eitaa logo
شعر هیأت
10.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
172 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بحر کرم🔹 گر چه با کوه گران‌سنگ گناه آمده‌ایم لیک چون سنگ نشان بر سر راه آمده‌ایم بر سیه‌کاری ما هر سر مویی‌ست گواه گر چه خاموش ز اقرار گناه آمده‌ایم... شب ظلمانی ما نامه‌سیه چون مانَد؟ که به جولان‌گه آن رویِ چو ماه آمده‌ایم سبز کن بار دگر مزرع بی‌حاصل ما گر چه مستوجب آتش چو گیاه آمده‌ایم... جان ما را به نگهبانی عصمت دریاب که ز کوته‌نظری بر لب چاه آمده‌ایم رحم کن بر نفَس سوختۀ ما یارب! که در این راه، عنان‌ریز چو آه آمده‌ایم نیست ممکن که شود خدمت ما پا به رکاب با قدِ خم شده آخر همه راه آمده‌ایم... پاک کن از خودی، آیینۀ خودبینی ما که به درگاه تو از خود به پناه آمده‌ایم... نیست انصاف، نظربسته گذشتن از ما به امیدی به سر راه نگاه آمده‌ایم «صائب» این آن غزل «حافظ» والا گهر است: «که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم» 📝 📗 @ShereHeyat
🔹وداع رمضان🔹 افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت... شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت شیرازه جمعیت بیداردلان رفت بی‌قدری ما چون نشود فاش به عالم؟ ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت... تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت از نامۀ اعمال، سیاهی چو دخان رفت با قامت چون تیر در این معرکه آمد از بار گنه با قد مانند کمان رفت برداشت ز دوش همه کس بار گنه را چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت چون اشک غیوران به سراپردۀ مژگان دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آن‌ها که به «صائب» ز وداع رمضان رفت 📝 📗 @ShereHeyat
🔹حسرت بسیار🔹 آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا... کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به جا... هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست وقت آن کس خوش، کز او آثار می‌ماند به جا زنگِ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا نیست از کردار، ما بی‌حاصلان را بهره‌ای چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا سینۀ ناصاف در میخانه نتوان یافتن نیست هر جا صیقلی، زنگار می‌ماند به جا... 📝 📗 @ShereHeyat
🔹سیل بهاران🔹 ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم... لب به حرف توبه نگشودیم با موی سفید در چنین صبحی ز غفلت از دعا غافل شدیم یاد شنبه، تلخ دارد جمعۀ اطفال را ما چرا زَاندیشۀ روز جزا غافل شدیم؟ گر چه پیری قامت ما را به صیقل ساخت خم با چنین روشن‌گری ما از جلا غافل شدیم عمر چون سیل بهاران رفت با چندین خروش ما ز خواب‌آلودگی‌ها زین صدا غافل شدیم 📝 @ShereHeyat
🔹احسان بهاران🔹 عارفانى که از این رشته، سَرى یافته‌اند بى‌خبر گشته ز خود تا خبرى یافته‌اند سال‌ها مرکز پرگار حوادث شده‌اند تا از این دایره‌ها پا و سرى یافته‌اند... بار برداشته‌اند از دل مردم، عُمرى تا ز احسان بهاران ثمرى یافته‌اند سال‌ها غوطه چو شب، در دل ظلمت زده‌اند تا ز چاک جگر خود سحرى یافته‌اند بسته‌اند از دو جهان چشم هوس، چون یعقوب تا ز پیراهن یوسف نظرى یافته‌اند... همچو پروانه در این بزم، ز سوز دل خویش بارها سوخته، تا بال و پرى یافته‌اند... «صائب» از گریۀ مستانه مکن قطع نظر که زِ هر قطرۀ اشکى گهرى یافته‌اند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3766@ShereHeyat
بار برداشته‌اند از دل مردم، عُمرى تا ز احسان بهاران ثمرى یافته‌اند #صائب_تبریزی ✅ @ShereHeyat
