💔
#دلشڪستھ_ادمین...
یهو دلم برات تنگ شد😳
اصن میخام خودمونی بگم
تو این دنیای پر استرس و آشوب
#لبخندت
برای
من
بزرگترین
آنتے #افسردگے دنیاست،
رفیق!
همین😊
#شھیدجوادمحمدی
#من_به_رفاقتت_ایمان_دارم... #ایمـان
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
#ڪپےپیگردالهےداد
شهید شو 🌷
💔 قسمت چهاردهم #بےتوهرگز ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫#عشق_کتاب #زینب ، شش هفت ماهه بود علی رفته بود
💔
قسمت شانزدهم:
#بےتوهرگز ❤️
#ایمان
علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ...
اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم😊 ...
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟😡😏 ...
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ...
من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام، چادر سرش کرده...
ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ...
آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه🔥 ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...😏
این رو گفت و از جاش بلند شد ...
شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ...
اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه😒 ...
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ...😏😡
در رو محکم بهم کوبید و رفت ...
پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ...
خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ...
یه گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ...
بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
ادامه دارد....
〰〰〰
قسمت هفدهم:
#بےتوهرگز ❤️
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم😮 ...
نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ...
نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ...
تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم😓 ...
چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ...
سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...
- تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ...
بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ...
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...
- علی ...
- جان علی؟ ...
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟😭 ...
لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ...
- یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ...
من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفوّ من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده😉 ...
سکوت عمیقی کرد ...
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ...
تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی...
و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ...
خیلیا حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی😇 ...
راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها...
اما یه چیزی رو می دونستم ...
از اون روز ... #علی بود و #چادر و #شاهرگم ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_ششم... چهارده نفر بودند و من ج
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_هفتم...
برایم خیلی سخت بود که نمیتوانستم در عبادت هم مانند غذاخوردن و خوابیدن هم با آنها شریک شوم.😔
آخرین شبی که با هم بودیم، خواب به چشمانم نمی آمد.
دلم گرفته بود و خیره ی آسمان پر ستاره بودم....
چه بسیار شبها که به تنهایی گوشه ای میخوابیدم و به آسمان پر ستاره خیره میشدم اما آن شب ...
کسانی که کنار من خوابیده بودند تنهایی مرا پر کرده بودند.
نسبت به هیچکس در طول زندگی چنین #محبت و #کششی، احساس نکرده بودم.
مطمئن بودم #ایمان و #خلوص این چهارده مرد شیعه است که مرا چنین تحت تاثیر قرار داده است.
آنها کجا و من کجا؟...
من با افراد زیادی از هر دین و مذهبی همراه شده بودم. حتی کسانی که سنی و از مذهب خودم بودند، با من چنین رفتار نکرده بودند، ناگهان شهابی از آسمان گذشت.☄
آسمان پر ستاره و آن شهاب و التهاب درونی مرا یاد خاطره ای دور انداخت، خاطره ای که هرچه فکر کردم، یادم نیامد.😞
به مغزم فشار آوردم آنقدر که چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم:
در بهشت بودم، کنار درخت بزرگی به رنگهای مختلف و میوه های گوناگون.
عجیب اینکه ریشه ی درختان در هوا بود و شاخه شان در دسترس،😲 به صورتی که میتوانستم به راحتی از هر میوه ای بچینم و بخورم.😋
چهار نهر از کنارم میگذشت، در یکی شربت بود، در دیگری شیر و در دوتای دیگر آب و عسل جاری بود.
کافی بود خم شوی و از هرکدام که میخواهی بنوشی.
مردان و زنان خوش صورت از آن میوه ها میخوردند و از نوشیدنی ها می نوشیدند....
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگوارانِ همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
IMG_20190928_211355.jpg
25.8K
💔
"خدا با شما جوانان است"
🔸 #جوانها بایستی خودشان را آماده کنند،
فکرشان را آماده کنند،
ترفند دشمن را بشناسند.
اوّلین آماج تهاجمِ دشمن عبارت است از فکر شما، از ذهن شما، از آنچه حاکم بر اندیشهی شما است؛
این اوّلین آماج دشمن است.
با انواع حیلهها سعی میکند این تفکّر را تغییر بدهد؛
وقتی فکر عوض شد، به طور طبیعی عمل عوض خواهد شد.
