eitaa logo
شعر و داستان
1.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
72 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
الهی در جهان غوغا به پا کن جهان را خرّم و دارالشّفا کن هر آنکس را که دارد درد جانسوز به مهر از غصّه و ماتم رها کن @shearvdastan
باید آن روز آسمان یکباره باران می گرفت غنچه ی نشکفته ی باغ دلت جان می گرفت تیر بیداد ستم تا حنجر اصغر شکافت کاش کار این جهان یکباره پایان می گرفت کاش آتش شرم میکرد از خیام اهل بیت تا تب و تاب دل سجاد درمان میگرفت کاش یا آتش نمی افروخت بر دامان طفل یا فلک انگشتی از حیرت به دندان می گرفت کاشکی خار مغیلان در دل صحرا نبود وقتی آن دردانه ات راه بیابان می گرفت خواهرت بی تاب و طاقت شد در آن ساعت که دید شمر ، سر از پیکرت با تیغ بران می گرفت کاش چرخ فتنه گر می سوخت در آن لحظه که راس خونین پدر ، دختر به دامان می گرفت @shearvdastan
جهان به شور محرم پر از نوا شده است شمیم یاد تو جانبخش و جانفزا شده است دوباره هر نفسم ذکر کربلا گوید که باز فصل غم و موسم عزا شده است به گوشه گوشه عالم به اشک و ناله و آه دوباره چتر غم و غربت تو وا شده است هزار قافله ی دل به شوق کرب وبلا ببین که از قفس سینه ها رها شده است چو عطر روضه ی داغ تو در فضا پیچید به عشق روی تو شاعر غزلسرا شده است @shearvdastan
در محرّم دل گرفتار حسین فاطمه ست خوش به حال هر که بیمار حسین فاطمه ست در محرّم هر کسی آزاده باشد در جهان سرو دلخون و عزادار حسین فاطمه ست پرچمش نصب است بر دروازه های شهر عشق آنکه غمخوار و وفادار حسین فاطمه ست هرکه گلها را نوازش می کند بی ادّعا مثل هفتاد و دو تن یار حسین فاطمه ست در ره گلهای سرخ و پرپر باغ بهشت جان فدا کردن سزاوار حسین فاطمه ست آرزوی شاعر شیدا پس از پایان شعر پر زدن در راه دیدار حسین فاطمه ست چاره ی درمان درد عاشق شوریده حال بوسه بر دست علمدار حسین فاطمه ست @shearvdastan
باز محرّمی شده کوچه و شهرهای ما باز حسین می دهد زندگی دوباره را ... گفت کسی درون دل گوش بده به گفته ها : آب زنید راه را هین تو نمان چو خفته ها مثل رباب گریه کن تا به ابد برای یار چنگ بزن به سینه ات گریه بکن رباب وار این همه نغمه ها خودش موج درست می کند غمکده حسینیان زنده شده به روزگار... @shearvdastan
به نام حضرت دوست... امروز از صبح نام مبارک حضرت زینب سلام الله علیها در دلم می درخشد و ناخودآگاه بر زبانم می آید . این کوه صبر امروز به طرز عجیبی قلبم را تسخیر کرده است. آه که چه ها دید؟!!! و چه ها کشید؟!!! ما مدیون حماسه سازی این بانوی بزرگ هستیم... انگار امروز حادثه روز عاشورا را از منظر او باید نگاه کنم. قَلَّ صبری ... قَلَّ صبری ... بی تاب در خیمه نشسته است... میان خیمه ای غمگین نشسته زینب نالان دو چشمش منتظر بر در دلش در صحنه میدان همپای برادرش عزیزان را بدرقه است... هر کدامشان پاره های جگر علی و زهرا و میوه های دل برادرانش هستند... علی اکبر شبه پیغمبر ... قاسم ابن الحسن... نوگل باغ حسن برادران و برادرزاده ها... از همه جانگدازتر آماده کردن دو نور چشم خودش برای رفتن به میدان است... ای زینب! ایثار و از خود گذشتگی