eitaa logo
شعر هیأت
9.6هزار دنبال‌کننده
933 عکس
163 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹از این دست...🔹 امام عشق را ماه منیری وفاداران عالم را امیری دو دستت گرچه افتادند بر خاک به خاک‌افتادگان را دست‌گیری دوباره تشنگی‌ها پا نگیرد دل ما و دل دریا نگیرد در این بی‌تکیه‌گاهی یا اباالفضل! خدا دست تو را از ما نگیرد عطش را با نگاه آورده بودند دلی سرشار آه آورده بودند تمام کودکانِ تشنه آن روز به دست تو پناه آورده بودند برادر با برادر دست می‌داد برای بار آخر دست می‌داد چه احساس قشنگی ظهر آن روز به عباس دلاور دست می‌داد! برادر! مشک آوردم برایت برو، ای جاری تا بی‌نهایت تمام باغ خشکیده‌ست بشتاب خدا پشت و پناه دست‌هایت! علم را بر زمین بگذارم، اما... تو را دست خدا بسپارم، اما... به چشمم تیر زد آن قوم ای عشق! که دست از دیدنت بردارم اما... شبیه غنچه می‌پژمرد و می‌رفت تبر پشت تبر می‌خورد و می‌رفت بدون دست هم سقّاترین بود به دندان مشک را می‌برد و می‌رفت بگو بغض مرا پرپر کند مشک غم دست مرا باور کند مشک به دندان می‌برم اما خدایا لبانم را مبادا تر کند مشک چو گل پژمردی و لب تر نکردی تبرها خوردی و لب تر نکردی در اوج تشنگی، یک مشت دریا به دندان بردی و لب تر نکردی به آن گل‌های پرپر بوسه می‌زد به روی سینه با هر بوسه، می‌زد به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار به دستان برادر بوسه می‌زد خودش می‌رفت، اما دست‌هایش... رقم زد عشق را با دست‌هایش به روی خاک افتادند، اما نیفتادند از پا، دست‌هایش هزاران چشم تر داریم از این دست به دل، خونِ جگر داریم از این دست دل ما خیمه‌ای چشم‌انتظار است چگونه دست برداریم از این دست! 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کوه غیرت🔹 مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند شانه در شانه دو تا کوه، خودت می‌دانی در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می‌دانی که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده‌ست اتفاقی‌ست که یکبار فقط افتاده‌ست ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان شاه شمشمادقَدان، خسرو شیرین‌دهنان ماه، در کسوت سقا به میان آمده است رود برخاست، که موسی به میان آمده است رود، از بس که شعف داشت تلاطم می‌کرد رود، با خاک کفِ پاش تیمم می‌کرد ماه اگر چه همهٔ علقمه را پیموده «غرقه گشته‌ست و نگشته‌ست به آب آلوده» رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت داغ لب‌های خودش را به دل آب گذاشت می‌توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد بنویسید که در علقمه سقّا افتاد قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است، سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرمله‌تر خواهد کرد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹آینه در کربلاست🔹 خسته‌ام از این قفس ناله زنم در قنوت أغثنی یا مُخرِجَ یونُسَ مِن بطنِ حوت یار، مرا می‌خرد دل ز قفس می‌پرد عشق، مرا می‌برد تا ملکوت از قنوت عمر من از کودکی سر شده با این امید می‌شوم آیا شهید؟ با تو و در پیش روت؟ قصۀ ما تازه نیست... این زره اندازه نیست... کاش بلندم کند دست تو بعد از سقوط ذکر مصیبات یار خاصه دمِ احتضار می‌دهدم شستشو به جای غسل و هنوط «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» آه، تو دریاب یا راحمَ شیخ الکبیر بسته شده آب یا رازقَ طفل الصغیر قصه غم‌انگیز شد، عشق، عطش‌خیز شد روضۀ آب است و اشک، شعله کشد در مسیر صبر خدا را ببین، کرب‌و‌بلا را ببین کودک شش‌ماهه‌اش می‌خورَد از تیر شیر نالۀ هونٌ عَلَیّ زلزله شد در جهان خون تو از آسمان، خواند: إلیک المصیر بس کنم این قصه بس، آه از آن دم که از سینۀ مجروح خود کشیدی آهسته تیر «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» وادی عشق است و شد نوبت هل مِن مزید آه که هُرم عطش... آه که ثقلُ الحدید... دعوت خون خداست «آینه در کربلاست ما همه بی‌غیرتیم» نوبت اکبر رسید لالۀ پرپر شده! از تو جهان پُر شده می‌رسد از کربلا شهید بعد از شهید داغ جوان می‌کند روز پدر را سیاه داغ جوان می‌کند موی پدر را سپید بار دگر ای جوان اذان بگو بعد از آن غربت او را بخوان که یا وحید الفرید: «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» روضه به غیرت رسید سینه‌زنان سینه‌چاک بیرق و زنجیر و سنج شعله‌زنان روی خاک مشک و عَلَم روی خاک دست قلم روی خاک صبر کن ای روضه‌خوان هیأت ما شد هلاک سوی حرم می‌رویم زیر عَلَم می‌رویم گو که نمانَد ز ما هیچ به غیر از پلاک گوش کنی گر هنوز می‌رسد از کربلا نالۀ هل من معین نالۀ ادرک اخاک فدای تو سر، حسین! آه برادر! حسین! لحظۀ آخر حسین! حسین! روحی فداک «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» نور خدا را ببین در سحرِ کوه طور سوز مناجات کیست؟ یَبعثُ مَن فی القبور گرم نماز شب‌اند دلخوشی زینب‌اند محفل یاران عشق هیأت اصحاب نور دشت، سراسر سکوت وجه خدا در قنوت إنَّ لک فی النهار... آه از آن نفخ صور ناشئةُالیل هم تشنۀ ترتیل توست إنَّ لک فی النهار... آه که یوم النّشور... إنَّ لک فی النهار... رأس تو بر روی نی إنَّ لک فی النهار... رأس تو کنج تنور «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» عرش خدا ولوله ارض و سما در قیام «وای حسین کشته شد» روضه همین والسلام ماه محرم کجاست؟ صاحب این دم کجاست؟ سینه‌زنان را ببین در عطش انتقام روضه به آخر رسید گریه ولی ناتمام نالۀ جانسوز کیست از حرمت صبح و شام؟ و أهلُکَ کالعَبید و صُفُّدوا فی الحدید باید از اینجا به بعد روضه بخواند امام «تا تو شدی کشته ما بی‌سر و سامان شدیم» غلغله شد در حرم ولوله شد در خیام «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» اول دلتنگی است تازه شب آخری چه کردی ای روضه‌خوان چه کردی ای منبری «ای که به عشقت دچار»... «عجب گلی روزگار»... بر لب ما سال‌هاست که می‌کند دلبری «عشرت عالم فروخت» هر که دمی دید سوخت رأس تو را در تنور خونی و خاکستری «جان یارالی جان حسین حامی قرآن حسین»* می‌کُشدم داغ تو... خاصه اگر آذری... با تو اگر سرنوشت برد مرا در بهشت باز بسوزاندم این دو دمِ کوثری: «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» 📝 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * مصرع ترکی از حاج ولی الله کلامی ✅ @ShereHeyat
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود این سو، دلی از فروغ حق روشن بود بود آن‌چه شهامت و شهادت می‌خواست چیزی که نبود، بیمی از دشمن بود #محمدجواد_محبت ✅ @ShereHeyat
🔹با عطش وارد شوید!🔹 حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حال‌هاست! با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمه‌ست مجلسِ لب‌تشنگانِ حضرت سقا به‌پاست جمع بی‌پایان ما را نشمرید آمارها! جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟ اشک را بگذار تا جاری شود، شور افکند هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست شانه خالی کرده‌ایم از کلّ یومٍ اشک و آه گریهٔ حُرّی‌ست این شب‌گریه‌ها، اشکِ قضاست اذن میدان می‌دهند اینجا به هرکس عاشق است با رجزهای اباالفضلی اگر آمد سزاست هروله در هروله این حلقه را چرخیده‌ایم های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست شورِ ما را می‌زند هر تشنه‌کامی گوش کن! حلقِ اسماعیل هم با العطش‌ها هم‌صداست أیها العشاق! آب آورده‌ام غسلی کنید شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست خندهٔ قربانیان پُر کرده گوش خیمه را من نفهمیدم شب شادی‌ست امشب یا عزاست؟! گریه‌هاتان را بیامیزید با این خنده‌ها سفرهٔ این شب‌نشینان، تلخ و شیرینش شفاست آب باشد مال دشمن، ما تیمم می‌کنیم آب‌های علقمه پابوسِ خاک کربلاست ما اذان‌هامان اذانِ حضرتِ سجّادی است همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست یک نفر از حلقه بیرون می‌زند وقت نماز سینهٔ خود را سپر کرده مهیای بلاست ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو صف کشیدند آسمان‌ها، پس علی‌اکبر کجاست؟ گفت قد... قامت... جوان‌ها گریه‌شان بالا گرفت راستی! سجاده‌های ما همه از بوریاست! از علی‌اکبر مگو! می‌پاشد از هم جمعمان یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست چارهٔ این جمع بی‌سامان فقط دستِ یکی‌ست نوحه‌خوان می‌داند آن منجی خودِ صاحب لواست گفت «عباس»! آن طرف طفلی صدا زد «العطش» ناگهان برخاست مردی، گام‌هایش آشناست مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت زیر لب یک‌ریز می‌گفت از من آقا آب خواست حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس آسمان‌ را از کمر انداختن آیا رواست؟ 📝 📗 @ShereHeyat
🔹اگر بگذارند🔹 شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند لحظه‌ها با تو چه زیباست اگر بگذارند فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند مثل قدش، قدمش، لحن پیمبروارش روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند غنچه آخر چقدر آب مگر می‌خواهد؟ عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند ساقی‌ات رفته و ای کاش که او برگردد مشک او حامل دریاست اگر بگذارند آب مالِ خودشان چشم همه دلواپس خیمه‌ها تشنهٔ سقاست اگر بگذارند قامتش اوج قیام است، قیامت کرده‌ست قد سقای تو رعناست اگر بگذارند سنگ‌ها در سخنت هم‌نفس هلهله‌ها لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند تشنه‌ای، آه وَ دارد لب تو می‌سوزد آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند آمد از سمت حرم گریه‌کنان عبدالله مجتبای تو همین‌جاست اگر بگذارند رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹صبح شهادت🔹 شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌سوخت فرات موج‌زنان گرچه در کنار تو بود به رزم، قصد فنای جهان، گرت می‌بود نه آسمان، نه زمین، مردِ کارزار تو بود اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد ز خون پاکِ دلیران جان‌نثار تو بود به جای ماند اگر نامی از جوانمردی ز پایمردی یاران نام‌دار تو بود به پیشواز اجل آن چنان کمر بستی که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی‌ست که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود اگر چه گلشنت ای باغبان به غارت رفت خزانِ باغِ تو، آغازِ نوبهارِ تو بود درخت عدل و مروّت که آبیاری شد رهین منّت شمشیر آبدار تو بود به جز دل تو که بود از وصال، خرّم و شاد جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود به غیرِ داغ محبت به دل نبود تو را اگرچه سینهٔ هر لاله داغدار تو بود... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بادیهٔ ابتلا🔹 گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما... تا دست و رو نشُست به خون، می‌نیافت کس راه طواف بر حرم کبریای ما این عرصه نیست جلوه‌گه روبه و گراز شیرافکن است بادیهٔ ابتلای ما همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه بیگانه باید از دو جهان آشنای ما برگردد آنکه با هَوَس کشور آمده سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما یزدان ذوالجلال به خلوت‌سرای قدس آراسته‌ست بزم ضیافت برای ما... 📝 📗 @ShereHeyat