🔹ماه صیام🔹 سعی کن در عزت سی‌پارهٔ ماه صیام کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام... چون درِ دوزخ، دهان گر چند روزی بسته شد باز شد چندین در از جنت به روی خاص و عام خال روی مه‌جبینان گر ز مشک و عنبر است از شب قدر است خال چهرهٔ ماه صیام نیست در سالی دو عید افزون و از فرخندگی عید باشد مردمان را سی شب این ماه تمام لذت افطار در دنبال باشد روزه را صبح اگر بندد دری ایزد، گشاید وقت شام روزه سازد پاک «صائب» سینه‌ها را از هوس زآتش امساک می‌سوزد تمناهای خام 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1483@ShereHeyat
🔹دست دعا🔹 دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد از رفيقی که گران است جدايی دارد منزل ماست كه چون ريگِ روان ناپيداست ورنه هر قافله‌اى راه به جايى دارد نيست ممکن که ز کارش گرهی باز شود رهنوردی که غمِ آبله‌پايی دارد دردِ درمان طلبی‌هاست كه بى‌درمان است ورنه هر درد كه ديديم دوايى دارد مژه بر هم نزد آيينه ز انديشهٔ چشم خواب راحت نكند هركه صفايى دارد اين كه از لغزش مستانه نمى‌انديشد مى‌توان يافت كه دل تكيه به جايى دارد... گر نسازد به ثمر کام جهان را شيرين سرو آزادهٔ ما دست دعايی دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/328@ShereHeyat
🔹احسان بهاران🔹 عارفانى که از این رشته، سَرى یافته‌‏اند بى‏‌خبر گشته ز خود تا خبرى یافته‌‏اند سال‌ها مرکز پرگار حوادث شده‏‌اند تا از این دایره‏‌ها پا و سرى یافته‌‏اند... بار برداشته‌‏اند از دل مردم، عُمرى‏ تا ز احسان بهاران ثمرى یافته‌‏اند سال‏‌ها غوطه چو شب، در دل ظلمت زده‌‏اند تا ز چاک جگر خود سحرى یافته‌‏اند بسته‌‏اند از دو جهان چشم هوس، چون یعقوب‏ تا ز پیراهن یوسف نظرى یافته‌اند... همچو پروانه در این بزم، ز سوز دل خویش‏ بارها سوخته، تا بال و پرى یافته‌‏اند... «صائب» از گریۀ مستانه مکن قطع نظر که زِ هر قطرۀ اشکى گهرى یافته‏‌اند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3766@ShereHeyat
🔹ماه صیام🔹 سعی کن در عزت سی‌پارهٔ ماه صیام کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام... چون درِ دوزخ، دهان گر چند روزی بسته شد باز شد چندین در از جنت به روی خاص و عام خال روی مه‌جبینان گر ز مشک و عنبر است از شب قدر است خال چهرهٔ ماه صیام نیست در سالی دو عید افزون و از فرخندگی عید باشد مردمان را سی شب این ماه تمام لذت افطار در دنبال باشد روزه را صبح اگر بندد دری ایزد، گشاید وقت شام روزه سازد پاک «صائب» سینه‌ها را از هوس زآتش امساک می‌سوزد تمناهای خام 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1483@ShereHeyat
🔹رفت...🔹 افسوس که ایام شریف رمضان رفت سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت افسوس که سی پاره این ماه مبارک از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت... شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت شیرازه جمعیت بیداردلان رفت بی‌قدری ما چون نشود فاش به عالم؟ ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت... تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت از نامۀ اعمال، سیاهی چو دخان رفت با قامت چون تیر در این معرکه آمد از بار گنه با قد مانند کمان رفت برداشت ز دوش همه کس بار گنه را چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت چون اشک غیوران به سراپردۀ مژگان دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب آن‌ها که به «صائب» ز وداع رمضان رفت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/489@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... یارب این خاک گرامی مغرب خورشید کیست کز فروغش می‌شود چشم ملائک اشک‌بار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4687@ShereHeyat