🔹 نگذارید فکرها را عوض کنند، نگذارید انگیزهها را ضعیف کنند؛ نگذارید قدرت درونی #ایمان و همّت عالیِ شما را دشمن با ترفندهای خودش از بین ببرد. محکم بِایستید، به خدا توکّل کنید، و خدای متعال انشاءالله با شما است؛ اَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقین. خدا با #اهل_تقوا است، خدا با اهلِ حرکتِ در راه او است و مجاهدین را انشاءالله نصرت خواهد داد. ۹۷/۷/۲۱
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#با_من_صنما_دل_یک_دله_کن
🔺 چقدر این شعارها فریبنده هست! :
👈ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند !
👈اباالفضل علمدار خامنه ای نگه دار!
👈خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست!
👈این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده!
✊🏻پر از شور و احساس !
😥گاهی با اشک و بغض و...
☝️اما چند نفر از این جمعیت پای #حرفشان ایستاده اند !؟
🔺چند نفر از این جمعیت #ایمان قلبی را پای کار #رهبری آورده اند !؟
👈🏽مگر می شود اصل ولایت فقیه را #قبول نداشت و شعار جانم فدای رهبر سر داد !
🔺اگر پای ولایت فقیه در میان نباشد سید علی خامنه ای هم می شود یک فرد عادی باتقوی ...
👈🏽آنچه رهبر را در مسند جان فدائی می نشاند ولایت فقیه است ولا غیر !
🔺ولایت فقیه هم در زمان غیبت امام زمان حکم نیابت او را بر دوش می کشد !
👈🏽حالا باید با خودمان رو راست باشیم که چقدر پای کار #نایب امام زمان ایستاده ایم !؟
✋حضرت سید علی عبد صالح خداست !
👈🏽اما در این مقام آدمهای دیگری هم بوده اند !
👈مثل حضرت آیت الله بهجت!
👈🏽همین حالا هم هستند !
☝️اما چرا بزرگانی مثل آقای بهجت و بها الدینی و علامه حسن زاده و جوادی آملی ... اینهمه اظهار ارادت نسبت به آقای #خامنه ای داشتند و دارند !؟
👈مگر بجز این است که در #مسند نیابت امام زمان قرار گرفته !؟
👈🏽از این زاویه چند نفر حاضرند جانشان را فدای ولایت کنند !؟
😉اصلا مگر ولایت #جان فدا میخواهد !؟
👈🏽چقدر از این جمله #آشفته می شوند حضرت رهبری وقتی که جمعی شعار جانم فدای رهبر می دهند !؟
👈می گویند جانتان را باید فدای اسلام وکشور و ....
✋فهمیدید #راز این ماجرا در چیست !؟
👈🏽اطاعت از ولی فقیه نه #شخص سید علی خامنه ای !؟
👈وقتی که به این #مرحله رسیدیم دیگر اما و اگر تمام می شود !!
👈وقتی که در این مقام حاضر به جان فدائی شدیم آنوقت معلوم می شود راست می گوییم؟
🔸جانتان هم #ارزانی خودتان !
🔸ان شاالله طول عمر با عزت و برکت داشته باشید !
☝️فقط برای اثبات دوستی با رهبری مطیعش باشید !؟
👈🏽سمعا وطاعتا !!!
😏سخت است !؟
👈🏽لا اقل در کنارش باشید ! سیاهی لشکر هم خوب است !؟
😏سخت است ؟
👈🏽لطفا در مقابلش نایستید !؟
👈این که دیگر توقع زیادی نیست !؟
😏این هم سخت است !؟
👈🏽لطفا در صف دشمنانش قرار نگیرید !!!!
☝️اما می دانید سختی و دردناکی کار کجاست !؟
👈🏽آنجایی که ادعا می کنیم #مطیع رهبر هستیم اما پای هر حرفش #بهانه می آوریم !؟
👈باورکنیم هنوز آنهایی که در #صف دشمنانش قرار می گیرند #موجه تر هستند !
👈🏽تکلیف اینها معلوم است !
👈تکلیف ما هم باید معلوم باشد !
😊هستیم یا نیستیم !؟؟
🔻بعضی ها بهانه می آورند که خب رهبر معصوم که نیست ! ممکن است اشتباه کند !
