eitaa logo
شعر هیأت
9.2هزار دنبال‌کننده
894 عکس
162 ویدیو
12 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹انا الیه راجعون🔹 فلک امشب نشان داده‌ست روی دیگر خود را که پس می‌گیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را.. فَلَک می‌ریزد امشب بر سر خود، خاک عالم را مَلَک بر اشک چشمش می‌کشد بال و پر خود را یکی «انا الیه راجعون» روی لبش جاری‌ست یکی با گریه می‌گیرد سر زانو سر خود را تمام عمر رو به قبله بود و حال می‌خواهد بچرخاند به سمت قبله، حتی بستر خود را بزرگان گِرد او هستند و می‌چرخد به آن سمتی که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را علی ماند و پی کاری همه رفتند... پیغمبر، به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5752@ShereHeyat
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود هر چند سکوت کرده بودی اما فریاد تو در سکوت پنهان شده بود 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حماسۀ صبر🔹 فتنه چون خون دوید در شریان در شب شوم و شرم شد انسان حیله این‌سان عنان گسیخته شد تا به مرکب نشست این فَتّان جهل برخاست از تمام بلاد گِرد او را گرفت و شد گُردان واق واق سگان حوأب هم پا پی راهشان نشد چندان غرق گرد و غبار شد خورشید کفر پیچیده بود در ایمان.. مانده بودند این چه پیکاری‌ست ناگهان پیش چشم لشکریان، شتر فتنه را تو پی کردی به شکوهی که شرح آن نتوان خاک ذی‌قار را قرار تویی ذوالفقار علی‌ست در جولان رحمتت، ذوالجلال و الاکرام غضبت، کُلّ مَن عَلَیها فان حکم این‌گونه شد تویی ثقلین بنده باشید ایها الثقلان جنگ تو کفر را بلای گران صلحت اسلام را بلاگردان شرح مزجی‌ست از حدیبیه شیوۀ صلحت ای رسول زمان شبه پیغمبری به هر صورت تو اباالقاسمی به هر عنوان می‌شود آفتاب عاشورا قمرت، بدر نیمۀ رمضان! می‌شود لعل در رکاب حسین خون دل‌ها که خوردی از دوران در جگر آوری تویی حمزه جعده با هند بوده هم‌پیمان بهترین رنگ صبر یعنی خون که دلالت کند جگر بر آن پای درس تو ای حماسۀ صبر بوده ایوب طفل ابجدخوان چه بیان می‌کنم نمی‌دانم لال مدح تو مانده علم بیان یا که این گنگی مرا بپذیر یا که در گوش من قصیده بخوان 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5313@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مُعزّ المؤمنین🔹 سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان که تیغ تیز میدان می‌دهد سَیّاس را برهان سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان.. حسن تنها نه در منزل اسیر حیلۀ زن بود که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان حسن البته تنها نیست وقتی در کنار او حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامۀ احمد به روی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان بپرس از کوچه‌ها بعد از علی‌بن‌ابی‌طالب کدامین شانه در تاریکی شب می‌بَرَد اَنبان؟ کسی که گرد فرشش را تبرک می‌برد جبریل نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان مُعزّ المؤمنین است او بپرس از مردم نجران کریم اهل‌بیت است او بپرس از سورۀ انسان.. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5312@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹امیر صف‌شکن🔹 بی تو می‌ماند فقط رنج عبادت‌هایشان بی‌اطاعت از تو بیهوده‌ست طاعت‌هایشان حرف‌ها در سینه داری و نداری محرمی مردها در سینه می‌ماند شکایت‌هایشان.. سکه‌ها، سردار‌ها را چون غلامی می‌خرند وه در آن بازار، پایین بود قیمت‌هایشان خون دل از سرزنش‌ها می‌خوری و می‌خورد بر دل آیینه‌ات سنگ ملامت‌هایشان ای امیر صف‌شکن! صفین به خود لرزیده است پیش شمشیر تو پوشالی‌ست هیبت‌هایشان بر تن دشمن به جز پیراهن نیرنگ نیست نیستی یک لحظه غافل از سیاست‌هایشان شانه‌هایت کم نیاوردند زیر بار درد خم نخواهد کرد پشتت را خیانت‌هایشان خار‌ها رفته‌ست در چشم حقیقت‌بینِ تو کوچه‌ها شرمنده از دست جسارت‌هایشان انتظار تیز تیغ ما به پایان می‌رسد تازه آن دم هست آغاز مصیبت‌هایشان 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5754@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حوالی غربت🔹 شده‌ست خیره به جاده دو چشم تار مدینه به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه اگرچه آمده از کوفه، از حوالی غربت ولی نشسته به روی دلش غبار مدینه پس از حکایت کوچه ستاره‌ها همه گفتند که هیچ کار ندارد دگر به کار مدینه گشود سفرۀ دل را، شمرد آن همه غم را کنار خلوت پنهان‌ترین مزار مدینه سقیفه و فدک و در... طناب و سیلی و حیدر... و دید باز نگفته، یک از هزارِ مدینه.. کنار تشت خمید و گریست داغ دلش را و داد خاتمه آخر به انتظار مدینه 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5755@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سردار تنها🔹 ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت آسمانِ چشم تو از ابرِ غم لبریز بود غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود «این مصیبت‌خانه کم دیدم که مهمانی نداشت» تو همان سردار تنهایی که در قحطِ وفا غم به غیر از سینۀ تو بیت‌الحزانی نداشت نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل گر نمی‌آموخت از تو، نی نیستانی نداشت صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین هیچ‌کس مانند تو عمر درخشانی نداشت بعد چندین سال رنج و خوردن خونِ جگر زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت تیرهای کینه وقتی بر تن پاکت نشست چون حسینت هیچ‌کس حال پریشانی نداشت روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت لاله‌ها همچون «وفایی» گریه کردند از غمت غنچه‌ای در باغِ هستی لعل خندانی نداشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5756@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جامه‌دران🔹 زخم‌هایی که به تشییع تنت آمده‌اند همچو گلبوسه به دشت کفنت آمده‌اند «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» چرخ‌زنان به طواف تو و عطر بدنت آمده‌اند.. کاتبان چشم به هُرم نفست دوخته‌اند، پی یک جرعه ز جام سخنت آمده‌اند یاکریمان نگاهم به امیدی که مگر بشنوند آیۀ نور از دهنت آمده‌اند چشم وا کن نفس صبح! که کنعانی‌ها مست از عطر خوش پیرهنت آمده‌اند بعد از این رو به که آرند فقیرانی که به سراغ تو و خلق حَسنت آمده‌اند خون‌جگر، جامه‎دران، نوحه‌‌کنان، آن‌هایی که به خون‌خواهی پرپر زدنت آمده‌اند.. توبه هر لحظه قبول است، بگو برگردند تیرهایی که به تشیع تنت آمده‌اند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5757@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مهمان‌نواز🔹 آسمان را پهن می‌کردی به هنگام نماز تا که باشد کهکشان با خاک پایت هم‌تراز دست‌هایت سفره‌ای بود از سخاوت بیشتر می‌پذیرفتی جهان را روز و شب با روی باز کوهی و توهین جمعی سنگ‌ریزه هیچ نیست ای مُعزّ المؤمنین! ای تا قیامت سرفراز! قطره قطره می‌چکید از چشمت اقیانوس‌ها آن‌قَدَر که داشتی در سجده‌ات سوز و گداز با وضو پشت سرت می‌ایستادند ابرها هر زمان دنیا تو را می‌دید در راز و نیاز گوشه‌ای از سفره‌ات همواره می‌آمد بهشت ای که بودی مثل آغوش خدا مهمان‌نواز وای بر آن حس تاریکی که یک شب بی‌هوا گنبد خورشید را برداشت از خاک حجاز 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5758@ShereHeyat