ات صبر ایوب و طاقت انبیا و اولیای الهی را هم به شگفت واداشته است!!!... هر کدام از این جملات را که برایت می نویسم، با مکث می نویسم چرا که برای نوشتن هر کدام باید اندکی گریه کنم و خود را آرام کنم تا بتوانم ادامه دهم... ای بانوی بزرگ! حتماً خودت هم در این لحظات جانفرسا به این شکل و حالت بوده ای... تا قبل از شهادت اباعبدالله الحسین، سنگ صبورت عزیز زهرا بود... وجودش آرامش بخش دلت بود... وَجهُه یتلَالَو کانّه البدر فی لیله تمامه و کماله ... نور ولایت برادر برایت مایه تسکین و قوت قلب بود ... اما بعد از شهادت آقا چه کسی تو را تسلی و دلداری داد؟؟؟... چه لحظه ها و ساعت ها و روزهای سختی را پشت سر گذاشتی!!!... مبخواهم هنوز از تو بنویسم اما گریه امانم نمی دهد... خودم را با خواندن و زمزمه نوحه های امروز سرگرم می کنم ... باز زمزمه میکنم: میان خیمه ای غمگین نشسته زینب نالان ... فقط خداست که می تواند التیام بخش این مصیبت جانکاه باشد... از خدا طلب صبر می کنم... و از او سپاسگزاری می کنم که این حرارت و عشق به خاندان شما را در دلهای ما جای داده است...از خدا میخواهم که فرج آل محمد علیهم السلام را هر چه زودتر برساند که همه ما چشم به راه آمدن آن روز هستیم... 🌷مهدی موسائی دزفول سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳ 🌷
زبان حال آنان که آرزوی زیارت دارند مرا در منزل جانان  خدایا جای ده!  زیرا دلم بی تاب او گشته  که اینگونه سخن گویم قلم را طاقتی نبود  که پنهانی سخن گوید زبان من  قلم باشد  صلاح کار  از او جویم دل مشتاق من باشد  به سوی کعبه جان ها خداوندا! مدد فرما  که راه دوست را پویم ! حیات ماست وابسته  به تاب جعد مشکینش ز عطر خویش بر من زد   گلابش ریخت بر رویم در آن وادی که از مستی  شهیدانش سرافرازند خداوندا  مرا  ره ده !  که من مشتاق آن کویم دمی آنجا قدح گیرم  غبار از دیده بر گیرم غم دل را به او گویم   به اشک دیده دل شویم (ز دستم بر نمی خیزد  که چیز دیگری خواهم) به جز گل های آن وادی  نمی خواهم گلی بویم لب شکّر وَ چشم می   من از میخانه میخواهم مرا بالی است بشکسته   خودت بگذار آن سویم ز طاق ابروی جانان  گریزی نیست  واصل شو ! از این بهتر  چه می باشد؟ غلام طاق ابرویم به شعر دلکش حافظ  کلامم گشت پرمعنا خداوندا  مرادم ده ! که من مشتاق بر اویم      پنجشنبه   ۲۸ تیر ۱۴۰۳ @shearvdastan
حــرفـی نـزدم مـن بـجــز از نـقــطه ی خــالـــت پر شـد دو سـه دفـتر ولـی از وصف جمـالت یوسف کده شـدمصردل ازحسن تو ای گل مـــریـــم کـــده ای ســـر زده از بــاغ خــیــالـت افـشان هـمــه جـا رایحه ی زلـف تـو گـویـــا وا شــد گــره تـازه ای از گــوشــه ی شــالــت گـردیـده بــه دور سـر تـو کـعبه و کـرده سـت مـــحــراب دعــا ســجـده بــه ابـــروی هـــلالت در پای تــو دل در پی دل ریخت چه آسان چـون اشـک تر از جــاری چــشــمــان زلالت درگـوشـه ی فنــجان دلـم لـکه عشق است عیــسـی نــفســی ســر زده از نـیــت فــالــت @shearvdastan
