eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ... روزهایی هم هست که مناسبتش در هیچ تقویمی نوشته نشده فقط قلب توست که آن روز بےقرار مےشود و مرهمی برای دلِ شڪستھ ات نمےبینی... روزهایی از زندگی هست که در آن روزها داده ای اما هنوز نفس مےکشی... روزهایی مےآیند که تو را مےشڪنند💔 اما هیچ کس نخواهد دید لبخندهای بعد امروزت تلخندےست که به زندگے حواله مےکنی... چه کسی خواهد فهمید دلت چندین هزار بار فقط بخاطر شڪستھ باشد؟... روزهایی هست... نه... یک روز بود که تو رفتی و من دیگـر من نبودم...💔 ... 💕 @aah3noghte💕 امروز یازدهم ماه مبارک دومین سالروز شهادت است از دوستان مےخواهم با فرستادن فاتحه ای روح خودشونو با یاد این شهید بزرگوار و نظرکرده، معطر کنند
💔 ... رفیق باید مَشتی باشه رفیق مشتی، کاری رو که خودش کرده، راهی که خودش رفته را، به تو هم میگه برو... رفیق مشتی، یه جوری باهات حرف میزنه که تا نفوذ میکنه💓... رفیق مشتی یعنی که میگفت: "انسان یک بار بیشتر نمےمیرد چه قشنگه که وقتی میخواد جان بدهد در سن جوانی باشه برای عمه سادات و اهلبیت باشه" جواد، مرد عمل بود💪 خودش به حرفایی که میزد، میکرد مخصوصا حرفایی در مورد از گذشتن... 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_هفتم... این اخرین غروب زندگیه ماست و
💔 🌷 🌷 ... ناگهان سایه ای روی سینه ی احمد افتاد.😱 مار رو به سایه چرخید. بعد انگار کسی بر او ضربه زد که سرش را پایین انداخت و از روی سینه ی احمد کنار رفت.... نفس راحتی کشیدیم🙄 و متوجه ی سایه ی دو سوار شدم که بالای سرما ایستاده بودند😕 یکی از آنها سفید پوش بود بر اسبی سفید  و دیگری مردی چهارشانه و سبزپوش و اسبش سرخ . مرد سفیدپوش  از اسب پایین آمد و چند قدمی ما زیر اندازی انداخت. مرد دیگر با لبخند رو به روی ما نشست. زمزمه احمد را شنیدم که می گفت: "نجات پیدا کردیم".🙂 به زحمت سر بلندکردم . مرد سفید پوش مردی میان سال لاغر اندام بود با سر و ریشی خاکستری. دندان های مرد جوان سبز پوش سفید و درخشان بود و به ما لبخند میزد . مرد جوان با صدایی پر طنین گفت: "عجب سر و صدایی راه انداخته بودید . صحرا و آسمان از رسول خدا گفتن شما به لرزه در آمده بود".😉😊 احمد گفت : "صدای ما خیلی هم بلند نبود".🤔 مرد جوان گفت: "هم بلند بود و هم پرسوز"... جوان به احمد اشاره کرد و گفت: "بیا پیش من احمدبن یاسر".... احمد با لکنت گفت: "بـ..بله چـ..ـشم".😟 و زد توی سرش و آهسته گفت: "این ملک الموت است که نام مرا میداند...."😫 چشمانم از وحشت گرد شد😳😰. یادم آمد که آن مار چگونه گریخت نالیدم : "نرووو".😖 مرد گفت : "نترس... از من به تو خیر میرسد نه شر😊 حالا بیا!" احمد نالید: "نمیتوانم نا ندارم".😫😣 مرد گفت : "می توانی... بیا☺️ تو دیگر برای خودت مرد شده ای"😉. صدایش چنان نوازشگر و آرامش بخش بود که حتی اگر هم میخواست ، میکردم .😍 احمد سینه خیز خود را سوی او کشاند . مرد جوان دستی برسرش کشید و بعد بازو ها و کمرش را لمس کرد و گفت: "بلند شو"!😊 احمد به آرامی بلند شد و روی زانو نشست . شانه هایش از خمیدگی درآمد و راست شد. ترسم ریخت... این چه ملک الموتی است که جان نمی گیرد و جان می دهد؟🤔 درست وقتی از ذهنم گذشت: "پس من چه؟"😒 مرد روبه من چرخید و صدایم کرد : "محمود" !😊 و با دست اشاره کرد بیا.... چهار دست و پا به سویش رفتم. دست سپیدش را پیش آورد. چشمانم را بستم تا نوازش او را برشانه ها و بازوهایم احساس کنم که انگار موجی برتنم می دواند و مرا از نیرویی عجیب پر میکرد و چنان بوی خوشی برخاست که دلم می خواست همان طور شب ها و روز ها به همان حال بمانم و نوازش آن دست و آن بوی خوش را احساس کنم .... لاله ی گوشم را آرام کشید و گفت : "حالا بلند شو"...☺️ ... ✨ 💕 @aah3noghte💕
