آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آن خطبهٔ پر شور تو در کوفه و شام
فریادِ بلند و سرخ عاشورا بود
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_زینب علیهاالسلام در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/26
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/40
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹قسم به صبر!🔹
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
چه بغضها که گلوی تو را فشرد ولی
صدای گریۀ تو لحظهای شنیده نشد
دلی نبود که همرزم تیغها نشود
گلی نماند که با دست زخم چیده نشد...
به استواری لحن تو در حماسه قسم!
به قامتت که دمی زیر غم خمیده نشد،
قسم به صبر! به داغی که تازه است هنوز
دلی صبورتر از زینب آفریده نشد
📝 #مهدیه_اکبری
🌐 shereheyat.ir/node/4245
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹دو لالۀ پرپر🔹
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای تر نداشتم
اینقدر بیوفایی و، اینقدر بیکسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بیکرانِ شهادت، که موج زد
من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم...
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان برنداشتم
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم!
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر برنداشتم...
در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4199
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#جوانان_حضرت_زینب علیهاالسلام
#غزل
🔹آرزوی مادر🔹
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
🌐 shereheyat.ir/node/741
✅ @ShereHeyat
از خویش تهی شد از تو پُر شد آخر
یک قطره نبود بیش و دُر شد آخر
آن سر که ز شرمندگی افکند به زیر
اسباب سرافرازی حُر شد آخر
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #شهیدان_کربلا در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/34
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حر_ریاحی علیهالسلام در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/43
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حر_ریاحی علیهالسلام
#غزل
🔹به اذن عشق🔹
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد
به رویم راهها را یک به یک با دست خود بستم
نمیدانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمنشاد خواهم شد
ترکهای بیابان راوی دلشورههای من
بخندد آسمان، با خندهاش آباد خواهم شد
سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم میگفت با آزادهها همزاد خواهم شد
به اذن عشق نامم در دل تاریخ میماند
میان توبههای توبهکاران یاد خواهم شد
تجلی میکند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد
بگو با حنجر خونین رقم خوردهست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد
کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لالهای که از تو دور افتاد، خواهم شد
📝 #عباس_همتی
🌐 shereheyat.ir/node/4819
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#عابس_بن_شبیب علیهالسلام
#غزل
🔹نمیدانم چه شد🔹
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
من فقط یادم میآید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمیدانم چه شد
آنچنان از شوق او سرتابهپا رفتن شدم
در شتاب رفتنم توسن نمیدانم چه شد
روبهروی خود نمیدیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمیدانم چه شد
سنگباران بود و من یکسر رجز بودم، رجز
ناله از من دور شد، شیون نمیدانم چه شد
من نمیدانم چه میگویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمیدانم چه شد
مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمیدانم چه شد
پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمیدانم چه شد
ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهرۀ روشن نمیدانم چه شد
صورت من غرق خون بود و نمیدیدم درست
خیزران در دست اهریمن نمیدانم چه شد
وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمیدانم چه شد
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1611
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
#غزل
🔹یا حبیب🔹
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
شمشیر آبدیدۀ صفین و نهروان
میرقصد و میانۀ میدان رقیب نیست
او از فداییان علی بوده سالها
این طرز رزم و شوق شهادت عجیب نیست
حالا شده فدایی فرزند مرتضی
او را برای وعدۀ میثم شکیب نیست
آنکس که دل به دست امامش سپرد و بس
در راه خود، اسیر فراز و نشیب نیست
از درد مرگ، عاقبت او هم نجات یافت
این درد را به غیر شهادت طبیب نیست
عصر دهم حسین نگاهی به دشت کرد
دیگر کسی کنار امامِ غریب نیست
یا مسلم بن عوسجه! یا هانی! یا حبیب!
«نام حبیب هست و نشان حبیب نیست»
📝 #سیدمحمدمهدی_شفیعی
🌐 shereheyat.ir/node/4820
✅ @ShereHeyat
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
آنروز که جای مجتبی خالی بود
در کربوبلا دو یادگارش بودند
📝 #سیدرضا_مؤید
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_عبدالله علیهالسلام در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/39
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_قاسم علیهالسلام علیهالسلام در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/38
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#قصیده
🔹گل یاسِ حسن🔹
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود
یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود
یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود
باغبان در ورق چهرهٔ گرمازدهاش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود
صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود
بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت
بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی
به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود
به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود
عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چهها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود
طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود
بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود
دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد
طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود
گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد
بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود...
