#دفاع_مقدس
#شهدا
#غزل
🔹عباسهای تشنهلب رفتند🔹
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
عباسهای تشنهلب رفتند
لبتشنه مَشکی بر زمین ماندهست
من بودم و او بود و گمنامی
نامش چه بود؟ انگار یادم نیست
بر شانههای سنگی دیوار
نام تو ای عاشقترین، ماندهست
مثل نسیم صبح نخلستان
سرشار از زخم و سکوت و صبر
رفتید، اما در دلِ هر چاه
یک سینه آواز حزین ماندهست:
«رفتیم اگر نامهربان بودیم»
رفتند اما مهربان بودند
«رفتیم اگر بار گران» آری
بار گرانی بر زمین ماندهست
بر شانهٔ خونینتان، یاران!
یک بار دیگر بوسه خواهم زد
برشانهٔ خونینتان عطرِ
تابوتهای یاسمین ماندهست
زآنان برای ما چه میماند؟
یک کولهبار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشمِ بارانی
تنها همین، تنها همین ماندهست
📝 #علیرضا_قزوه
🌐 shereheyat.ir/node/271
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_اسرا
#دیر_راهب
#مثنوی
🔹سر و سامان عشق🔹
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/927
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
سجاد که سجاده به او دل میبست
تدبیر خدا بود که در تب باشد
📝 #منیره_هاشمی
🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #امام_سجاد علیهالسلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید:
🌐 shereheyat.ir/m/07
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹فرزند زمزم🔹
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
ای آسمان پیشانیات، ای ابر ای کوه
سجادۀ تو دشتهای بیکرانه
دارند در دستانِ هنگامِ قنوتت
گنجشکهای بیشماری آشیانه
تسبیح میگویی تمام خلوت شب
با رودها با اشکهایت دانه دانه
فرزند زمزم! کیستی، اهل کجایی؟
در چشمهایت داری از کوثر نشانه
فریاد عاشوراست موج پرچمی که
وادی به وادی میبری بر روی شانه
وقتی که در حال مرور کربلایی
عالم سراسر میشود پروانهخانه
این بیت آخر با خودش دارد درودی
بر مادرت، آن شهربانوی زمانه
📝 #اعظم_سعادتمند
🌐 shereheyat.ir/node/3917
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹زین العابدین🔹
به چشمانت نمیآید که اهل این زمین باشی
گمانم شهروند آسمان چندمین باشی
برایت فرشهای پیش پا افتاده ناچیزند
تو با این منزلت باید که سجادهنشین باشی
تو و شب تا سحر گریه، تو و شب تا سحر سجده
بنا شد آنچنان باشی، بنا شد اینچنین باشی
خدا میخواست تا دین را به دستان تو بسپارد
به بیماری دچارت کرد تا فردای دین باشی
به لطف آن همه داغی که در کربوبلا دیدی
تمام عمر باید چشم تر بر آستین باشی
برای من نخی از رشتۀ سجادهات کافیست
سر نخ دستم افتاده که تو حبل المتین باشی
تو و عشق تو و پیشانی ساییده از سجده
فقط شایستهات این است «زین العابدین» باشی
📝 #سیده_تکتم_حسینی
🌐 shereheyat.ir/node/70
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#چارپاره
🔹غروبی نفسگیر🔹
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تن اکبرت را
ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب، بعد از اباالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب، بعد از اباالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاد بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالیست
یادم از طفل ششماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالیست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
📝 #افشین_علا
🌐 shereheyat.ir/node/1676
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹زینت سجادهٔ عشق🔹
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست
ناگهان داغ دل آینهها سهم تو شد
بعد از آن واقعه، آشوب قیامت برخاست
بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت
خطبهٔ اشک برای شهدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه در هرولهٔ آتش و خون
در شب خوف و خطر خطبهٔ «لا» سهم تو شد
بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم
خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد
خیمهٔ نور تو در فتنهٔ شب سوخت ولی
کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهٔ عشق
از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای کاش که میمردم من
مصلحت نیست بگویم که چهها سهم تو شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ حقیقت گل کرد
کربلا در تو درخشید خدا سهم تو شد
📝 #رضا_اسماعیلی
🌐 shereheyat.ir/node/905
✅ @ShereHeyat
#شعر_توحیدی
#دعا #رباعی
💠 #امام_سجاد (علیهالسلام)
«وَ سَهِّلْ إِلَى بُلُوغِ رِضَاكَ سُبُلِی»
[خدایا] راهم را در رسیدن به خشنودیات هموار نما!
