eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 📚《 من زنده ام》 🔰 تقریظ (یادداشت تایید) آیت‌الله #خامنه‌_ای بر کتاب من زنده ام: ✍
💔 📚 «نامیرا» نوشته‌ی «صادق کرمیار» داستان «نامیرا» درباره‌ی مردمانی است که حسین‌بن‌علی (ع) را به کوفه دعوت می‌کنند، اما اتفاقاتی که از زمان حرکت ایشان تا رسیدن امام به کوفه می‌افتد، منجر به این می‌شود که مردم کوفه تغییر عقیده دهند و رنگ عوض کنند. داستان از خرده‌‌روایت‌هایی تشکیل شده که هریک دریچه‌ای را به‌سوی معنای عشق برای مخاطب می‌گشاید و از طرفی به‌دنبال آن است تا منظری رسا از درک فتنه‌‌شناسی باشد و همین مهم موجب تحسین «رهبر معظم انقلاب» از «نامیرا» شد، چنان‌که توصیه داشتند «هرکسی می‌خواهد فتنه‌ی‌ 88 را بشناسد، این کتاب را بخواند.» 🔻«صادق کرمیار»‌ کتاب را با شروعی ملایم آغاز و با شخصیت‌سازی خوب از کاراکترهای داستان، تصویر آن‌ها را به مخاطب معرفی می‌کند و در ادامه قصه را با روایت‌های داستانی اما نه تاریخی، ولی با پشتوانه‌ی تحقیقی قوی و درست پیش می‌برد. هم‌چنین با روایتی عاشقانه نیز در این داستان روبه‌رو هستیم که درباره‌ی دختر «عمرو بن حجاج» و «ربیع»، یکی از محبان امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) است. خواندن این رمان موفق در این ایام می‌تواند دل‌نشین‌تر باشد. ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے  ڪشیش انگشت اشاره اش را بہ طرف ایری
💔 ✨ نویســـنده: ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می زد، هوای سالن پذیرایی را خوشبو کرده بود. اما کشیش، حواسش به ایرینا و «پیلمنی» که شام دلخواهش بود، نبود؛ غیب شدن مرد تاجیک ذهن او را به خود مشغول کرده بود. نگران او بود؛ مردی که گفته بود با فروش این کتاب، قصد دارد به زندگی خود و خانواده اش سروسامانی بدهد، چرا برای گرفتن پول کتابش مراجعه نمی کرد؟ کشیش، ساده ترین علت را بیماری می دانست و در بدترین حالت، به آن دو جوان مشکوک فکر می کرد که آدم های سر به راهی به نظر نمی رسیدند و ممکن بود بلایی سر مرد تاجیک آورده باشند. این دو روز، وقتی کشیش به کلیسا می رفت، چشمش به در و حواسش به مراجعان بود تا مرد تاجیک را ببیند، پولش را بدهد و خیالش از بابت کتاب راحت شود. صدای ایرینا او را به خود آورد. او در حالی که داشت به طرف تلویزیون می رفت گفت: "وا! چرا این قدر ساکت و آرام نشسته ای؟" بعد تلویزیون را روشن کرد، کنترل آن را روی میز گذاشت، کمی راست کرد و رو به کشیش گفت: "برو جلوی آیینه به خودت نگاه کن ببین چه ریش و پشم شانه نخورده ای برای خودت درست کرده ای؟!" کشیش به جای این که ریش بلند به هم ریخته اش را مرتب کند دستی به پیشانی و جلوی سر بی مویش کشید و به ایرینا خیره نگاه کرد. ایرینا گفت: "حتما عجله داری بروی سراغ کتابت... الان شام را می کشم". کشیش اشتهایی برای خوردن غذا نداشت، اما می دانست که ایرینا بدون او شام نخواهد خورد. پشتش را به مبل تکیه داد و چشم به تلویزیون دوخت که داشت اخبار ساعت ۹ شب را پخش می کرد. با این که میلی به دیدن اخبار نداشت، اما فهمید خبر مربوط به ولادیمیر نخست وزیر روسیه است که در لباس جودو در حال مبارزه با ورزشکار جوانی از سن پترزبورگ است. ایرینا سبد نان و کاسه ی سالاد گوجه و خیار را روی میز غذاخوری گذاشت، ایستاد و همان طور که به تلویزیون نگاه می کرد گفت: "ببین پوتین با این سن و سال چه می کند؟! عین چان است؛ فرز و چابک!" به آشپزخانه رفت. کشیش تبسمی کرد و گفت: "باز هم نشسته ای و فیلم های جکی چان را دیده ای؟" ایرینا در حالی که پارچ آب و دو لیوان کریستال قدیمی را در دست داشت، آمد و گفت: "اگر تو هم مثل من صبح و شب توی خانه تنها بودی چه می کردی؟" پارچ و لیوان ها را روی میز گذاشت و به کشیش نگاه کرد. کشیش از جا بلند شد، پشت میز غذاخوری نشست و گفت: "می نشستم و همه اش می خواندم." بعد دست دراز کرد و از توی سبد، تکه کوچکی نان کند و در دهانش گذاشت. ایرینا قبل از این که به آشپزخانه برود و دیس نخود پلو را بیاورد، گفت: "کتاب های تو که خواندنی نیستند؛ چند رمانی را هم که آوردی همه شان را خواندم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 ما چرا (علیه‌السلام) را دوست داریم؟ به خاطر آنکه با نام او عطر در فضا پراکنده می شود ؛ عطر ... عطر مقاومت در برابر ظلم از این سو تا آن سوی جهان از زمین تا .. اصلاً تمام فضا می‌شود از احساس و چرا را دوست نداشته باشیم حال آنکه تو در ادامه دادنِ راه ، سرآمدی 💔 💔 الهام‌گرفته از بر جاده های آبی سرخ ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_ششم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام م