📝 #سیدرضا_مؤید
🌐 shereheyat.ir/node/750
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#غزل
🔹برخیز!🔹
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
طاقت ندارم این همه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان تیر میکشد
این بغضِ جانستان که تو بیکسترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر میکشد
ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر میکشد
اینکه زِ هر طرف نفست را گرفتهاند
آن کوچه را به مسلخ تصویر میکشد
برخیز! ای امام نماز فرشتهها
لشکر برای قتل تو تکبیر میکشد
📝 #حامد_اهور
🌐 shereheyat.ir/node/755
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#غزل
🔹حسینی شدن🔹
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
دستخطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!
جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است
نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
📝 #ایوب_پرندآور
🌐 shereheyat.ir/node/780
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#مثنوی
🔹حیات طیبه🔹
...چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
چه قد کشیده درون تو شوق رزم ای ماه
که هست قامت جوشن برای تو کوتاه
به پای شوق تو پای رکاب هم نرسید
کسی شبیه تو دست از جوانیاش نکشید
لبت به تلخی دنیا حلاوت افزوده
که شهد، شاهد شیرینزبانیات بوده
چقدر از نفست دشت عطرآگین شد
چقدر از سخنت کام شهد شیرین شد...
تمام حُسنِ حَسنزاد خویش را بردار
برو به جمع شهیدان «اولئکَ اَلاَبرار»
برو به بحر رجز بین دشت طوفان کن
به موج عشق بزن، مرگ را هراسان کن
رجز بخوان که شود زنده کوفۀ اموات
که گوش هلهلهها کر شود از این آیات
برای عقل مگر نقشی از جنون بکشی
برو که معرکه را هم به خاک و خون بکشی
برو به کوری چشمان مست هلهلهها
بدوز چشم خودت را به تیر حرملهها
بگو به تیغ که از فرق ماه ما پیداست!
که فرق آل علی با بنیامیه کجاست!
که ننگ نام کجا، عزت قیام کجا!؟
حسینِ صبح کجا و یزیدِ شام کجا!؟...
بگو حسین ندارد دمی سر سازش
به پا نکرده در این دشت خیمۀ خواهش...
برو که رفتن تو ماندگار خواهد شد
پس از تو لشکر دشمن غبار خواهد شد
گرفتهاند فقط نیزهها تو را در بر
حسین میچکد از پیکر تو سرتاسر
چقدر کام زمین تشنۀ شهادت توست
تو میروی و دلم کشتۀ حکایت توست...
📝 #جعفر_عباسی
🌐 shereheyat.ir/node/3531
✅ @ShereHeyat
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
اگر گهواره را پس داده بودند
دلش خوش بود با طفل خیالی
📝 #علی_انسانی
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_رباب علیهاالسلام در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/28
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_علی_اصغر علیهالسلام در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/37
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹سخت است این غم🔹
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
خورشید بر نی بود؟ حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایهای بر سر نداری
برگشتهای؟ این را کسی باور نمیکرد
برگشتهای؟ این را خودت باور نداری
میخواهی از بغض گلوگیرت بگویی
از لایلایی واژهای بهتر نداری
هر بار یاد غربت مولا میافتی
میسوزی و دیگر علیاصغر نداری
هر شب در این گهواره طفلی بیقرار است
«سخت است این غم، سختتر از هر نداری»
ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
یک وقت دست از لایلایی برنداری
📝 #حسن_بیاتانی
🌐 shereheyat.ir/node/4822
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#رباعی
🔹طفل کفنپوش رباب🔹
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
اینبار هدف کیست؟ پدر یا که پسر؟
تیر است و به قصد سه نفر میآید!
پرسید پدر؟ پسر؟ هدف آخر کیست؟
انگار که دل توی دل مادر نیست
ای تیر! به غیر زخم بر جان رباب،
حرفِ درگوشی تو با اصغر چیست؟
میرفت به سمت لشکر بیخبران
میگفت رباب، مادرانه، نگران:
خورشید! متاب بر گلوی پسرم
میترسم چشمی بزند زخم بر آن...
شبهایم مهتاب ندارد دیگر
مادر، بیتو خواب ندارد دیگر
گهوارۀ خالی از تو آغوش من است
گهوارۀ تو تاب ندارد دیگر
گفتند بر او داغ مجسم بزنند
یک تیر ولی سه زخم توام بزنند
حتی گهوارۀ علی را بردند
تا تیر به قلب مادرش هم بزنند
حالا من و، اشک و، شب مهتابی و او
لالایی خواب و، تب بیخوابی و او
گهوارۀ کودک مرا پس بدهید
من باشم و، تنهایی و، بیتابی و او
ششماههام! ای طفل کفنپوش رباب!