📗 صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق
🔹خشنودی یار🔹
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
وقتی که رسیدیم به پایان مسیر
خشنودی یار را ببینیم ای کاش
📝 #محمدرضا_شفیعی
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹امام غریب🔹
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست
آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت
در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم
عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت
ز آمد شد غم اسرا، در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
در دشت فتنهخیز که زان سروران، تنی
جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت -
این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود
صیاد دهر، تیر جفا در کمان نداشت...
📝 #صفایی_جندقی
🌐 shereheyat.ir/node/1669
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#قصیده
🔹شمع راه قافله🔹
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد
تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت
از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت
بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت
بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی
دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت
زینالعباد باز به گیتی قرار داد
ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت
او شمع راه قافله در شام تار بود
حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت
او قطرهقطره آب شد و سوخت همچو شمع
با آنکه در بساط خود آب روان نداشت
کارش رسیده بود به جایی ز تاب درد
کز بهر آن که سر دهد افغان، توان نداشت
با کولهبار درد در آن دشت پر لهیب
جز دود آه بر سر خود سایبان نداشت
گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد
دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت
گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد
دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت
در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او
نقش حماسهساز «ولی» را بیان نداشت
در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز
دوران چو او سوار حقیقتنشان نداشت...
حق را زیان ز جانب باطل نمیرسد
بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت
تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت
«پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/1671
✅ @ShereHeyat
#زیارت_اربعین
#غزل
🔹این اربعین...🔹
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
هم زخم میزنم به تو هم دوست دارمت
در گیر و دار تیرگی و روشناییام
گم کردهام مسیر تو را در غبار شهر
اما اسیر توست دل روستاییام
گفتند کربلای زمینی... نیامدم
حالا که راه بسته شده من هواییام
این بار چندم است که تا مرز آمدم
آه از شکستهبالی و بیدست و پاییام...
پلکم که گرم میشود از خواب میپرم
با سُرفههای همسفر شیمیاییام
آوردهام بضاعت مزجاة قوم را
انگشتر «عزیز»م و تسبیح «دایی»ام
آوردهام پناه به ششگوشهٔ غمت
برگشتهام به اصلیَتِ نینواییام
دستت همیشه روی سر ما پیادههاست
این اربعین به لطف خدا کربلاییام...
📝 #حسن_بیاتانی
🌐 shereheyat.ir/node/932
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌹 «مناجات ناشنوایان»
🔺️ غزلی از حضرت آیتالله خامنهای تقدیم به ناشنوایان عزیز
👈 به مناسبت هشتم مهرماه روز ناشنوایان
📝 «مناجات ناشنوایان»
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو میشناسی
آیینهایم و هرچند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آیینهسان برابر گوییم هرچه گوییم
یکرو و یکزبانیم ما را تو میشناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی. ۷۵/۱/۱۴
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#کاروان_در_شام
#غزل
🔹حج ناتمام🔹
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام...
هفتاد و یک ستاره که بر نیزه رفتهاند،
صف بستهاند پشت سر تو به احترام...