🔹 آه سحرگاه🔹 حاصل عمرِ ز خود بی‌خبران آه بُوَد هرکه از خویشتن آگاه شد، آگاه بود نتوان در حرم قدس به پرواز رسید پر سیمرغ در این راه پرِ کاه بود... از وصول آن‌که زند دم، خبر از راهش نیست آن بُوَد واصل این راه که در راه بود ای که کام دو جهان را ز خدا می‌طلبی هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود از وصال رخ او بی‌ادبان محرومند گل این باغ ز دستی‌ست که کوتاه بود می‌رسد جاذبۀ عشق به فریاد مرا یوسف آن نیست که پیوسته در این چاه بود «صائب» از کشمکش ردّ و قبول آسوده‌ست هرکه را روی دل از خلق به اَلله بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2839@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4687@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹رحمةٌ للعالمین🔹 تا نگردیده‌ست خورشید قیامت آشکار مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشک‌بار در بیابان عدم، بی‌توشه رفتن مشکل است در زمین چهرۀ خود دانۀ اشکی بکار.. دیدۀ بیدار می‌باید رهِ خوابیده را تا نگردیده‌ست صبح، از خوابِ غفلت سر برآر.. رشتۀ طول امل را باز کن از پای دل از گریبان فلک، مانند عیسی سر برآر شبنم از روشن‌دلی، آیینۀ خورشید شد ای کم از شبنم! تو هم آیینه را کن بی‌غبار!.. شمعِ پشت سر نمی‌آید به کارِ پیش رو هر چه داری پیش‌تر از مرگ، بر خود کن نثار.. آنچه بر خود می‌پسندی، بر کسان آن را پسند آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار زخمِ دندانِ ندامت، در کمین فرصت است بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار تا نگیرد خوشۀ اشک ندامت دامنت در قیامت، آنچه نتوانی دِرو کردن، مَکار.. تیره‌روزان را در این منزل به شمعی دست گیر تا پس از مُردن تو را باشد چراغی بر مزار چون سبک‌باران ز صحرای قیامت بگذرد هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر هر سبک‌دستی که بردارد ز راه خلق، خار هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند روز محشر داخل جنت شود بی‌انتظار.. چشمۀ کوثر که آبش می‌دهد عمر اَبد دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار.. نفس کافر‌کیش را در زندگی در گور کن تا بمانی زندۀ جاوید در «دارالقرار» «ربّنا اِنّا ظَلَمنا» وِرد خود کن سال‌ها تا چو آدم، توبه‌ات گردد قبول کردگار وِرد خود کن «لا تَذَر» یک عمر چون نوح نبی تا ز کفّار وجود خود برانگیزی دمار.. صبر کن مانند اسماعیل زیر تیغ تیز تا فدا آرد برایت جبرئیل از کردگار دامن از دست زلیخای هوس، بیرون بکش تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نام‌دار.. از صراط‌المستقیم شرع، پا بیرون منه تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی زان ‌که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست آفرینش را به ذات بی‌مثالش افتخار.. محو گردیدند از نور تو یک سر انبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار.. رحمت عام تو جُرم خاکیان را شد شفیع موج دریا سیل را از چهره می‌شوید غبار در رهِ دین باختی، دندانِ گوهربار را رخنۀ این حصن را کردی به گوهر، استوار از جهان قانع به نانِ خشک گشتی، وز کرم نعمتِ روی زمین بر اُمّتان کردی نثار ماه را کردی به انگشتِ هلال‌آسا دو نیم مُلکِ بالا را مُسخّر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گامِ اول، سایۀ خود را وداع چون سبک‌باران برون رفتی از این نیلی‌حصار.. چون سلیمان است کَز خاتم جدا افتاده است کعبه تا داده‌ست از کف دامنت بی‌اختیار چون بهار از خُلقِ خوش، کردی معطر خاک را «رحمةٌ للعالمین» خواندت از آن، پروردگار با شفیع المذنبین! «صائب» فدای نامِ توست از سرِ لطف و کرم، تقصیرِ او را در گذار 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5244@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4687@ShereHeyat
🔹صیقل🔹 هر که راه گفتگو در پردۀ اسرار یافت چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت.. از بلند و پست عالم شکوه کافرنعمتی‌ست تیغ، این همواری از سوهان ناهموار یافت گر سبک‌سازی چو شبنم از علایق خویش را می‌توان در پیشگاه خاطر گل، بار یافت گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب شبنمی بنگر چه‌ها از دیدۀ بیدار یافت.. صیقل آیینۀ گردون صفای خاطر است می‌شود تاریک عالم، سینه چون زنگار یافت هر چه از عمر گرامی صرف در غفلت شود می‌توان یک صبحدم در ملک استغفار یافت.. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5328@ShereHeyat