💔 🔺 چقدر این شعارها فریبنده هست! : 👈ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند ! 👈اباالفضل علمدار خامنه ای نگه دار! 👈خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست! 👈این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده! ✊🏻پر از شور و احساس ! 😥گاهی با اشک و بغض و... ☝️اما چند نفر از این جمعیت پای ایستاده اند !؟ 🔺چند نفر از این جمعیت قلبی را پای کار آورده اند !؟ 👈🏽مگر می شود اصل ولایت فقیه را نداشت و شعار جانم فدای رهبر سر داد ! 🔺اگر پای ولایت فقیه در میان نباشد سید علی خامنه ای هم می شود یک فرد عادی باتقوی ... 👈🏽آنچه رهبر را در مسند جان فدائی می نشاند ولایت فقیه است ولا غیر ! 🔺ولایت فقیه هم در زمان غیبت امام زمان حکم نیابت او را بر دوش می کشد ! 👈🏽حالا باید با خودمان رو راست باشیم که چقدر پای کار امام زمان ایستاده ایم !؟ ✋حضرت سید علی عبد صالح خداست ! 👈🏽اما در این مقام آدمهای دیگری هم بوده اند ! 👈مثل حضرت آیت الله بهجت! 👈🏽همین حالا هم هستند ! ☝️اما چرا بزرگانی مثل آقای بهجت و بها الدینی و علامه حسن زاده و جوادی آملی ... اینهمه اظهار ارادت نسبت به آقای ای داشتند و دارند !؟ 👈مگر بجز این است که در نیابت امام زمان قرار گرفته !؟ 👈🏽از این زاویه چند نفر حاضرند جانشان را فدای ولایت کنند !؟ 😉اصلا مگر ولایت فدا میخواهد !؟ 👈🏽چقدر از این جمله می شوند حضرت رهبری وقتی که جمعی شعار جانم فدای رهبر می دهند !؟ 👈می گویند جانتان را باید فدای اسلام وکشور و .... ✋فهمیدید این ماجرا در چیست !؟ 👈🏽اطاعت از ولی فقیه نه سید علی خامنه ای !؟ 👈وقتی که به این رسیدیم دیگر اما و اگر تمام می شود !! 👈وقتی که در این مقام حاضر به جان فدائی شدیم آنوقت معلوم می شود راست می گوییم؟ 🔸جانتان هم خودتان ! 🔸ان شاالله طول عمر با عزت و برکت داشته باشید ! ☝️فقط برای اثبات دوستی با رهبری مطیعش باشید !؟ 👈🏽سمعا وطاعتا !!! 😏سخت است !؟ 👈🏽لا اقل در کنارش باشید ! سیاهی لشکر هم خوب است !؟ 😏سخت است ؟ 👈🏽لطفا در مقابلش نایستید !؟ 👈این که دیگر توقع زیادی نیست !؟ 😏این هم سخت است !؟ 👈🏽لطفا در صف دشمنانش قرار نگیرید !!!! ☝️اما می دانید سختی و دردناکی کار کجاست !؟ 👈🏽آنجایی که ادعا می کنیم رهبر هستیم اما پای هر حرفش می آوریم !؟ 👈باورکنیم هنوز آنهایی که در دشمنانش قرار می گیرند تر هستند ! 👈🏽تکلیف اینها معلوم است ! 👈تکلیف ما هم باید معلوم باشد ! 😊هستیم یا نیستیم !؟؟ 🔻بعضی ها بهانه می آورند که خب رهبر معصوم که نیست ! ممکن است اشتباه کند ! 🔻بعضی ها حرفشان این است چرا رهبر از دولت حمایت می کند و پشت مردم نیست !!؟ 🔻بعضی ها می گویند اگر قرار باشد چشم بسته حرف رهبر را بپذیریم پس نقش عقل و منطق و تفکر در زندگی ما چیست !؟ 🔻عده ای بهانه می آورند که رهبر خودش گفته از من انتقاد کنید !؟ 🔻عده ای می گویند رهبر با بعضی ها رودروایسی دارد باید کمکش کرد ! 🔻عده ای می گویند انتخاب های رهبر بین بد و بدتر و از سر ناچاری است ! 🔻عده ای هم دو رهبر دارند ! 👈می گویند عاشق رهبری هستیم اما فلانی هم حرفش حق است !!! ☝️اما حرف آخر ... ▫️تو مو بینی و مجنون پیچش مو ▫️تو ابرو، او اشارت های ابرو 👈🏽رهبری که دهها کارشناس را برای اخذ تصمیمات در کنار خود دارد ! 👈🏽رهبری که مشورتی تشخیص مصلحت دارد ! 