🔻بعضی ها حرفشان این است چرا رهبر از دولت حمایت می کند و پشت مردم نیست !!؟
🔻بعضی ها می گویند اگر قرار باشد چشم بسته حرف رهبر را بپذیریم پس نقش عقل و منطق و تفکر در زندگی ما چیست !؟
🔻عده ای بهانه می آورند که رهبر خودش گفته از من انتقاد کنید !؟
🔻عده ای می گویند رهبر با بعضی ها رودروایسی دارد باید کمکش کرد !
🔻عده ای می گویند انتخاب های رهبر بین بد و بدتر و از سر ناچاری است !
🔻عده ای هم دو رهبر دارند !
👈می گویند عاشق رهبری هستیم اما فلانی هم حرفش حق است !!!
☝️اما حرف آخر ...
▫️تو مو بینی و مجنون پیچش مو
▫️تو ابرو، او اشارت های ابرو
👈🏽رهبری که دهها کارشناس #خبره را برای اخذ تصمیمات #مهم در کنار خود دارد !
👈🏽رهبری که #مجمع مشورتی تشخیص مصلحت دارد !
👈🏽رهبری که از #دهها کانال اطلاعاتی بر جزئیات حوادث کشور اشراف دارد !
👈🏽رهبری که #تقوای الهی او جای شک و شبهه ندارد !
👈🏽رهبری که تا کنون کشوری به اهمیت ایران را در بهترین شرایط #امنیتی اداره کرده !
👈🏽رهبری که تا کنون یک #تصمیم خطا و نابجایی از اوسر نزده !
👈🏽رهبری که نیابت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را بر عهده دارد !
🔹این رهبر جای اما و اگر ندارد !
🔅با من صنما دل یک دله کن
🔅گر سر ننهم آنگه گله کن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
✍مُد شده اینروزها برعندازا یه چالشی راه انداختند که "من همونم که..." و دنباله ش می نویسن فلان انقلابی و بسیجی یا حافظ قرآن بودند و الان به این نتیجه رسیدند این چیزها همش کشکه و بهترین راه، آتئیست بودن یا هر چیزی باشی غیر از یک #طرفدار_جمهوری_اسلامی_ایران
کاری ندارم به اینکه اگه ردّشونو بزنیم باز میرسیم به بزرگترین خانه سالمندان (بخونین کمپ #منافقین) ولی حرف آخر رو مثل همیشه #آقا مون گفتند:
"راه انقلاب، راهى است كه احتياج دارد به #عزم، به #ايمان، به #ثبات_قدم.
بعضى اين ثبات قدم را دارند، بعضى در بين راه برميگردند؛ البته اينها به ضرر خودشان عمل ميكنند.
آن کسانی که از راه انقلاب برگردند، مثل کسانی هستند که در تابستان روزه گرفتهاند و تا اواخر روز، روزه را حفظ میکنند، اما یک ساعت به غروب، طاقتشان تمام میشود؛ افطار میکنند.
🔸این مثل همان کسی است که از اولِ روز، روزه نگرفته است. باطل کردن روزه در هر زمانی از ساعات روز باشد، ابطال روزه است." ۸۷/۳/۱۴
امام خامنه ای ، انقلاب را به یک روز روزه گرفتن در هوای گرم تابستان تشبیه کردند که #سخته ولی اگر #طاقت بیاریم و روزه را نشکنیم قطعا به ظهور متصل خواهیم شد و اگر از راه برگشتیم، انقلاب راه خودش را طی می کند و این ما هستیم که از این قافله عقب می مانیم.
سختی راه رو به اتمام است و الحمدالله در آستانه #ظهور قرار داریم، فقط باید کمی #صبر کنیم و مراقب باشیم که آلوده به #گناه نشویم و در این #فتنه ها، #فریب نخوریم...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 خون گلوش هنوزم گرمه ما دلمون به چی سرگرمه توی چشامون اشک شرمه آسمونی شد و جا موندم باز زیر دست د
💔
از الان تا همیشه
برایت سبد سبد حرف دارم
و یک دنیا دلتنگی...
مےدانی؟
ما اینجا
همه حرفیم و به دنبال گوش ... نه
به دنبال قلبی هستیم که ما را بشنود
بفهمد
و برایمان برادری کند
حالا که برادرےات را به ما ثابت کردی
و برایمان #جان دادی
بگذار تو را #رفیق بنامیم و
برای دردل هایمان روی #قلبت حساب باز کنیم
سلام رفیق!