جایت خالیست توی آغوش رباب
در من انگار، کودکی میگرید
هر روز صدای توست در گوش رباب...
📝 #سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
🌐 shereheyat.ir/node/4146
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹بیتابی گهواره🔹
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
غریبیِ پدر را میزدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
گلویت از زبانت زودتر واشد، نمیبینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی
تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی
تو را از واهمه در قامت عباس میبیند
اگر تیر سهشعبه کرده پیشت عرض اندامی
«اَلا یا قوم اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذا....»
برید این جمله را ناگاه تیرِ نابههنگامی
چنان سرگشته شد آرامش عالم که برمیداشت
به سوی خیمهها گامی، به سوی دشمنان گامی
برایت با غلاف از خاکها گهواره میسازد
ندارد دفنت ای ششماهه غیر از بوسه احکامی
کنار گاهواره مادر چشمانتظاری هست
برایش میبرد با دست خونآلوده پیغامی
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/2915
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹سورۀ کوچک🔹
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
کاش میشد قطرۀ آبی به خیمه میرسید
آبها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند
آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه
آبها از شمر گویا اذن میدان داشتند
کودکی آرام شد با لایلای تیرها
بعد از آن گهوارهها خواب پریشان داشتند
سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد
مجلس مرثیهای آیات قرآن داشتند
بند قلب آسمانیها به مویی بند بود
بر نخ قنداقهاش از بس که ایمان داشتند...
هیچ داغی مثل داغ کودک ششماهه نیست
اهلبیت از حرمله بغض دوچندان داشتند
نیزهها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند
ماههای روی نیزه چشم گریان داشتند
📝 #محسن_حنیفی
🌐 shereheyat.ir/node/4149
✅ @ShereHeyat
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
آغوش کفن را به تنت رنگین کن
تا زنده کنی پیام عاشورا را
📝 #غلامرضا_شکوهی
🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_علی_اکبر علیهالسلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید:
🌐 shereheyat.ir/m/36
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#مثنوی
🔹حنجرۀ فاطمی🔹
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست
بارها گفتهام این قصه مرورش زیباست
پسری با دلِ پُر خون به دل دریا زد
پشت پا بر همۀ خوب و بد دنیا زد...
ماه میخواند پس از رؤیت او سورۀ شمس
سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس
در دل سنگدلان قصد شکفتن دارد
پسری جای زره آینه بر تن دارد...
چشم وا کرده و در پیش، یلی را دیدند
پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند
ترس دارند از این چهرۀ آرامِ علی
لرزه انداخته بر پیکرشان نامِ علی
پیر جنگاند ولی از دل و جان میترسند
از رجزخوانی سردار جوان میترسند
پیش میآید و رخساره برافروخته است
تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است
مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد
لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد
آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین
پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین»
بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم
خویش را در دل آیینه، پیمبر دیدم...
آمدم با قد و بالای بنیهاشمیام
وای اگر باز شود حنجرۀ فاطمیام
چه خیالات محالیست که در سر دارید
دست از ریختن خون خدا بردارید
گرچه در معرکۀ کربوبلا حق تنهاست
باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست
گر نمیخواست پدر جام بلا سر بکشد
شمر کوچکتر از آن بود که خنجر بکشد
ما بخواهیم، ملائک به کمک میآیند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک میآیند...
غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان
ساقۀ گندم ری خشک شود بر لبتان
حزب بادید که با سکۀ باد آورده،
چه بلایی سرتان اِبن زیاد آورده!
من لبم روضۀ رضوان و... شما خاموشید
ناخلفها خودتان را به جُوِی نفروشید
یک قدم بین شما تا حرم ما راه است
چقدر فاصلۀ باطل و حق کوتاه است
لشکر سنگ! ببینید دلم از نور است
حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است
آدم، این قدر طمعکردۀ دنیا باشد!
پسر فاطمه در معرکه تنها باشد!
و همینطور رجز خواند و به سوگند رسید
خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید
بر نمیخیزد و برخاسته آهِ پدرش
و گره خورده نگاهش به نگاهِ پدرش...
عطش عشق علی بود که بیتابش کرد
دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد
شاخهشاخه بدنش روی زمین گل میکرد
داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل میکرد...