👈🏽رهبری که از کانال اطلاعاتی بر جزئیات حوادث کشور اشراف دارد ! 👈🏽رهبری که الهی او جای شک و شبهه ندارد ! 👈🏽رهبری که تا کنون کشوری به اهمیت ایران را در بهترین شرایط اداره کرده ! 👈🏽رهبری که تا کنون یک خطا و نابجایی از اوسر نزده ! 👈🏽رهبری که نیابت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را بر عهده دارد ! 🔹این رهبر جای اما و اگر ندارد ! 🔅با من صنما دل یک دله کن 🔅گر سر ننهم آنگه گله کن ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شهيد مدافع حرم سيدعلی زنجانى به روايت مداح اهل بیت حاج مهدی سلحشور🎤 سید علی عزیز ما دنیائی از صفا و صمیمیت بود. عشق به شهادت🌷 در دریای زلال چشماش موج می‌زد. پارسال گفت بریم یه سر خطوط بچه‌های حزب‌الله. میخوام ببینی چه عشقی به "حضرت آقا" دارند❤️ با هم رفتیم بچه‌های حزب الله تا فهمیدن من بعضی از اوقات خدمت مشرف می‌شم، برگه‌ای رو آماده کردند و اسامی شونو توش نوشتند📝 تا اون نامه‌ی حامل سلام رو، خدمت ایشون تقدیم کنم. 🌹 راست می‌گفت عشقشون به آقا💖 مثال زدنی بود هر کدوم اسمش رو می‌نوشت چشاش بارونی می‌شد😭 و با یه حسرتی می‌گفت سلام خالصانه‌ی ما رو خدمت حضرت آقا ابلاغ کنید. و بگید تا جان در بدن داریم با و مال و فرزند و خانواده در رکابتون هستیم✋ خوش به سعادتش مزدش رو گرفت... 🌹 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آقاحمید خیلی با ادب با بقیه رفتار میکردند وقتی میخاستند کسی رو صدا بزنن..اگر از خودشون بزرگتر بود حتما لفظ رو اول اسم میاوردن. یا اگر کوچتر بود حتما لفظ رو بعد اسم میاوردن. وهمیشه خیلی باروحیه و باادب صحبت میکردن که واقعا اخلاق این شهید بزرگوار برای همه بچه ها در محل کار یه الگوی خیلی خوبی بود... شادی روح بزرگوارشون صلوات... خاطره از آقا محسن همرزم شهید 💿منبع نرم افزار مدافعان حرم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : «هم فعالیت اقتصادی و هم پروتکل‌های بهداشتی قابل اجراست.» ساختار این جمله برایتان آشنا نیست؟ سال ۹۲ هم میگفت: «هم سانتریفیوژ باید بچرخد، هم چرخ زندگی مردم» پس از هفت سال هیچ‌کدام نمی‌چرخد! 👈 برای امروز هم این عبرت تاریخی را در نظر بگیرید، کدام برقرار باشد، یا ؟ *علی قنبری* ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 خون گلوش هنوزم گرمه ما دلمون به چی سرگرمه توی چشامون اشک شرمه آسمونی شد و جا موندم باز زیر دست د
💔 از الان تا همیشه برایت سبد سبد حرف دارم و یک دنیا دلتنگی... مےدانی؟ ما اینجا همه حرفیم و به دنبال گوش ... نه به دنبال قلبی هستیم که ما را بشنود بفهمد و برایمان برادری کند حالا که برادرےات را به ما ثابت کردی و برایمان دادی بگذار تو را بنامیم و برای دردل هایمان روی حساب باز کنیم سلام رفیق! اجازه هست؟☝️ مےنشینم رو به روی قاب عکست زُل می زنم به آن کلمه به کلمه واژه به واژه حرف به حرف مےشود و مےبارد و من به پاسخ تو دارم سلام رفیق... حال دلم با تو خوب است خوبتر از خوب پس دلم را دریاب... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یک واژه و راهِ ... است ... و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند، آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل، که حتما به آن دست خواهد یافت ... و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ... بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند و ما با ... و جان دادن، می‌خواهد خالص و مخلص شدن می‌خواهد ... سختی و درد کشیدن می خواهد! و همه ی اینها ... خلاصه می شود در شهیدانه زندگی کردن... شهیدانه زندگی کنیم تا شهید شویم... و شهدا این گونه زیستند... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اینکه جوونیمون تو چه راهی و خرج کی بشه، خیلی مهمه... مثلا اقتدا کنیم به امام حسین علیهماالسلام، پای و برای دفاع از شهید بشیم یا اینکه بگذاریم بهار عمر، به بگذرد و در ، جز حسرت چیزی نداشته باشیم... . . نکته ای که در زندگی بسیار به چشم می آید در های زندگےشان است... و شان را پای کسی گذاشتند که دنیا و آخرت نصیبشان شد... . . . ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زم
✍️ در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل_و_دوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے کشیش سعی کرد کنترلش را حفظ کند، اما م
💔 ✨ نویســـنده: دو مرد خطرناڪ ڪہ براے بہ دست آوردن ڪتاب مرتڪب شده بودند، بہ سادگـــے دست از سر او بر نمےداشتند. واقعہ بدون اشاره بہ مسالــہ ے ڪتاب قدیمے، امڪان پذیــر نبــود و حتے پیرامون ڪتاب، پاے او را بہ ماجراے قتل مـــرد تاجیڪ باز مےڪرد. صداے قدم هاے ستـوان او را بہ خــود آورد. آرام از روے صندلــے بلنــد شد و ایستـــاد. ستــوان ڪہ داشت با گوشہ ے سبیــل بــورش ور مےرفت، گفـت: "امیــدوارم ڪہ حالتــان خــوب شده باشـد پـــــدر!" ڪشیش گفت: "بلہ بہـترم، بایــد قرص فشـــارم را زودتـر مےخـوردم." ستــوان گفت: "البتہ حــق با شماست؛ سرقـــت از ڪلیــسا و برداشتــن پول امانتے ڪہ نزد شما بــوده، مسألہ ے ڪوچڪے نیست." ستــوان شمـاره تلفــن ڪشیش را یادداشت ڪرد و بعد دسـت او را بہ گرمــے فشــرد و بہ اتفــاق همڪارش ڪلیســا را ترڪ ڪرد. و حالا ڪشیش مانده بود با و خیـــال هایے نگــــــران ڪننده. ترسے عمیق، وجودش را گرفتہ بود. در ســال هاے طولانــے زندگــے، هرگــز درگیـــر ماجراے قتــل و سرقـــت و پلیـــس نشده بود. بہ مـــرد تاجیڪ فڪر ڪرد؛ چہــره ے سبــزه و معصــوم او را بہ خاطــر آورد، مردے ڪہ انگــار مأموریـــت داشت ڪتـاب را بہ دســت او و خود را در این راه از دست بدهد. پس بایــد با و دنــدان از ڪتاب محافظــت ڪند، از آن دو جــوان قاتــل به دل راه ندهد و توڪل بہ داشتہ باشد ڪہ مقدرات بشـــر در دست اوســت. *** ڪشیش روز سختے را پشــت سر گذاشت. خستہ و درمانده به منــزل رفت و ماجراے سرقــت از ڪلیسا را بہ ایرینا گفت؛ اما هیچ اشاره اے بہ ماجراے قتــل مـــرد تاجیڪ و آن دو جـــوان روس نڪــرد. از آن شــب، احســاس مےڪرد ڪہ دلبستگے اش بہ ڪتاب بیشتــر شده است. ڪتــاب بود ڪہ بہ دنبـــال آن بودند؛ گنجـــے ڪہ پـــــاے آن خون انسان ریختہ شده بود. پس باید از آن بہ خوبـــے مراقبت ڪند. بہ ڪُنہ آن پے ببرد. ڪتاب قطعا یڪ جنــــگ ســــاده در یڪ برهہ از تاریــــخ نیست؛ باید در پس آن حقایقـــے نہفتـــہ باشد و شاید معنویتـــے بے ارتباط با رؤیاے آن شب نبـــود. ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 " امانتےست که آخر مےستانند از همه و خدا مشتری جان های مومنین است "ان الله اشتری..." اگر به او بفروشی نصیبت خواهد بود اما اگر به خدا نفروشی لاجرم به شیطان خواهی فروخت... به هوش باش! این قانونی نوشته شده در است‼️ پ.ن برداشتی از آیه ۱۱۱، سوره توبه 💔 ... 🏴 @aah3noghte🏴 پ.ن١... این دلشکسته قبلا منتشر شده پ.ن۲... جهت کپی، هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