اجازه هست؟☝️
مےنشینم رو به روی قاب عکست
زُل می زنم به آن
کلمه به کلمه
واژه به واژه
حرف به حرف
#اشک مےشود و مےبارد
و من به #اعجاز پاسخ تو #ایمان دارم
سلام رفیق...
حال دلم با تو خوب است
خوبتر از خوب
پس دلم را دریاب...
#شهید_جواد_محمدی
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#رفیق
#دلتنگی
#شهید
#شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
.
شدت #علاقه اش به فاطمه را همه می دانستند، از پارک رفتن های پدر ـ دختری گرفته تا لقمه هایی که جواد با دست خودش به دهان فاطمه میگذاشت...
.
بحث رفتن به #سوریه که پیش آمد،
همه #منتظر بودند ببینند #جواد چطور دل میکند از دختری که #محبتش، تمام وجوش را گرفته است...
.
شاید هم #امتحان_سخت جواد، همان روزها و لحظه ها بود که داشت بین #اعتقادات و محبتش، سبک و سنگین میکرد...
و اعتقادات او آنقدر محکم بود که با بادهای شدید مهرِ پدری نلرزد و #سست نشود...
.
.
.
حالا سه سال از شهادتش گذشته و #ایمانِ فاطمه هم در آزمون #صبر، محک خورده است...
.
.
#شهید_جواد_محمدی
#فاطمه
#مهر_پدری
#پدر_دختری
#دخترِ_بابا
#اعتقاد
#امتحان_الهی
#سومین_سال_شهادت
#سالگرد_شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) استان کرمان،شهرستان《رابر》،روستای قنات ملک ،خانواده
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_دوم
فرودگاه کرمان، حاج قاسم از هواپیما✈️ پیاده شد!
مسیراول: خانه پدری و مادری!
دیدار باپدری که نان حلالش داده و مادری که تربیتش کرده و دست هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می شد و می بوسید.
#سردار هروقت که وارد کرمان می شد، اولین مکانی که می رفت خانه پدر و مادرش بود.
👈راه رشد را می خواهی!؟ خدا در قرآن کریم فرموده، کنار #ایمان و توحید هم فرموده:...
والدین؛ پدرت، مادرت، احترام، محبت و گذشت،
دست بوسی، اُف نگو، عمل به خواسته هایشان، کمک در کارها...
#ادامہ_دارد..
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست...
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زه
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
ما چرا #حسین (علیهالسلام) را دوست داریم؟
به خاطر آنکه با نام او
عطر #نجابت در فضا پراکنده می شود ؛
عطر #ایمان...
عطر مقاومت در برابر ظلم از این سو تا آن سوی جهان
از زمین تا #ستارگان..
اصلاً تمام فضا #معطر میشود از احساس #مقاومت
و چرا #تو را دوست نداشته باشیم
حال آنکه تو
در ادامه دادنِ راه #ارباب، سرآمدی
#عشقترین_آدم_محبوب_من💔
#شهید_جواد_محمدی
#دلشڪستھ_ادمین💔
الهامگرفته از #کتاب بر جاده های آبی سرخ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_دوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ....بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــو
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_شصت_و_سوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪشیش گفت:
"سارقیـــن به این جا دستبرد زده اند."
هر دو مــرد روے سینــه هایشــان #صلیــب ڪشیدند.
مــرد ریـش جوگندمــے ڪه حالا چشم هایش گرد و خطوط روے پیشانــے اش عمیق تر شده بود، گفت:
"یــا #مریــــم مقدس!
#سرقـــــــــــــــــت؟!
آن هم از ڪلیــــــــسا؟؟
ببیند چه دوره و زمانه اے شده است."
ڪشیش گفت:
" #ایـــمان ڪه نباشد، ڪسے از خدا نمےترسد پسرم."
بعد با دست به آن ها اشاره ڪرد و گفت:
"ڪارتان را از اینجا شروع ڪنید، بعد بیایید داخل دفتر...
همین طور نایستید...
سرقت از #خانــه هاے مـردم، گناهش ڪمتر از سرقــت از ڪلیسا نیست...
شروع ڪنید بچه ها."
این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر ڪارش.
خودش مےتوانست اوراق به هم پاشیده ے ڪشوے میزش را مرتــب ڪند.
نشست روے صندلــے.
دسته اے از اوراق را به دســت گرفت و به آن ها نگاه ڪرد و مرتبشان ڪرد.