چقدر فاصلهات کم شده تا ماه علی
آسمانی شدهای! آجَرَکَ الله علی
📝 #جعفر_عباسی
🌐 shereheyat.ir/node/4241
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#غزل
🔹جوانیهای پیغمبر🔹
صدا نزدیک میآید صدای پای پیغمبر
جوانی میرسد از راه با سیمای پیغمبر
به آغوش نبوت بازگرداندهست یثرب را
تو گویی احمدی دیگر نشسته جای پیغمبر
دوباره با اذانش جان گرفته رکن حنانه
نهفته بین لبهایش دم عیسای پیغمبر
نگاهش قطرهقطره آیۀ «والشفع و الوتر» است
ندارد صوت قرآنش به جز آوای پیغمبر
به هنگام نظر کردن به آن خلق نکوی او
میافتد هر کسی یاد جوانیهای پیغمبر
شنیدنها به دیدن ختم شد آن هم چه دیداری
نشد برخیزد از جایش به پیش پای پیغمبر
به دنیای تو اول راه مییابند و بعد از آن
جوانها انس میگیرند با دنیای پیغمبر
📝 #عباس_همتی
🌐 shereheyat.ir/node/2214
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#غزل
🔹چقدر مصرع سرخ🔹
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا...
همین که غرق به خون دید پهلوانش را
علی، همان که جهان محو در شمایل اوست
ندیده هیچکجا، هیچکس نشانش را
همان که در شب میلاد او پدر فهمید
پیمبر آمده زیبا کند جهانش را
به آنکه تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است
بگو نظاره کند ابروی کمانش را
میان سجده خدا را فقط صدا میزد،
جهان کفر، اگر میشنید اذانش را
چقدر زخم مُصوَّر، چقدر مصرع سرخ
خبر دهید جوانان نوحهخوانش را
به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید
خبر دهید ندارد دگر توانش را...
به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست
نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را
📝 #فائزه_زرافشان
🌐 shereheyat.ir/node/4152
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#غزل
🔹تسبیح🔹
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
آیینه بود و خُرد شد و تکّه تکّه شد
تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد
یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت
یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد
آب فرات لایق نوشیدنش نبود
با جرعهای نگاه، از اینجا روانه شد
عمری به انتظار همین لحظه مانده بود
رفع عطش رسید و برایش بهانه شد
آن گیسویی که باد صبا، صبح شانه کرد
با دستهای گرم پدر، ظهر شانه شد
او یک قصیده بود که در ذهن روزگار
مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد
📝 #سیدرضا_جعفری
🌐 shereheyat.ir/node/804
✅ @ShereHeyat
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
عطش آتش زده بر جان طفلان
عموی مهربانم را ندیدی؟
📝 #عبدالرحیم_سعیدی_راد
🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حضرت_عباس علیهالسلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید:
🌐 shereheyat.ir/m/35
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
#انتظار_و_عاشورا
#دوبیتی
🔹باران تشنه مانده🔹
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
نگاه جاریات کو؟ چند قرن است
نگاه بیقراران، تشنه ماندهست
گره خوردهست باران با نگاهت
تمام چشمهساران با نگاهت
چه میشد لحظهای پیوند میخورد
نگاه بیقراران با نگاهت؟
بیا طی کن شب لبتشنگی را
ببین تاب و تب لبتشنگی را
هزاران سال شد چشمانتظاریم
بنازم مکتب لبتشنگی را
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
دوباره جمعهای رد شد، دعا کن
دلم تا جمعۀ دیگر نمیرد
بهار آشنای باغ برگرد!
برای ما، برای باغ، برگرد!
به خون ما تبرها تشنه هستند
به جَدِّ لالههای باغ، برگرد!
تو که درد آشنای اهل دردی
تو که دست کسی را رد نکردی
بگو حالا که دلهامان شکستهست
دلت میآید آیا برنگردی؟
دوباره تشنگیها پا نگیرد
دل ما و دل دریا نگیرد
در این بیتکیهگاهی یا اباالفضل!
خدا دست تو را از ما نگیرد
عطش را با نگاه آورده بودند
دلی سرشار آه آورده بودند
تمام کودکانِ تشنه آن روز
به دست تو پناه آورده بودند
شبیه غنچه میپژمرد و میرفت
تبر پشت تبر میخورد و میرفت
بدون دست هم سقّاترین بود
به دندان مشک را میبرد و میرفت
بگو بغض مرا پرپر کند مشک
غم دست مرا باور کند مشک
به دندان میبرم اما خدایا
لبانم را مبادا تر کند مشک
هزاران چشم تر داریم از این دست
به دل، خونِ جگر داریم از این دست
دل ما خیمهای چشمانتظار است
چگونه دست برداریم از این دست!
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
دو دستت گرچه افتادند بر خاک
به خاکافتادگان را دستگیری
📝 #سیدحبیب_نظاری
🌐 shereheyat.ir/node/849
✅ @ShereHeyat