لـب گلـدان تــرک خــورده ی ایــوان تـو مـن سبـز مـی رویـم از انـدیشه ی بــاران تـو مـن وحـی نـازل شـده از طره ی گیسـوی تـو بـاز سوره ی نوری و در آیه ی چشمـان تو مـن بـــوی انـگـور نــدارد دگـر آن ریــشــه ی خـاک زرد مـی ریـزم از آن شـاخه ی لرزان تو مـن نیـمی از چـشـم تــرم ریـخت به پای دل تـو بـه فـدای سـرت ای نیـمـه ی پنهان تو مـن چـشـم بـر گردش پـیـمـانـه نـدارم کــه شدم مست آغـوش تــو و ســاغرچشمان تو مـن واژه پـــرداز لب و خــال و خـــط روی تــو ام شعر می بـافم از آن زلف پـریشان تو من بـر سـر مـحمل نـازی و دل آرامـی و خوش از پـی قـافـله هـا بـی سر و سامان تو من خواستی دل بکنی ازمن و دیدی که هنوز از مـیان هـمه دلبسـته و خـواهان تو من @shearvdastan
گاهی شب آنقدر به درازا ‌کشد که میمیری وقتی که چشم به راهی و او نمی آید @shearvdastan
●○       جهان آلوده با درد است ولیکن        نباید دل به او آغشته کردن       نباید خو گرفت با این بدِ پیر        نباید زیستن آلوده کردن        @shearvdastan
گربیافتد تن سرو،باغ که ویران نشود زلـف آشفـته کـند بید و پریشان نشود ذوالفقار امده بیرون ز غلاف و تو فقط هم دعا کـن کـه علی وارد میدان نشود لشکرحق که زده خیمه به سرتا سردهر کــس حــریــف هــنر پیـر خراسان نشود ضربتـی حیدری برفرق عدوخواهدخورد اگراین خصم فرو مـایه پشیمان نشود به همه عالمیان باز نشان خواهیم داد که گلو گیر توجز پنجه ی شیران نشود موج برموج پرازخشم وخروشیم امشب تو دعا کن که سحر آید و طوفان نشود ازبـن و ریشه شـودقـطع که یک بار دگر دست آلـوده به خون تن مهمان نشود زیـر شـمـشــیر وفــا بــرده گلو اسـماعیل تـا کـه از قـافله ی عشـق گـریزان نشود
خداوند، شاعر بود آنگاه که تو را آفرید. @shearvdastan
ای دو صد رحمت بر آن پروین شعر پارسی کاو دو صد خوشه ادب پرورد در دامان خود کرد با تردستی اش نقش هنر را جابه جا مردمان را کرده با این نقش ها حیران خود با هنرمندیّ خود پروین سخن ها گفته است جمع کرده سیم و زر در دفتر و دیوان خود دستگاه سلطنت با زور ِ سر پنجه گذاشت تاج شاهی بر سر آبادی ویران خود آنکه خود را پادشاه آریایی خوانده بود دیو استعمار را آورد در ایران خود تا کلاه پهلوی را بر سر مردم نهد رو سیه گشته زنی با چهره عریان خود عالم و زاهد پریشان گشته از اعمال او هر کسی در گوشه ای مشغول با ایمان خود خون مردم ریخت در ایوان مشهد بعد از آن کرد بر پا جشن و شادی در دل ایوان خود در چنین احوال نقد پادشه ممنوع بود عشوه ها می کرد در دربار با توران خود خواب راحت را ز چشم مردمش بگرفته بود در خوشی بود و فراغت؛ شاد با پوران خود عاقبت خاک سیه بالین آنها گشته است چرخ گردون می دهد پاداش با میزان خود جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ @shearvdastan
دوبـــاره اربـعـیــن و شــور و حـــال تــازه ی دل هــا بـــه ذکــر یـا حـسیــن بــار دگــر بستیم محمل ها به دوش خویش داریم بار عشق و می زنیم دریا "کــجـا داننــد حــال مــا سبـــک بـــاران ســاحـل هـا" پیاده ، پای خسته ، هرم گرما ،تشنه روز و شب به شوق روی مهدی می رویم منزل به منزل ها زدیم دل را بـه صحرا و نـداریـم غـصه مـی دانیم که آسان می شود با نام زهرا هر چه مشکل ها قــدم بــا عشــق بــر خـار مـغیـلان مـی گذاریم ما نمـی افتـیـم ز پـا بــا دیـدن ایـن زخـم و تـاول هـا جـنــون تنــهـا جـــواب ایـن مـعـما را عـیـان سـازد چـه ها دیـوانـه ها دیدند دور از چشم عاقل ها جهـان راگشته بودیم جزضریح یارجایی نیست طـواف یــار کــردیم مــا بــه جــای دور بــاطل هــا @shearvdastan