به فڪر مرد تاجیڪ افتاد و آن دو مرد روس ڪه قاتلان او بودند و او به خاطر ڪتاب قدیمـے نمے توانست حرفــے به پلیس بزند.
عذاب وجـدان، چیزے بود ڪه ڪشیش را آزار مے داد.
همین طور توے فڪر تاجیڪ و آن دو جوان روسے بود ڪه ڪسے به او ســلام داد.
سرش را بلنــد ڪرد، از #تــرس به خــود لرزید.
در طول زندگـــے طولانــے اش از هیچ چیز و هیچ ڪــس نترسیده بود؛ حتــے در روزهای جنگ داخلے بیروت، ترس به او راه نیافته بود، اما حالا با دیدن دو جوان #روس ڪه در چهار چوب در ایستاده بودند، ترس همه ے وجودش را گرفته بـود.
یڪــے از آن دو، زیــپ ڪاپشنش را پایین داد و در حالــے ڪه با دست استخوانــے اش ڪارد حمایـــل شده در ڪمربندش را نشان مےداد، گفت:
"پــدر!
ما با شما ڪارے داریم؛ یڪ ڪار ڪوچڪ!"
بعد با سر و چشـــم و ابــرو به ڪشیش فهماند ڪه باید حرف او را جدے بگیرد.
ڪشیش ناے برخاستن نداشت.
رنگش پریده بود.
نمے توانســت تصمیــم بگیــرد چه ڪند.
گرفتار چنــان استیصالــے شده بود ڪه حتــے صداــے ڪارگر ریــش جوگندمــے هم او را به خود نیاورد.
مــرد، پشــت دو جــوان روس ایستاده بود و از پشت شانــه ے آن ها سرڪ مےڪشید.
فڪر ڪرد ڪشیش صدایش را نشنیده است.
با دست زد بـه ڪتف یڪے از دو جوان و گفت:
"بروید ڪنار ببینم!
راه را چرا بستــه اید؟"
از بین آن ها گذشت و جلوے ڪشیش ایستاد.
رنگ پریده ے ڪشیش و چشــم هاے از حدقــه بیرون زده اش مــرد را نگـران ڪرد.
پرسید:
"چه شده پدر؟
حالتان خوب نیست؟
مےخواهید برایتان آبے چیزے بیاورم؟"
ڪشیش نگاه بےرمقش را به مرد دوخت.
لب هایش آرام تڪان خوردن اما صدایــے از دهانش بیــرون نیامد.
مــرد ریــش جوگندمے به طرف ڪشیش خم شد، اما دستــے از پشت یقه اش را گرفت و به عقب ڪشید و گفت:
"بروید سر ڪارتان!
ما خودمان مواظب پدر هستیم."
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_پنجاه نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے "....چرا یاوه می گویی؟ بصره سقوط کر
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
....عایشــه نیـز بـر او خشــم گرفت و بارها سرزنش ڪرد گرفت و سرانجــام گروهــے بر او دست یافتند و او را ڪشتند.
به خــدا سوگنــد طلحــه و زبیر براے خونخواهے عثمان شــورش نڪردند و جـز این ڪه ترسیدند نڪردند خـون عثمان را از آنان مطالبــه ڪنند؛
و رنجاندند و ناتوانش ساختند.
عایشه نیز بر او خشم کرد و سرانجام گروهی بر او دست یافتند و او را سوگند طلحه و زبیر برای خونخواهی عثمان شورش و این که ترسیدند خون عثمان را از آنان مطالبه کنند؛ زیــرا آنــان خود متهم به قتــل عثمات هستند و در میــان مردم ار آنـان #حریــص تر بر #قتــل عثمان یافــت نمےشد.
اینڪ آن ها برادران و خواهران مسلمان شما را در شهر بصـره در رنـج و عـذاب انداخته انــد.
شنیــده ام عده اے را ڪشته اند و بیــت المال را به #یغمــا برده اند.
پس سزاوار اســت ڪه به یارے برادران و خواهران خــود برخیزیــد و در این راه از خداے بزرگ مدد و یارے جوییــد."
پس از قرائت نامه ے امام، عمــار نیز سخن گفت و مردم را به #دفـــاع از حق و مردم #بــےگناه بصــره دعــوت ڪرد.
عده اے از جوانان شهــر با مشت هاے گره ڪرده فریـــاد خونخواهــے ڪشته هاے بصره را سر دادند و خواستار جنگ با تصرف ڪنندگان بصره شدند.