🔹شهد شهادت🔹 در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد پاسخ‌دهنده اوّل آنان «زُهیر» بود كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد كای زادهٔ رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ» مطلب عیان بَرِ همه از خاص و عام شد دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش ما عزممان همین و نه جز این قیام شد و‌آن‌‌گه «بُریر» دادِ سخن داد آن‌چنان ظاهر، خلوصِ نیّت او از كلام شد منّت به ما نهاده خدا با وجود تو ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد فخر است قطعه‌قطعه شدن پیش روی تو طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد! پس بهر دل‌نوازیِ فرزند فاطمه گاهِ سخن ز «نافع» شیرین‌كلام شد گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما با رهبریت، محنت ما بی‌دوام شد ما دوستیم با تو و با دوستان تو دشمن به آن‌كه دشمنی‌ات را مرام شد ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد... 📝 📗 @ShereHeyat
🔹ما رأيت إلا جمیلا🔹 عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش خسته با زین و یراقی واژگون آشفته یال بی‌سوار و غرق خون آن اسب زیبا را نکش یا تمام صفحه را با خیمه‌ها همرنگ کن یا به غیر از ما رأیت الا جمیلا را نکش آن به دریا رفته دیگر بر نمی‌گردد به دشت خشکی لب‌های فرزندان زهرا را نکش او که مجنون بود، مجنون ماند، مجنون شد شهید مادرش لیلاست واویلای لیلا را نکش... ما که جا ماندیم در ما رنگ عاشورا نبود آبروداری کن و رسوایی ما را نکش عاقبت آن مرد مردستان می‌آید بعد از آن کس نگوید آن قد و بالای رعنا را نکش 📝 @ShereHeyat
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت این بادیه بوی سبزه‌زاران نگرفت کی نغمه‌گر زمانه در پردۀ داغ از تشنگی تو خواند و باران نگرفت؟ #سیدحسن_حسینی ✅ @ShereHeyat
🔹نماز عشق🔹 اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند که تیرها همه آمادهٔ هدف شده‌اند پیمبرانه به تکبیر باز کن لب را که از صدای تو ذرّات در شعف شده‌اند برای چرخ زدن در حوالی خورشید مدارهای سراسیمه جان به کف شده‌اند به یُمن بارش احساس در مساحت ظهر غبارها ز رُخ دشت برطرف شده‌اند و کربلا شده دریایی از حماسه و شور و ریگ‌های بیابان همه صدف شده‌اند نماز عشق فقط سجده‌ای پر از خون است اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند 📝 📗 @ShereHeyat
🔹قد قامتِ الصّلاة🔹 شد وقت آن‌كه از تپش افتند كائنات خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة» این آه ابر‌ها‌ست زمین را دویده است؟ یا اشك فاطمه‌ست كه افتاده در فرات حَی عَلی الصّلاةِ حبیب است، عَجّلوا قَد قامتِ الصّلاةِ امام است، الصّلاة سجاده پهن شد وسط رزمگاه و بعد در شطّ خون گرفت وضو چشمهٔ حیات این آخرین جماعت مردان آشناست اینجا نمی‌دهند به نامحرمان برات رنگین‌كمانِ تیر، فضا را فرا گرفت اما كسی به تیر نمی‌كرد التفات ای آخرین نماز تو معراج بندگی! ای «ركعت شكسته» به قربان سجده‌هات «یا أیها الّذین» به دنیا امیدوار سمت بهشت می‌رود این كشتی نجات «یا أیها العزیز» سرت را بلند كن بنگر كه اوفتاده به پای تو كائنات گردی فرا رسید و به هم ریخت مشرقین یعنی كه خاك بر سر دنیای بی‌حسین 📝 📗 @ShereHeyat
🔹عشق غیور🔹 سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرم‌ْسیر عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر تیغی چنان فصیح به تبیین دین حق تیغی چنان صریح به تفریق شرّ و خیر آن‌كس كه حِرز كشتی نوح است نام او بر لوح آسمان، پسر ایلیا، «شُبیر» حیرت‌نشین وحدت او، كعبه و كنشت حسرت‌نصیب رفعت او، مسجد است و دیر دیگر كسی نبود پی دفع تیرها نه سینهٔ «سعید» و نه جانبازی «زهیر» دیگر چه جای مرثیه‌خوانی جنّ و انس؟ وقتی گریستند به حال تو، وحش و طیر پس آسمان به لرزه درافتاد و خون گریست از آن زمان كه كرد در آیینهٔ تو سیر همسایهٔ بهشت شود در ركاب تو مانند حُر، كسی كه شود عاقبت‌به‌خیر 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹دست نوازش🔹 از اسب فرود آی و ببین دختر خود را بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را تنها مرو ای همسفر از خیمه به صحرا همراه ببر، باغ گل پرپر خود را تا قلب سکینه، کمی آرام بگیرد بگذار روی شانهٔ گل‌ها، سر خود را... با رفتن خود، ای گل داودی زهرا پاییز مکن، باغ بهارآور خود را بگذار که تا روی تو را سیر ببینم آرام کنم، خاطر غم‌پرور خود را یوسف به تماشای تو آمد، که بپوشی پیراهن دل‌بافتهٔ مادر خود را در هیچ دلی، ذرّه‌ای اندوه نماند بگشاید اگر لطف تو بال و پر خود را گر بر سر آنی، که به مهمانی خنجر در باغ شهادت، بِبَری حنجر خود را چون موج بکش، بر سَرِ این ساحل غمگین یک بار دگر، دست نوازش‌گر خود را... 📝 📗 @ShereHeyat
آن‌سو نگران، نگاه پیغمبر بود خورشید، رسول آه پیغمبر بود ای تیغ پلید! می‌شکستی ای‌کاش آن حنجره، بوسه‌گاه پیغمبر بود #ساعد_باقری ✅ @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹فیا سُیُوفُ خُذینی🔹 باز این چه شورش است، مگر محشر آمده خورشید سر برهنه به صحرا در آمده آتش به کام و زلفْ پریشان و سرخْ روی این آفتاب از افقی دیگر آمده چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست این شاه کم‌سپاه که بی‌لشکر آمده... بانگ «فَیا سُیُوفُ خُذینی»‌ست بر لبش خنجر فروگذاشته با حنجر آمده آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده ای تشنگانِ سوخته‌لب! تشنگی بس است سر برکنید ساقی آب‌آور آمده این ساقیِ علم به کفِ بی‌بدیل کیست؟ عطشان در آب رفته و عطشان‌تر آمده... آتش به خیمه‌های دل عاشقان زده این آتشی که رفته و خاکستر آمده آبی نمانده، روزه بگیرید نخل‌ها نخل امید رفته ولی بی‌سر آمده جای شریف بوسهٔ پیغمبر خداست این نیزه‌ای که از همه بالاتر آمده آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود امشب به خون نشسته، به طشت زر آمده... بوی بهشت دارد و همواره زنده است این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم هفتاد و دومین گُلِ از خون برآمده! لب واکن از هم، ای تن بی‌سر، حسین من! حرفی به لب بیار و ببین خواهر آمده... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یوسف بی‌پیرهن🔹 نشسته سایه‌ای از آفتاب بر رویش به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم؟ که باد از دل صحرا می‌آورد بویش کسی بزرگ‌تر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح برید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می‌گرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیده‌ام زخود او کیست که این غریب نهاده‌ست سر به زانویش؟ کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویش کسی که با لب خشک و ترک‌ترک شده‌اش نشسته تیر به زیر کمان ابرویش کسی‌ست وارث این دردها که چون کوه است عجب که کوه، زِ ماتم سپید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سری به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹لا یوم کیومک اباعبدالله🔹 حمله‌های موج ديدم، لشکرت آمد به يادم کشتی صدپاره ديدم، پيکرت آمد به يادم باد تنها بود، اما خار و خس‌ها را عقب زد تاختن‌های علیِ اکبرت آمد به يادم بحث عقل و عشق شد، هر کس بيانی، داستانی من ترک‌های لب آب‌آورت آمد به يادم «لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون» لحظه‌های سرخ بعد از اصغرت آمد به يادم جويباری بر شکوه کوه مستحکم می‌افزود اشک‌های از رجز محکم‌ترت آمد به يادم گفت سعدی ديده با چشم خودش می‌رفت جانش من وداع آخرت با خواهرت آمد به يادم باغبان با طفل گفت: اين سيب! ديگر شاخه نشکن! قصهٔ انگشتت و انگشترت آمد به يادم روضه‌خوان می‌گفت: يا مهدی! محبان تو هستيم از محبان آنچه آمد بر سرت آمد به يادم... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹هوای پر زدن🔹 به میدان می‌برم از شوق سربازی، سر خود را تو هم آماده کن ای عشق! کم‌کم خنجر خود را مرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیست که در تن‌پوشی از شمشیر بینم، پیکر خود را هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم خوشا روزی که بینم بی‌قفس بال و پر خود را ز دل‌تاریکی باد خزان تا پرده بردارم به روی دست می‌گیرم گل نیلوفر خود را... من از ایمان خود یک ذرّه حتی بر نمی‌گردم تلاوت می‌کنم در گوش نی هم باور خود را 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مصباح الهُدی🔹 به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌ای روزی که نامش آفتابِ جان سرگردان ما باشد لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می‌سوخت که مصباح الهدایِ دیدهٔ حیران ما باشد... کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جمع مُکسّر🔹 لب‌تشنه‌ای و یادِ لب خشک اصغری آن داغ دیگری‌ست و این داغ دیگری گاهی زره به تن به علی می‌شوی شبیه گاهی عبا به دوش شبیه پیمبری گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن واشد به دردهای تو از هر سخن دری با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ با صد هزار دیده ندیدند برتری تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است حالا که در میان شلوغی لشکری... شمشیر می‌کشی... چه شکوهی، چه هیبتی تکبیر می‌کشند... چه الله اکبری یاران بی بدیل، عجب جمع سالمی اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری آن‌ها که روی دستِ محمد ندیده‌اند بر نیزه دیده‌اند که از هر نظر سری... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غریب مادر🔹 دقیقه‌های پر از التهاب دفتر بود و شاعری که در اندوه خود شناور بود به روی خاک، گلی بود از عطش سیراب که هُرم گرم نفس‌هاش شعله‌پرور بود مرور کرد تمام مسیر ذهنش را که صفحه صفحه پُر از خاطرات پرپر بود چه چشم‌ها که ندیدند چشم‌های ترش چه گوش‌ها که برای شنیدنش کر بود ز خون او همهٔ نیزه‌ها حنا بسته لب تمامی شمشیرهایشان تر بود در اوج کینه کسی داشت سمت او می‌رفت و دست‌های پلیدش به دست خنجر بود به روی تلّی از انبوه غصه‌های جهان به جستجوی برادر، نگاه خواهر بود که با نگاه غریبانه‌اش گره می‌خورد و ابتدای غم از این نگاه آخر بود زمان زمان قیامت، زمین... زمین لرزید گمان کنم که همان روز، روز محشر بود کسی شنیده شد از لابه‌لای هلهله‌ها که نغمه‌های لب او «غریب مادر» بود کسی به دست، سری، آن طرف به سر دستی بس است روضهٔ لب تشنه‌ای که... اگر که کشته نمی‌شد که نه... خدا می‌خواست ولی مقابل خواهر نبود بهتر بود حدود ساعت سه شاعر از نفس افتاد دقیقه‌های پُر از التهاب دفتر بود 📝 📗 @ShereHeyat
زان‌روز که سوخت از عطش کام حسین گوش دل عالم است و پیغام حسین خوش‌وقت کسی که بعد نوشیدن آب دارد عطش تلاوت نام حسین #محمدجواد_غفورزاده ✅ @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹الهی...🔹 الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم نه تنها سر، برایت بلكه از سر بهتر آوردم پی ابقایِ قَد قامَت، به ظهر روز عاشورا برای گفتن اللّه‌اكبر، اكبر آوردم... علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم اگر با كشتن من دین تو جاوید می‌گردد برای خنجر شمر ستمگر، حنجر آوردم برای آن‌كه قرآنت نگردد پایمال خصم برای سُمّ مركب‌ها، خدایا پیكر آوردم علی، انگشتر خود را به سائل داد اما من برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم... من «ژولیده» می‌گویم، حسین بن علی گفتا: الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم 📝 📗 @ShereHeyat