بسم الله الرحمن الرحیم ترکیب‌بند مدح‌ومرثیه و مختوم به دعا برای ظهور به دست لطف تو معنای کم؛ "فراوان" است که درحریم تو "دارالکرم" فراوان است زبان گریه‌ی بی‌اختیار می‌گوید؛ "و یَسمَعونَ کَلامی" که غم فراوان است به کیمیای تو هر قطره می‌رسد به کمال کنار آب‌خوری جام جم فراوان است قرار شد که کنار تو بشکند تبعیض اگر که هم عرب و هم عجم فراوان است نمونه‌اند سلیمان و حاتم طائی گدا برای تو از این رقم فراوان است قسم به جان جواد تو می‌دهم گرچه برای عرض نیازم قسم فراوان است به شعر ساده‌ی من هم صله عنایت کن اگر چه دور و برت محتشم فراوان است دودست خالی و بار گناه آوردم به بارگاه تو آقا پناه آوردم... دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود؛ "سلام از دور" "سلام حضرت سلطان، مرا نمی‌طلبی؟" ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور منی که دست به‌سینه گذاشتم هرصبح، سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور...! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف تو بوده‌ست مستدام از دور امید ما کرم توست یا امام رضا زیارت حرم توست یا امام رضا خوشا به حال هرآن‌کس که شد مسافر تو که جنّ و انس و ملک بوده‌اند زائر تو تمام ثروت عالم نصیب آن دل شد که مشهدی شده و آمده مجاور تو دل کبوتر صحن تو شاد خواهد شد دمی که پر بزند در حریم طاهر تو رضای توست رضای خدا امام رضا گذشته است اگر از همه به خاطر تو چقدر در دل خود با تو حرف‌ها دارد که بین قافیه‌ها گم شده‌ست شاعر تو حدیث جابر پیغمبر است مدرک ما به کافری هرآن کس که بوده کافر تو به لطف توست که ما گریه‌کن شدیم آقا هزارشکر که شد رزق ما شعائر تو اگرچه باعث خوشحالی است آمدنت ولی برای تو سخت است دوری از وطنت تو ای امام که از خاندان خود دوری غریب و خسته و تنهاترین و مهجوری جهان برای تو زندان تنگ و تاریک است به این دلیل که از خانواده‌ی نوری همین بس است برای غم تو ای آقا که در پذیرش حکم خلیفه معذوری چه صرفه‌ای‌ست در این منصب بلابهره برای تو که ولی‌عهد می‌شوی زوری؟ چقدر تهمت بی‌جا زدند نامردان ولی غمی به سلیمان نیامد از موری شهادت است فقط ارث خانواده‌ی تو تو نیز کشته‌ی زهر درون انگوری برای گریه به مظلومی حسین از تو رسیده‌است به ما روضه‌های مشهوری تو مُشرِفی به غم کربلا، تو روضه بخوان... تو روضه‌خوان حسینی، بیا تو روضه بخوان دلم گرفته از این روزگار یابن‌شبیب! ببین اسیر خزان شد بهار یابن‌شبیب! به‌هوش‌باش که "اِن کُنتَ بَاکیاً لِشَّیء" فقط برای حسینم ببار یابن‌شبیب همان که از اثر تشنگی به چشمانش شد آسمان و زمین چون غبار یابن‌شبیب همان که آب شد از آن زمان که بر نی دید که شد به نیزه سر شیرخوار یابن‌شبیب حجاب عرش خداوند بود عمه‌ی ما که شد به ناقه‌ی عریان سوار یابن‌شبیب از اهل‌بیت اسارت نرفته بود زنی علی‌الخصوص در آن گیرودار یابن‌شبیب