🔹غافل شدیم...🔹 ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم... لب به حرف توبه نگشودیم با موی سفید در چنین صبحی ز غفلت از دعا غافل شدیم یاد شنبه، تلخ دارد جمعۀ اطفال را ما چرا زَاندیشۀ روز جزا غافل شدیم؟ گر چه پیری قامت ما را به صیقل ساخت خم با چنین روشن‌گری ما از جلا غافل شدیم عمر چون سیل بهاران رفت با چندین خروش ما ز خواب‌آلودگی‌ها زین صدا غافل شدیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2841@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4687@ShereHeyat
🔹دست دعا🔹 دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد از رفيقی که گران است جدايی دارد منزل ماست كه چون ريگِ روان ناپيداست ورنه هر قافله‌اى راه به جايى دارد نيست ممکن که ز کارش گرهی باز شود رهنوردی که غمِ آبله‌پايی دارد دردِ درمان طلبی‌هاست كه بى‌درمان است ورنه هر درد كه ديديم دوايى دارد مژه بر هم نزد آيينه ز انديشهٔ چشم خواب راحت نكند هركه صفايى دارد... گر نسازد به ثمر کام جهان را شيرين سرو آزادهٔ ما دست دعايی دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/328@ShereHeyat
🔹احسان بهاران🔹 عارفانى که از این رشته، سَرى یافته‌‏اند بى‏‌خبر گشته ز خود تا خبرى یافته‌‏اند سال‌ها مرکز پرگار حوادث شده‏‌اند تا از این دایره‏‌ها پا و سرى یافته‌‏اند... بار برداشته‌‏اند از دل مردم، عُمرى‏ تا ز احسان بهاران ثمرى یافته‌‏اند سال‏‌ها غوطه چو شب، در دل ظلمت زده‌‏اند تا ز چاک جگر خود سحرى یافته‌‏اند بسته‌‏اند از دو جهان چشم هوس، چون یعقوب‏ تا ز پیراهن یوسف نظرى یافته‌اند... همچو پروانه در این بزم، ز سوز دل خویش‏ بارها سوخته، تا بال و پرى یافته‌‏اند... «صائب» از گریۀ مستانه مکن قطع نظر که زِ هر قطرۀ اشکى گهرى یافته‏‌اند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3766@ShereHeyat
🔹غافل شدیم...🔹 ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم... لب به حرف توبه نگشودیم با موی سفید در چنین صبحی ز غفلت از دعا غافل شدیم یاد شنبه، تلخ دارد جمعۀ اطفال را ما چرا زَاندیشۀ روز جزا غافل شدیم؟ گر چه پیری قامت ما را به صیقل ساخت خم با چنین روشن‌گری ما از جلا غافل شدیم عمر چون سیل بهاران رفت با چندین خروش ما ز خواب‌آلودگی‌ها زین صدا غافل شدیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2841@ShereHeyat
🔹لذت دیدار🔹 هر که راه گفتگو در پردۀ اسرار یافت چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت.. از بلند و پست عالم شکوه کافرنعمتی‌ست تیغ، این همواری از سوهان ناهموار یافت گر سبک‌سازی چو شبنم از علایق خویش را می‌توان در پیشگاه خاطر گل، بار یافت گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب شبنمی بنگر چه‌ها از دیدۀ بیدار یافت.. صیقل آیینۀ گردون صفای خاطر است می‌شود تاریک عالم، سینه چون زنگار یافت هر چه از عمر گرامی صرف در غفلت شود می‌توان یک صبحدم در ملک استغفار یافت.. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5328@ShereHeyat
🔹دست دعا🔹 دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد از رفيقی که گران است جدايی دارد منزل ماست كه چون ريگِ روان ناپيداست ورنه هر قافله‌اى راه به جايى دارد نيست ممکن که ز کارش گرهی باز شود رهنوردی که غمِ آبله‌پايی دارد دردِ درمان طلبی‌هاست كه بى‌درمان است ورنه هر درد كه ديديم دوايى دارد مژه بر هم نزد آيينه ز انديشهٔ چشم خواب راحت نكند هركه صفايى دارد... گر نسازد به ثمر کام جهان را شيرين سرو آزادهٔ ما دست دعايی دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/328@ShereHeyat