حسن بن علــے آنان را ساڪت ڪرد و گفت:
"اے مـــردم!
ما آمده ایم ڪه شما را به ڪتاب خدا و سنت پیامبرش و به سوے #داناترین و #دادگرترین و برترین و استوارتریــن فرد در امر بیعت از مسلمین بخوانیم.
شما را به سوے ڪســے دعوت ڪنیم ڪه در #ایمــــان به پیامبر اسلام ڪه با او در پیونــد داشت، بر همــه سبقت داشتــه و هرگز او را تنهـــا نگذاشته است.
اے مــردم!
چنین ڪســے از شما ڪمڪ مےطلبد و شما را به حــق دعــوت مےڪند و از شما مےخواهد ڪه او را پشتیبانــے ڪنید و عليـــه آن هایے ڪه پیمان خود را شڪسته اند و یاران او را ڪشته اند #بیــتالمــال را به غارت برده اند، #قيـــام ڪنید.
برخیزیـــد ڪه رحمــت خــدا بر شمــا بــاد!"
سخنــان نوه ے پیامبــر، حســن بــن علــے، دل ها را بیـدار و وجــدان ها را آگاه ڪرد و آن چـه را فرمانـدار #ســادهلــوح رشته بود، از هم گسست و چیــزے نگذشت ڪه جــوش و خــروش فضاے مسجــد را پر ڪرد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️
💔
استاد مطهری:
👈خدمت به خلق،
مقدمه و زمینه برای #ایمان است.
👈توکل،
تضمین الهی است، برای کسی که همیشه
حامی و پشتیبان حق است.
👈زهد ورزیدن،
نوعی بی نیازی برای انسان ایجاد می کند.
#روز_معلم_گرامی_باد
#روز_معلم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ آی مردم بنویسید به تاریخ دمشق زهر...نه جان مرا سنگ لب بام گرفت ______________ #شهادت_اما
💔
#آھ ...
اگرگناهنڪنیم، ایمان بالامیرود.
#ایمان ڪھ بالارفت، #عقربهۍدل،
خودبهخودبھ "سمتخدا" میرود
وارزشخداوعظمتخدادر
نظرانسان زیادمیشود.
#انسان عاقل اگرچیزبهدردبخورم
داشته باشد،
هیچ وقت بھ دنبال آشغال نمیرود.
«ترڪگناه راه رسیدن بھ این نقطه است.»ツ
#آیتاللهخوشوقت🌱
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شهدا عاشق اند
معشوقشان خداست
شاگردند
معلمشان #حسین(علیه السلام)است
معلم اند...
درسشان #شهادت است
مسلح اند سلاحشان #ایمان است
مسافرند،مقصدشان لقاءالله است
مستحکم اند،تکیه گاهشان #خدا است
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دلتنگی، درد عجیب بشریّت است، دردی #رازآلود و مملو از وهم. دلتنگی، گاه تو را تا پست ترین مدار های #ذلت فرو می افکند و گاه، تا عشق و #عزت بالا می برد.
همانگونه که بزرگ مرد روایت ما نیز، دلتنگ بود. دلتنگ وصل #یاران جاودان، دلتنگ عِطر بهشت و دلتنگ "او"
و عاقبت، همین دلتنگی #خالصانه، رَه گشود.
وَه که چه زیباست، آنقدر #عاشق باشی، که دلت بشود مسبب #عروجت. آنقدر پاک باشی که #معشوق، سوختن تار و پود روحت در هُرم شعله های دلتنگی را تاب نیاوَرَد و تو را فرا بخواند. وَه که چه زیباست، این چنین #دلتنگی.
دل تنگ خویشتن را به تو می دهم نگارا
بپذیر تحفه ی من که عظیم تنگ دستم*
و خوشا آن دم، که دل های ما نیز پر عیار شوند و #عاشق. آنقدر که آنچه داریم را به رود روح افزای #ایمان و عشق و دلداگی بسپاریم و تا به ابد، جاودانه شویم در "او".
پ.ن: * اوحدی مراغه ای
✍زهرا مهدیار
#شهید_شعبانعلی_امیری
تاریخ تولد : ۱ بهمن ۱۳۴۰
تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🕊محل شهادت : دیرالزور سوریه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 📽 روایتی از #نخبه_فاطمیون، شهید مهندس مصطفی کریمی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞
💔
مرد اگر واقعا اهل عمل باشد، میدان برایش فرقی ندارد! چه دانشگاه باشد چه وسط ترکش و خمپاره در #سوریه، تنها به فکر #جهاد است و عاقبت بخیری...