ولی بدان پسرم انتقام می‌گیرد کشیده‌ایم اگر انتظار یابن‌شبیب به نیّت فرج عاجل امام زمان دعا کنیم برای دل امام زمان به هر نوشته‌ی دیگر مقدم است هنوز کسی‌که هرچه بگوییم از او کم است هنوز علاج هجر به‌جز صبح بودن او نیست که بزم هر شب ما طالب غم است هنوز خودش وحید و فرید و طرید خوانده شده ولی پناه و امید دوعالم است هنوز به انتقام عزیزان دین می‌آید او که روی گنبد اسلام ‌پرچم است هنوز اگرچه نیست، ولی لحظه‌لحظه با یادش بساط عاشقی ما فراهم است هنوز برای شستن درد فراق کافی نیست که روی گونه‌ی ما اشک نم‌نم است هنوز؟ خدا کند که به او مژده‌ی ربیع دهند که صبح‌وشام برایش محرم است هنوز. دعا کنیم شب هجر را سحر برسد زمان غیبت مولای ما به سر برسد @shaervdastan
بـــر لــب دمــــادم مــی بــــرم نـــام تــو را امـشب بـــایـــد بـمــانــد بــیــن مـــا ایــن مـــاجــرا امــشب از شـــوق تــو بـــر هـم نــهـــادم پـلــک هـایـم را امــا بــــه خـواب مــن نــمــی آیــی چـرا امـــشب از ایـــن کـــویـــر ســرد بــاران خــورده مـی دانم مـی افــتــم از ابــــر نـــــگاه تــــــو جــــدا امــــشـب پـیداسـت حـال مــن دگرگون است از دیشب از بــس کـشیـدم رنــج عــالـم بـی تـو تا امشب از ایـن هـیـاهــوی شـــلوغ کـــوچــه هــا بـــگــذر تــــا خــلـــوت آئـیــنـه هــا بـــا مـــن بــیـا امــشب داری کمان هردم به سویم میکشی ای کاش مــی کـرد یــک بــار دگـر چشـمت خطا امـشب دلخـوش بـه سـو سویی ز رویت بودم امـا کو گـم گـشته شـایـد مـاه مـن درسـایـه ها امشب هـرشـب ز چـشم مست تو گفتم ،نمی دانـم مـن بـی غزل سـر مـی کنـم اینجا چـرا امـشب هــرشــب صــدای نــالــه مـی آمـــد ز مــن ،امـ.ا افــتـاده نــی از دســتِ سـردم بـی صدا امشب گـرچـه بلنـد اسـت همچو گـیسوی تو امــا مـن مـی خـوانـمـش ایــن قـصـه را تـا انتـها امـشب از عشـق دیگـر همـچـو مــن حـرفی نخواهد زد هــرکــس بـــه درد بــی دوا شــد مبــتلا امـــشب دراین سـکوت سرد و این بن بست بی فـرجـام مــن مــی بـــرم دل را نـمـی دانـم کـجـا امـشـب بــایـدچو هر شب سـر زنـد ماه من از چشمت چــون آ یـنـــه داری اگــر لـطـفی بــه مــا امـشـب مــا لیـلـی و مـجـنــون و تنـهــا کـوره راه عشــق راهـــی نـــمـی مــانـــد بــرای مــا دو تــا امــشــب از فسا @shearvdastan
چــرا گــذر نـمــی کـنـی شـبــی از ایـن کــنـاره هـا بـیـــا خودی نشان بـده ، بــه حـرمت ستاره هـا منـم کـه شـعله می کشم همیشه از فـراق تـو بـیــا فــرو نـشــان دمــی ، تــو از دلـم شـراره هـا بــه شــوق دیــدن رخـت شــمـرده ام یـکـی یـکـی در این سـکوت سـرد ره، عـبـور ایـن سـواره ها من از تو دل نـمیکـنـم ، در ایــن مسیر پرخطر بـه جان من خورد اگر،هماره سنگ خاره ها اشــاره مـی کـــنــد بـــه مــن نــگـاه آسـمــانـی ات مرا ببـخش اگـر که مـن نـدیـدم ایـن اشاره ها گــزاره هـای بـــودنـت یـکــی دو تــا نــبــود و مــن چــرا نــظر نـــمـی کــنـم به ایــن هــمــه گــزاره هـا ببیـن که قـد کشـیــده ام بـــه قـامـت قــیـام تـو اگـرچــه قــد مـن نـبـود بــه قـدرِ ایـن قـــواره هـا به دادرس رسیده ام من هرغزل که خوانده ام بــه داد مـن رسیــده انـد ،هـمیـشه استخـاره هـا ازفسا @shearvdastan