تو مرگ را به سُخره گرفتی و دیگران
دلخوش به دینِ بیخطرند و مقام و نام
طولی نمیکشد که جهان بشنود که نیست
حجّی قبولتر ز همین حجّ ناتمام
آنقدر دور نیست که دستی به انتقام
تیغ تو را دوباره برون آرَد از نیام
📝 #عزیز_مهدی
🌐 shereheyat.ir/node/3604
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_در_شام
#غزل
🔹قافلهگردانی🔹
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن
این میهمانی تو نه... مهمانی من است!
غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کردهای
اینها چراغهای چراغانی من است
هفتاد سر از این همه، با من برادرند
اما دو سر از این همه، قربانی من است
نذر من است و از پی احیای دین حق
خونِ دو چشم خانۀ بارانی من است
ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو
تا نوبت بهار گُلافشانی من است
ما را چو آفتاب به شامَت کشاندهای
اینک زمان قافلهگردانی من است...
📝 #مهدی_بهارلو
🌐 shereheyat.ir/node/963
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
کمی ای نیزه امشب مهربان باش
سر بابای من بر شانۀ توست
📝 #سیدحبیب_نظاری
🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_رقیه علیهاالسلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید:
🌐 shereheyat.ir/m/30
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹خزان محبت🔹
روح بزرگش دمیدهست جان در تن کوچک من
سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من...
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید
دستان خود حلقه کردهست بر گردن کوچک من
میخواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهادهست بر دامن کوچک من...
در این خزان محبت، دارم دلی داغپرور
هفتاد و دو لاله رُستهست از گلشن کوچک من
از کربلا تا مدینه گلفرش داغ دل ماست
با ردّ پایی که ماندهست از دشمن کوچک من
دنیا چه بیاعتبار است در پیش چشمی که دیدهست
دارالامان جهان را در مأمن کوچک من
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کردهای را
شاخه گلی میگذارند بر مدفن کوچک من
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/718
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹شب وصال🔹
دوباره بوی خوش مُشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمهچشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»
جز اینکه شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید
رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خستهدلان مستجاب میآید
📝 #جواد_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/712
✅ @ShereHeyat
#شعر_انتظار
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹کوچههای کنعانی🔹
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب
برای تو چه بگویم از این پریشانی؟
چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟
تو حال و روز دلم را نگفته میدانی!
نه دل بدون تو طاقت میآورد دیگر
نه تو اگر که بیایی همیشه میمانی
چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت
چه کرده با دلم این گریههای پنهانی
ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم
قدم قدم من از این کوچههای کنعانی
نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد
نسیم آمده با حال و روز بارانی
نسیم آمده با عطر عود و خاکستر
نسیم آمده با نالهای نیستانی
بیا که دختر تو نیست ماندنی بیتو
بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!
📝 #یوسف_رحیمی
🌐 shereheyat.ir/node/4212
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#ترکیب_بند
🔹غریبتر...🔹
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
میدان چقدر دستخوش عمروعاصها
بر نیزه است یکسره قرآن غریبتر
میبینمت که خسته و مجروح میروی
میبینم از همیشهات ای جان غریبتر
در غربت بقیع، شبانگاه میوزد
موسیقی ملایم باران غریبتر
باران مگر بیاید و کاری کند دریغ
آنجا گل است وقت بهاران غریبتر...
هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود
هر روز در مدینه کماکان غریبتر
افسوس کوفهکوفه خوارج هنوز هست
رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست
او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است
شولا میان معرکه بر سر کشیده است
سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل
خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است
کوفیست... بر سیاهی پیشانیاش کسی،
تصویر ابنملجم دیگر کشیده است...
پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان
آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است
بر دوش کوچههای مدائن چه میکنی؟
در ازدحام لشکر خائن چه میکنی؟
وقت جهاد با تو موافق نبودهاند
یک روز بین معرکه صادق نبودهاند
در برگریز حادثهها رنگ باختند
انگار از تبار شقایق نبودهاند
آن شبه مردها که فقط طعنه میزدند
با چشمهای شبزده، عاشق نبودهاند
گویی تو را به دوش پیمبر ندیدهاند
در اقتدا به چشم تو لایق نبودهاند
گیرم شبی حدیث کسا را نخواندهاند
یک صبح نیز چشم به مشرق نبودهاند؟
والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود
مردان آفتابی سابق نبودهاند
حتی تو را به معرکه تکفیر کردهاند
قومی که غیر آینۀ دق نبودهاند
عمار کو که عرصه سراسر غبار شد
ابر سیاه تفرقهها آشکار شد
ترکیببند، شعلهور از آه میشود
این بند آخر است که کوتاه میشود
انگار در مدینه دلم سینه میزند
یا در بقیع همنفس چاه میشود
گویی امام بین حرم راه میرود
تا شهر غرق ذکر هوالله میشود
ترکیببند از جگرم قطعه قطعهایست
نذر ضریح گمشدۀ ماه میشود
اینجا نشسته جامهدران گریه میکنم
شهری از استغاثهام آگاه میشود...
📝 #محمدحسین_انصارینژاد
🌐 shereheyat.ir/node/1729
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹مرهم🔹
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
حسین مرهم زخم برادر است و غمی نیست
زمانه حرمتشان را اگر نگاه ندارد
حسین هست که سر روی شانهاش بگذارد
حسین هست نیازی به تکیهگاه ندارد
میان لشکر او مرد مانده؟ آه نمانده
درون خانۀ خود یار دارد؟ آه ندارد
زمانه تلخترین زهر را به کام حسن ریخت
دلاوری که به جز ترک جنگ، راه ندارد
کسی که صلح حسن را غلط شمرد، ندانست
امام مفترض الطاعة اشتباه ندارد
درید قلب حسین آن چنان ز داغ برادر
که احتیاج به گودال قتلگاه ندارد
📝 #حسین_عباسپور
🌐 shereheyat.ir/node/3369
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹کدام داغ...🔹
روی تو از نسیم سحر دلنوازتر
گیسوی توست از شب یلدا درازتر
روی تو باز بود و در خانهٔ تو باز
ای چشمهایت از همه مهماننوازتر
هرگز یتیمهای مدینه ندیدهاند
از ذکر مهربان حسن چارهسازتر
صلح تو شد دلیل سرافرازی حسین
ای از تمام اهل جهان سرفرازتر
اما شریک زندگیات دشمن تو بود
مولا کدام داغ از این جانگدازتر؟
از تیرها نگفتم و تابوت زخمیات
طاقت نداشتم بشود روضه باز تر...
📝 #سیده_تکتم_حسینی
🌐 shereheyat.ir/node/979
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹بدرقۀ تیرها🔹
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
كه جای من بسرایند از غریبی تو
شنیدن غزلی كوه را تكان میداد
خدا نخواسته حتماً و گر نه میدانم
كه از شنیدن یك شعر، كوه جان میداد
پس از علی شایع بود كه شبانه هنوز
غریبهای به یتیمان كوفه نان میداد
غریبهای كه اگر دیگران غمش دادند
همیشه شادی خود را به دیگران میداد
غریبهای كه تو بودی و مثل بغض علی
گلوی تو خبر از زخم و استخوان میداد
درون خانۀ خود تا غروب كردی آه
به غربت تو لب آفتاب اذان میداد...
شهابهای جهان میشدند خون جگرت
زمین اگر كه غمت را به آسمان میداد
پر ملائكه تابوت را بغل میكرد
اگر كه بدرقۀ تیرها امان میداد
شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر
زبانههای تو را كربلا نشان میداد
📝 #مهدی_مردانی
🌐 shereheyat.ir/node/1726
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹چند سالی بعد...🔹
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت
با صدای سکه دست از دینشان برداشتند
بر سر همسایگانش سایهای پر مهر داشت
از سرش هر چند روزی سایهبان برداشتند
بذر ننگین جسارت بر تن معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند
دستهایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سالی بعد چوب خیزران برداشتند
📝 #حسین_عباسپور
🌐 shereheyat.ir/node/973
✅ @ShereHeyat