تنها به دنبال فرصت بهتری است برای ادای دِین به #اسلام، برای دفاع، سربلندی و برای ازادی.
اینجاست که این شوق، مصطفیِ ۲۵ ساله را از زندگی آرام و مرّفه اش میکشاند به میدان مین و تانک هایی که هدف اصلیشان شیعه و اعتقاداتش است.
اینجاست که دستش را میگیرد و مستقیم به سمت #مدافع_حریم آل الله شدن هدایتش میکند، حتی دفاع از پایان نامه اش هم مانع رسیدن به حرم نشد.
او در دانشگاه #ایمان ثبت کرد و پایان نامه اش را به دست عمه ی سادات سپرد، به خوبی از آن دفاع کرد و در آخر مُهر رضایت #حضرت_زینب(س) آن را مزین کرد.
#مصطفی الگو شد برای همه؛ برای برادرش مرتضی که او نیز اسلحه بدست گرفت و راهی سرزمین مقاومت شد...اما آنچه مصطفی را مردِ میدان کرد، آنچه از او شیری ساخته بود در اطراف حرم، #مادری است سرزنده و محکم همچون کوه!
استوار و کسی که با مهلک ترین طوفان ها حتی ترس داغ فرزند هم نلرزید و جانانه ایستاد.
همچنان برای همه سوال است که مصطفیِ نخبه ی فاطمیون در پیاده روی #اربعین به ارباب چه گفت؟! چه عهدی بست و چگونه بر به پایان رساندن آن عهد ایستادگی کرد که ۴۰ روز بعد راهی سوریه شد و #شهد_شهادت کامش را شیرین کرد
#شهید_مصطفی_کریمی
✍اسما همت
سالروزولادت
شهادت: ۲۵ مهر ۱۳۹۵
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی می رفتیم برای درگیری، یک شب جواد به من گفت: "ممد! بشین یک گوشه و با خودت
💔
جواد با اراذل رفت و آمد میکرد و توی آنها نفوذ میکرد و با #اخلاق و #مرامش جذبشان میکرد.
به خاطر همین هم اینطوری لباس میپوشید؛
ما به او ایمان داشتیم، میدانستیم اگر اینطور لباس میپوشد، #ایمان و اعتقادش تغییر نمیکند.
راوی دایی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
💔 از شام بلا شهید آوردند... #شهید_ابوالفضل_علیجانی در دفاع از حریم عمه سادات به شهادت رسید از ش
💔
پیکر مطهر سردار #شهید_ابوالفضل_علیجانی به میهن عزیزمان ایران بازگشت
◾️شهید ابوالفضل علیجانی هفته گذشته در سوریه به شهادت رسید. وی اهل محله احمدآباد شهر درچه و برادر شهید دفاع مقدس #شهید_قاسم_علیجانی می باشد.
✍🏻 چه #قاسم ها و #اباالفضل ها جان دادند تا اسلام بماند، من و تو برای اسلام چه کرده ایم؟ در انتخاب بین #کفر و #ایمان ، بی طرف نداریم... بی طرف ها همان انتخاب کننده های راه کفرند که خود، بیخبرند....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
پاسدار #شهید_حامد_سلطانی» در سال 1359 چشم به جهان گشود و در تاریخ هفتم آبان ماه سال ۱۳۹۸ در شمال سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد🥀
میگفت امتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.
قدرتهای بزرگ از سلاح ترس ندارند چون که مجهزترند، آنها از #ایمان ترس دارند.
ای مردم ! نگذارید انقلاب از بین برود، #وحدت خود را حفظ کنید و بیشتر در صحنه باشید چون دشمن در کمین است
اگر خواستید بدانید این انقلاب چقدر ارزش دارد، بایستی دید چقدر دشمن داریم...
#سالروز_شهادت
#شهید_حامد_سلطانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که "زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 بحبوحه جنگ بود، رگبار گلوله از دو طرف می بارید #شهید_مصطفی_چمران #نسئل_الله_منازل_الشهداء 💞 @
💔
من
با #ایمان به #انقلاب
قدم به این راه گذاشته ام
دستنوشته های #شهید_مصطفی_چمران
#شهید
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"