eitaa logo
شعر و داستان
1.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
72 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
خون دل خوردم علي تا كه تو آقا شده ای پدرت پير شده تا كه تو رعنا شده ای لشگر امروز به قَدِّ خَم ِ من ميخندد مَردَكي داد زد و گفت حسين تا شده ای..
با تماشاي تنت چشمان من مبهوت شد اولين بار است در ميدان عبا تابوت شد من كه خود را روشناي راه مردم كرده ام اولين بار است راه خيمه را گم كرده ام
به چشم کینه‌توزان اصغر و اکبر نمی‌آید علی باشی کفایت می کند تا دشمنت باشند…
اصلا برای چه بدنم را کفن کنم وقتی که بی کفن شُدَست دار و ندارِ من
🏴 💖 💖 چشم من خیره به عکس حرمت بند شده... با چه حالی بنویسم که دلم تنگ شده ؟ ؟ ؟💔 ✨صلی الله علیک یا اباعبدالله @shearvdastan
آب شد بی‌آبرو، اما تو سقایی هنوز رود شد مرداب و مُرد، اما تو دریایی هنوز دخترانم با خدای آب، فکرش را نکن غرقِ دریای عطش هم فکر آن‌هایی هنوز بی‌علَم، بی‌دست، بی‌سر هم علمدار منی گرچه افتادی، ستونِ خیمه‌ی مایی هنوز شیرِ زخمی باز هم شیر است، حتی در حصار غم مخور کرَارِ در خون، مثل بابایی هنوز هر کسی یک شاخه از سروِ تو را برداشت برد گرچه غارت شد تنت، خوش قدّ و بالایی هنوز چشم‌ها را خیره کردی با خسوفِ سرخِ خویش ماهِ در حالِ غروبم!، بسکه زیبایی هنوز جانِ بر لب را ببین، برگرد راهِ رفته را یک نفس خرجِ برادر کن، مسیحایی هنوز مادرم آمد تو را یک سر به داغِ کوچه برد اشک‌هایت روضه می‌خوانند، آنجایی هنوز ای مزارِ کوچکت صدها سوالِ بی‌جواب چارده قرن است در مقتل معمّایی هنوز رضا قاسمی محرم ۱۴۰۳ @shearvdastan
کسی که سفره‌ی افلاک را بی وقفه نان میداد چرا با تشنه کامی زیر پای شمر جان میداد به زیر دست و‌ پا روح عبادت دست و پا میزد همان ساعت کسی در لشکر دشمن اذان میداد مناجاتش به مقتل رو‌به پایان بود بی تردید سنان تنها اگر یک لحظه‌ی دیگر امان میداد گمانم این خطا از کارهای قاتلش باشد کجا سلطان عالم پشت  سوی آسمان میداد لگد کوب انچنان شد زیر پای مرکب دشمن نسیمی پیکر او را در آن صحرا تکان  میداد حسینی را که من فهمیده ام حاجت اگر میدید خود انگشتر بدون زخم دست ساربان میداد رها شد  کشته زیر آفتاب داغ آن صحرا کسی که قد و بالایش به زهرا سایه بان میداد سر او را اگر چه برد خولی با خودش کوفه ولی انگشت او تنها مخیم را نشان میداد سید محمد حسینی محرم۱۴۰۳
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
منت ایزد را که بر وفق مراد خویشتن زود در خیل فدایی‌گشتگان گشتم دخیل
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است صاحب ما در قیامت هم قیامت می‌کند..
بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
سر را به نی که زد دل مادر کباب شد دنیای درد بر سر زینب خراب شد چون کار شمر در ته گودال شد تمام خولی برای بردن سر انتخاب شد بعد از سه روز آن گل صد برگ سوخته روی حصیر کهنه به سختی کتاب شد خواهر که دید، زینت دوش نبی، به خاک هر پلک روی هم زدنش هم عذاب شد با چکمه داخل حرم الله می شدند وقت غنیمت است اگر که شتاب شد لشکر که رفت خیمه به دنبال غارتی نوبت به پیرهای به فکر ثواب شد یک مرد مانده در حرم او هم اسیر درد سجاد تشنه بر سر سجاده آب شد حسن کردی-محرم ۱۴۰۳
به نام حضرت دوست... امروز از صبح نام مبارک حضرت زینب سلام الله علیها در دلم می درخشد و ناخودآگاه بر زبانم می آید . این کوه صبر امروز به طرز عجیبی قلبم را تسخیر کرده است. آه که چه ها دید؟!!! و چه ها کشید؟!!! ما مدیون حماسه سازی این بانوی بزرگ هستیم... انگار امروز حادثه روز عاشورا را از منظر او باید نگاه کنم. قَلَّ صبری ... قَلَّ صبری ... بی تاب در خیمه نشسته است... میان خیمه ای غمگین نشسته زینب نالان دو چشمش منتظر بر در دلش در صحنه میدان همپای برادرش عزیزان را بدرقه است... هر کدامشان پاره های جگر علی و زهرا و میوه های دل برادرانش هستند... علی اکبر شبه پیغمبر ... قاسم ابن الحسن... نوگل باغ حسن برادران و برادرزاده ها... از همه جانگدازتر آماده کردن دو نور چشم خودش برای رفتن به میدان است... ای زینب! ایثار و از خود گذشتگی ات صبر ایوب و طاقت انبیا و اولیای الهی را هم به شگفت واداشته است!!!... هر کدام از این جملات را که برایت می نویسم، با مکث می نویسم چرا که برای نوشتن هر کدام باید اندکی گریه کنم و خود را آرام کنم تا بتوانم ادامه دهم... ای بانوی بزرگ! حتماً خودت هم در این لحظات جانفرسا به این شکل و حالت بوده ای... تا قبل از شهادت اباعبدالله الحسین، سنگ صبورت عزیز زهرا بود... وجودش آرامش بخش دلت بود... وَجهُه یتلَالَو کانّه البدر فی لیله تمامه و کماله ... نور ولایت برادر برایت مایه تسکین و قوت قلب بود ... اما بعد از شهادت آقا چه کسی تو را تسلی و دلداری داد؟؟؟... چه لحظه ها و ساعت ها و روزهای سختی را پشت سر گذاشتی!!!... مبخواهم هنوز از تو بنویسم اما گریه امانم نمی دهد... خودم را با خواندن و زمزمه نوحه های امروز سرگرم می کنم ... باز زمزمه میکنم: میان خیمه ای غمگین نشسته زینب نالان ... فقط خداست که می تواند التیام بخش این مصیبت جانکاه باشد... از خدا طلب صبر می کنم... و از او سپاسگزاری می کنم که این حرارت و عشق به خاندان شما را در دلهای ما جای داده است...از خدا میخواهم که فرج آل محمد علیهم السلام را هر چه زودتر برساند که همه ما چشم به راه آمدن آن روز هستیم... 🌷مهدی موسائی دزفول سه شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳ 🌷
گاهی سر نِی بود، زمانی ته گودال طی کرد گل من چه فرازی، چه نشیبی!
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا مهر یک “بی‌کفن” انداخت میان دل ما...
دریچه‌ها یعنی چه؟ - در یک کلمه یعنی امید... @shearvdastan
شد غرق در غم روزگارت عمه جانم خیلی دلم شد بیقرارت عمه جانم در پیش چشمت زیر خنجر دست و پا زد در خاک و خون دار و ندارت عمه جانم بر روی تل، در غربتِ شام غریبان ایکاش بودم در کنارت عمه جانم تنها و بی محرم شدی دیگر ندیدی مرهم برای حال زارت عمه جانم جانم فدایت! عصرِ عاشورا به سختی دیدم گره خورده به کارت عمه جانم مانند قلبت چند جای چادرت سوخت در شعله هایِ پُر حرارت عمه جانم چشم عمو عباسمان را دور دیدند شد پیش چشمت خیمه غارت عمه جانم لعنت بر آنکه بست دست خسته ات را در بین آتش؛ با جسارت...عمه جانم بین تمام داغ هایی را که دیدی می سوزم از داغ اسارت عمه جانم! مرضیه عاطفی @shearvdastan
کشته ما را کشتهٔ دور از وطن یابن الشبیب روضه خوانی کن برای جدّ من یابن الشبیب اشک میریزم برای لحظه ای که مانده بود سر به روی نیزه، رویِ خاک؛ تن یابن الشبیب تا که غارت شد عقیقش، شک ندارم میرسید- ناله هایِ "وا حسینا" از یمن یابن الشبیب با خبر بود از چنین داغی که وقتِ احتضار گفت: "لا یومَ کیومکْ" را حسن(ع) یابن الشبیب ضربهٔ شمشیر می آمد پس از زخم ِ زبان بعد از آن دشنام و حرف بد زدن یابن الشبیب ابتدا "خدّ التریب" و انتها "شیبُ الخضیب" دُور تا دُورش ملائک لطمه-زن یابن الشبیب تار و پودش سخت نیزه خورد و در گودال شد- وقتِ غارت؛ پاره پاره پیرهن یابن الشبیب نعلِ تازه پایِ مرکَب را قویتر میکند نامرتّب شد سراپایِ بدن یابن الشبیب مهربان بود و پذیرایِ هزاران زخم شد پیکرش شد عاقبت با خون کفن یابن الشبیب عمه جانم رفت و از داغ اسارت سالهاست کاملا سربسته میگویم سخن یابن الشبیب بی برادر، بی پسرها، بی برادرزاده ها پیر شد از یک شبه تنها شدن...یابن الشبیب رفت با داغِ عزیزانش پس از کوفه به شام سخت بود اینگونه ماندن در وطن یابن الشبیب! مرضیه عاطفی @shearvdastan