ڪه مے توانــے از آن رها گردے شتاب نداشتـه باش. به مردم نگــو به من داده اند و من نیز فرمــان مےدهم ڪه این گونه خودبزرگ بینــے، دل را و دیـن را پژمرده و موجــب زوال نعمت هاست و اگر با مقــام و قدرتــے ڪه دارے، دچــار تڪبر یا خود بزرگ بینــے شدے به بزرگے حڪومـت پروردگارت ڪه برتر از توست بنگر ڪه تو را از سرڪشے نجــات مے دهد و تند روے تو را فرو مے نشاند و عقل و اندیشــه ات را به جایگــاه اصلــے باز مےگرداند." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 عاقبٺ صحݩ حسن رابازسازۍ می‌ڪنیم درڪمالِ سربہ زیرۍ سرفرازۍ می‌ڪنیم دستہ دستہ در مدینہ در میان هرولہ بانواۍ یا حـسݩ عشق‌بازۍ می ڪنیم 💚 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 : از خــــــــدا بخواهید ڪه شما را توفیق بدهد توفیق شهــادتــ بدهد توفیق عزتــ بدهد شهادتــ عزتــ شماستــ ... ❤️ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 مشهدی های کانال رفتید حرم موقع امین الله خوندن وقتی رسیدید به «و عبرة من بکی من خوفک مرحومة»یاد من بیوفتید... ... 💕 @aah3noghte💕
ای کرده ترک جان و سر، آهسته تر.mp3
627.2K
💔 صوت: ای کرده ترکِ جان و سر ، ای از همه لب تشنه تر آهسته تر آهسته تر... ▪️پ.ن : استاد پناهیان : «واقعاً از حالات رفتار و مداحی‌ های شهید غلامعلی رجبی می‌شد فهمید از این رابطه‌ای که با اهل بیت ایجاد کرده احساس خوشبختی می‌کند.» ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 صوت: #شهید_غلامعلی_رجبی ای کرده ترکِ جان و سر ، ای از همه لب تشنه تر آهسته تر آهسته تر... ▪️
💔 : ولایتی بودن فقط به سینه زنی وگریه کردن نیست،☝️ مراحلی پیش می‌آید که برای اثبات آن باید از دار و ندارت بگذری، حتی از جانت. ✊ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 " امانتےست که آخر مےستانند از همه و خدا مشتری جان های مومنین است "ان الله اشتری..." اگر به او بفروشی نصیبت خواهد بود اما اگر به خدا نفروشی لاجرم به شیطان خواهی فروخت... به هوش باش! این قانونی نوشته شده در است‼️ پ.ن برداشتی از آیه ۱۱۱، سوره توبه 💔 ... 🏴 @aah3noghte🏴 پ.ن١... این دلشکسته قبلا منتشر شده پ.ن۲... جهت کپی، هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
💔 💞 راز عاشقی حسین فرازی از دعای عرفه 💖 ... 🏴 @aah3noghte🏴