بـاز آ دلـم هــوای تـو دارد به سـر هنوز این جان به شوق روی تو دارد اثر هنوز تنگ است سینه ام به چه واژه بیان کنم سوزم ، ولی تو از دل من بی خبـر هنوز
(وقتی تو را برتر از آدم آفریدند یعنی فراتر از دو عالم آفریدند) نامت که آمد روی لب‌های موذن بر گونه‌های صبح، شبنم آفریدند انگشتر خلقت نگینی چون تو می‌خواست نام تو را در قلب خاتم آفریدند وقتی تو را دردانه‌ی عرش خداوند وقتی دلت را کاشف‌الهم آفریدند حبل المتینی، سِرّ اسما خدایی نام تو را از اسم اعظم آفریدند آن روز اسماعیل، حتما «یا علی» گفت آن روز... آن روزی که زمزم آفریدند کعبه ترک دارد هنوز از اشتیاقت دیوار آن را گر چه محکم آفریدند دنباله‌ی ذکرت صراط‌المستقیم است ذکر تو را زیبا و مبهم آفریدند وصفت نمی‌گنجد میان بیت‌هایم واژه برای وصف تو کم آفریدند
مثل نوری که گذر می‌کند از پنجره‌ها می‌شوم محو تماشای تو از منظره‌ها به دعاهای سپیدار  لب چشمه قسم به صدای عطش‌آلود شب زنجره‌ها، قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی‌تو دوره‌گردی شده‌ام همسفر شب‌پره‌ها نیستی، در دل مهتابی و آرامم باز سور و ساتی‌ست به پا بین غم و دلهره‌ها می‌دوم سمت هیاهوی نجیب گل سرخ می‌چکد بغض من از خستگی حنجره‌ها یاد چشم تو مرا زنده نگه داشته‌است کهنه کی می‌شود آن ناب‌ترین خاطره‌ها بر لب طاقچه‌ها جای تو گل کاشته‌ام‌ کاش می‌شد که بیایی به لب پنجره‌ها @shearvdastan
سبک مشمار در دست ِمن این قد هلالی را که با آن می شمارم تک به تک،گلهای قالی را دلم پیمانه ی دست تو کردم خوب می دانی کـه صیقل داده ام با عشق این ظرف سفالی را اطاقم خـالی از حـس نبـودن گشته پر تـر کـن تـو امشب با حـضور سبز خود این قــاب خالی را مــرا تــا مشرق سبز خـیال خـویش خـواهد برد جـنوب زرد شـــرجـی خــورده ی چـشم شمـالی را پـریشــان خــاطرم امــا نســیم صــبح می دانــد که تسکین مـی دهد گیسوی تو آشفته حـالی را مخـور انــدوه جـالیـز و بیـا از دشـت بـیرون زن متـرسک تا حدودی امن کرده این حوالی را لبت تر ، ساغرت تر، چشم های آبی هرشب تر یقـین دارم که بـا خود مـی بـرد این خشکسالی را از فسا @shearvdastan
●○ تا بر فراز کشتی شیعه یکی چون تو نوح هست ما را ز موج و تلاطم هراس نیست @shearvdastan
شکستند شیشه ی عطری و بوی یاس می آید دوباره از برایـم لحـظه هـای خاص می آید تـفال می زنـم هـر بـار بـر قـرآن و مـی بیـنم شکوهِ آیه ی فتح ،سوره ی اخلاص می آید کمرخم میکندخورشید و می دانم که می دانی خـبر تـلخ اسـت و بـوی رفـتنِ عباس مـی آید چـرا نـالان نـباشد عنـدلیبِ بـاغ پـی در پـی گلویی تــازه زیــرِ تیغه های داس می آید خـدایـا مهـلتـی آخر کـه باران بگذرد امـشب که سیلِ اشکِ غم از دیده ی احساس می آید عبایت جمع تر کن، سایه بر گلها تو کمتر زن صـدای زوزه از حـلقـوم آن خنـاس مـی آید خیالست آنکه تیغ ازدست حزب الله فروافتد که اینک ذوالفـقار بـا تیغه ی الماس می اید @shearvdastan
●○ رفته بر بام جهان نعره خون خون خواهی ما اِذن می خواهد از عشق لشکر آزادی قدس