💔 ✨ نویســـنده: کیشیش گفت: "این کتاب آخری چی بود آوردم؟ ما ميخائيل بولگاکف؟ همه اش را خواندی؟" ایرینا دیس نخود پلو را روی میز گذاشت، خودش هم نشست و گفت: "مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم. دو سه روزه تمامش کردم." کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخود پلویش را می خورد، تعریف کرد؛ چون از آن جایی که او که میلی به خوردن نداشت، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است. بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پرفسور را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پرفسور که پرسیده بود "با باد آورده ات چه میکنی؟" گفت: "اخبار خوبی برایت دارم پرفسور. دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با این که خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت می کنم. موضوعش راجع به یکی از دین اسلام است. شخصی به نام که مسلمانان لبنان به او امام علی می گویند. شاید اسمش به گوشَـت خورده باشد." پرفسور گفت: من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط را می شناسم. حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟" کشیش جواب داد: "نه... نویسنده اش مردی است که هم عصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب درباره على نوشته است. قرار است، به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم." پرفسور پرسید: "این دوستت که می گویی مسلمان است لابد!" کشیش گفت: "جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور است. می گفت علی یکی از مردان بزرگ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه می کرد، اما نکته جالب تر این که علی کتابی دارد به نام . من این کتاب را در بیروت دیده بودم، اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن، نداشتم. دوستم می گفت نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه آن می توانی علی را آن چنان که هست ." پرفسور گفت: "حالا چه اصراری است که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن." کشیش گفت: "درست می گویی پرفسور. میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها، اما این کتاب با بقیه فرق می کند..." پرفسور گفت: "بله، میفهمم. روِشَت را قبول دارم و توصیه می کنم کتاب را با دقت بخوانی. خود من از خواندن نسخه ی خطی، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم." کشیش گفت: "اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی." پرفسور گفت: "فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند. بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکرو فیلم تهیه کنیم. فعلاً زیاد وقتت را نمی گیرم، برو به کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 ‏با عبادت، با عمل، با حرف، آدمها مشخص نمی‌شوند و اندازه‌هایشان نمودار نمى‌گردد، آنچه نهفته ها را مشخص مى‌كند و حالتها و آدمها را از يكديگر جدا مى‌سازد، "بلاء" است وارثان عاشورا، ص ۶۸ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پوستر لفظِ خوشِ شهادت انتشار گزیده بیانات سردار سلیمانی به‌مناسبت آغاز هفته و کتاب وقتی مهتاب گم شد کتاب بسیار ارزشمندی است ... 💕 @aah3noghte💕
💔 و فرمود: فرآيند بشرى به وسيله ‏ى تحقق مى‏يابد. ❤️ 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 این داستان، واقعی‌ست یک بار یکی از بچه‌ها آمد و به ما گفت که ان شاءالله ما تا 45 روز دیگر می‌رویم .✌️ (در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود.) بچه‌ها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم. به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم. اگر برویم ایران، تو می‌خواهی رسیدی خانه‌ات، چه کار بکنی؟ گفت:«من با شما نمی‌آیم. چون قبل از می‌میرم. شما در این اردوگاه برای من عزاداری می‌کنید. جنازه‌ام را دور اردوگاه می‌کنید.»😌 بچه‌ها در جوابش گفتند: «همه حرف‌هایت را که باور کنیم، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمی‌کنیم. تشییع جنازه را که نمی‌گذارند انجام دهیم. ضمناً این بعثی‌ها برای آقا (ع) که در کشور خودشان دفن است نمی‌گذارند عزاداری کنیم، چطور می‌خواهند بگذارند برای تو کنیم؟»🤔 سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت... در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاه‌ها که معمولاً 6 ماه یکبار توی اردوگاه‌ها سرکشی می‌کرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده. نمی‌دانم چطور شد که آن عراقی گفت: برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازه‌ی اسیر اقدام نمی‌کرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظره‌ای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق.😇 هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کردیم. همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت: «لا بالموت...هذا ... والله الاعظم هذا شهید...» دیگر باورش شده بود که این است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود. گفت: «برای این شهید باید روز عزاداری کنید و دستور می‌دهم بدنش را دور تا دور اردوگاه کنید.» او که این‌ها را می‌گفت بچه ها گریه می‌کردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانی‌ها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمی‌توانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟ جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر می‌رویم. گفت: شما از کجا این حرف را می‌زنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت: «اگر او گفته پس درست است.» 🔶🔸سر چهل روز دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.🔸🔶 راوی: حسن یوسفی 📖 سیری در زمان - جلد سوم - صفحه 545 الی 546 🖊تحقیق وپژوهش:استاد مهدی امینی ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ✍ و عوامل پرونده انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت مظلومانه شهیدان و در تاریخ 8 شهریور 1360، همچنان در رأس حزبشان مشغول فعالیت هستند و پرونده مذکور لاینحل باقی مانده است... شهید رجایی در دوره کوتاه مدت ریاست جمهوری خود (28 روز) راه و خط مشی انقلابی و مکتبی را که در دوره نخست وزیری در پیش گرفته بود ادامه داد و بر خلاف دوره قبل، ریاست جمهور و نخست وزیر هم فکر و هم رأی با هم بودند. دولت شهید رجایی که به نخست وزیری شهید باهنر می رفت تا نهال یک دولت مکتبی را در کشور غرس کند و خواست تاریخی ملت ایران و حضرت امام روح الله را عملیاتی سازد و برای همیشه جریان لیبرالیسم و روشنفکران وابسته را به زباله دان تاریخ بسپارد، دستخوش نفوذی هایی شد که بعضاً در دولت بازرگان وارد دستگاه دولتی شده بودند و برخی نیز در دوران نخست وزیری شهید رجایی بذر آن ها پاشیده شده بود. کسانی چون و توانسته بودند در نزد آقای رجایی مقام ویژه ای پیدا کنند و مورد علاقه خاص ایشان قرار گیرند. 📖 سیری در زمان - جلد اول - صفحه 556 الی 571 🖊تحقیق وپژوهش:استاد مهدی امینی ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب📚 در يكي از خاطرات اين📙 كتاب، برادر "شهيده شفاهي" چنين مي گويد : " در خيابان هاي نه
💔 📘 نام کتاب: " سه دقیقه در قیامت " 📝 نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 📑 انتشارات: شهید ابراهیم هادی 📓تعداد صفحات: ۹۶ 📖توضیحات: این کتاب روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی برای لحظاتی از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است. ✍از جمله کتاب هایی که خوندنش به شدت توصیه میشه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ⭕️چرا اینها دیده نمی‌شن؟! 🔻عکسی در فضای مجازی منتشر شد با عنوان اینکه تنها صف موجود در نمایشگاه به صف فلافل اختصاص دارد و عده ای هم آنرا دست به دست چرخاندند. اما حالا تصویری از صف خرید کتاب در نمایشگاه‌کتاب تهران را ببینید. ولی چرا اینها پخش نمیشن؟! 💪 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رهبر معظم انقلاب: من اين را مى‌خواهم عرض كنم كه در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال خوابشان مى‌برد. خود من هم همين‌طورم. نه اين‌كه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مى‌كنم؛ تا خوابم مى‌آيد، كتاب را مى‌گذارم و مى‌خوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مى‌خواهند بخوابند حتماً يك كتاب كنار دستشان است. من فكر مى‌كنم كه همه خانواده‌هاى ايرانى بايد اين‌گونه باشند. توقّع من، اين است. بايد پدرها و مادرها، بچه‌ها را از اوّل با محشور و مأنوس كنند. حتّى بچه‌هاى كوچک بايد با كتاب اُنس پيدا كنند. بايد خريدِ كتاب، يكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم بايد بيش از خريدن بعضى از وسايل تزييناتى و تجمّلاتى - مثل اين لوسترها، ميزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهميّت بدهند. اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسايل معيشتى لازم بخرند؛ بعد كه اين تأمين شد به زوايد بپردازند. ۱۳۷۴/۰۲/۲۶ 📚 گرامی باد. 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
هدایت شده از آه ...
🥀 قسمتی از کتاب شبح و شکنجه اسرا توسط تکفیری ها راستش متوجه نشدم چجوریه؟ https://abzarek.ir/service-p/msg/1584173 https://eitaa.com/joinchat/2966290671C258f59a85c