💔 میفرمود... کسی است که خود را برای فدا کند... خودش هم همینطور بود لبنان... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 : آن است که در طریق وصال به باد روَد متاعی‌ست که هم او بخشیده است تا به بهای آن، لقایش را باز خریم و آن که خون مقتول عشق را گفته اند نیز در همین جاست... ✍ چقدر لذتبخش است صحبت های آقامصطفی اینکه یک نقاش چنین عشقبازی کند هیچ عجیب نیست کمی از دکترای پلاسما چنین صحبت هایی دور از انتظار است ولی... عاشق که باشی چه دکتر چه نقاش چه شاعر صحبت هایت با خدا غزل های عاشقانه خواهد شد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ و فرمود: من مات من العشق فقد مات شهیدا هر ڪه از عشق بمیرد شهید است... خدایا شهادت....💔 #آ
💔 ‍... کاش حرف های ما هم از عمق بود جوری حرف می زدیم که در عمل ثابت می شد و اگر این طور بود چه فرقی می کرد دیگر مرد باشیم یا زن؟ یا حتی چند ساله... یا اینکه محل زندگی مان کجاست... در همین کوچه پس کوچه های شهر هم به دنبالمان می آمد🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 یادی کنیم از اونایی که واسه #رقیه خانوم #جون دادن... #خون دادن... #شهید_جواد_محمدی #ملت_حسین_
💔 شب بود که زینب سلام الله علیها به برادر گفت: حسین جان! از صداقت یارانت مطمئنی؟ تا آخر، پای بیعتشان می مانند؟ که شنید... اصحاب را جمع کرد و گفت باید دل خانوم زینب رو آرام کنیم؛ باید مطمئن شود که ... چند قرن بعد، مردانی کردند و به آستانش شتافتند گفتند: باید دل عمه جان زینب قرص و محکم شود که دیگر پای حرامی به نخواهد رسید... ماندند و دادند برای عمه سادات آری زینب جان! گذشت آن روز که حرامیان ، دل شما را بلرزانند... ثابت کردند این خاندانند... ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 من ندارم که به کسی یا به اهدا کنم اما تنها چیزی که در وجودم بود من بود که توانستم این جان را در اختیار عزیز بگذارم فرازی از ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به خدا قسم اگر هزار بار داعش جان مرا بگیرد و دوباره جان به تنم برگردد براۍبار هم تا پاۍ براۍ دفاع از اسلام و میهنم می‌جنگم. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 عادت داشت خون بدهد بہ نیت قربت الی الله! عاقبت هم خون داد و هم داد بہ نیت قربت الی الله! عجب رسم است حڪایت فرزندان حضرت زهرا(س) سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #نائب_الزیاره بودیم در کنار #مادر_شهید #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھ
💔 همه جا به نوبت! اما موقع از ولی فقیه ایثار و فدا کردن بعضی ها را رعایت نمی کنند⛔️ به خط می زنند به دل ‼️ حالا خودمانیم... آنها که دل به دریا زدند بهره شان از باید مثل ما باشد که دل دل کردیم؟! ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 پرسیدم: عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟! گفت: از آن شهیدی که دوری و جدایی از پاره تنش را به قیمتِ دف
💔 راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه بسپارند چاره نیست... الکی دنبال عشقای کوچه خیابون نباشیم عشق واقعی اونیه که ما رو به امام حسین علیه السلام برسونه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حسین جان ... «بیست و نه» روز فقط و بلا خواسته‌ام دم و کرب و بلا خواسته ام چه کنم تا بخری این دل آلوده ی من زینب! نظری... کرب و بلا خواسته ام بحق این وقت و ساعت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یڪ عمر است نہ یڪ ... باید که جمله شوے تا لایق شوی ... 💞 @aah3noghte💞