💠 (صلوات‌الله‌علیه‌وآله) «مَن أَجرَى اللهُ عَلَى يَدَيْهِ فَرَجاً لِمُسْلِمٍ فَرَّجَ اللهُ عَنهُ كُرَبَ الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ» خدا به دست هر كسی گشايشى براى مسلمانى پديد آرد، محنت دنيا و آخرت را از او بردارد. 📗 كشف الغمة، ج۱، ص۵۵۴ 🔹گره‌گشایی از کار مردم🔹 ای موجِ امید، راهی ساحل تو ای مهر و وفا عجین در آب و گل تو گر یک گِره از کار کسی باز کنی رنج دو جهان بَرَد خدا از دل تو 📝 @ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹رحمةٌ للعالمین🔹 تا نگردیده‌ست خورشید قیامت آشکار مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشک‌بار در بیابان عدم، بی‌توشه رفتن مشکل است در زمین چهرۀ خود دانۀ اشکی بکار.. دیدۀ بیدار می‌باید رهِ خوابیده را تا نگردیده‌ست صبح، از خوابِ غفلت سر برآر.. رشتۀ طول امل را باز کن از پای دل از گریبان فلک، مانند عیسی سر برآر شبنم از روشن‌دلی، آیینۀ خورشید شد ای کم از شبنم! تو هم آیینه را کن بی‌غبار!.. شمعِ پشت سر نمی‌آید به کارِ پیش رو هر چه داری پیش‌تر از مرگ، بر خود کن نثار.. آنچه بر خود می‌پسندی، بر کسان آن را پسند آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار زخمِ دندانِ ندامت، در کمین فرصت است بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار تا نگیرد خوشۀ اشک ندامت دامنت در قیامت، آنچه نتوانی دِرو کردن، مَکار.. تیره‌روزان را در این منزل به شمعی دست گیر تا پس از مُردن تو را باشد چراغی بر مزار چون سبک‌باران ز صحرای قیامت بگذرد هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر هر سبک‌دستی که بردارد ز راه خلق، خار هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند روز محشر داخل جنت شود بی‌انتظار.. چشمۀ کوثر که آبش می‌دهد عمر اَبد دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار.. نفس کافر‌کیش را در زندگی در گور کن تا بمانی زندۀ جاوید در «دارالقرار» «ربّنا اِنّا ظَلَمنا» وِرد خود کن سال‌ها تا چو آدم، توبه‌ات گردد قبول کردگار وِرد خود کن «لا تَذَر» یک عمر چون نوح نبی تا ز کفّار وجود خود برانگیزی دمار.. صبر کن مانند اسماعیل زیر تیغ تیز تا فدا آرد برایت جبرئیل از کردگار دامن از دست زلیخای هوس، بیرون بکش تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نام‌دار.. از صراط‌المستقیم شرع، پا بیرون منه تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی زان ‌که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست آفرینش را به ذات بی‌مثالش افتخار.. محو گردیدند از نور تو یک سر انبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار.. رحمت عام تو جُرم خاکیان را شد شفیع موج دریا سیل را از چهره می‌شوید غبار در رهِ دین باختی، دندانِ گوهربار را رخنۀ این حصن را کردی به گوهر، استوار از جهان قانع به نانِ خشک گشتی، وز کرم نعمتِ روی زمین بر اُمّتان کردی نثار ماه را کردی به انگشتِ هلال‌آسا دو نیم مُلکِ بالا را مُسخّر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گامِ اول، سایۀ خود را وداع چون سبک‌باران برون رفتی از این نیلی‌حصار.. چون سلیمان است کَز خاتم جدا افتاده است کعبه تا داده‌ست از کف دامنت بی‌اختیار چون بهار از خُلقِ خوش، کردی معطر خاک را «رحمةٌ للعالمین» خواندت از آن، پروردگار با شفیع المذنبین! «صائب» فدای نامِ توست از سرِ لطف و کرم، تقصیرِ او را در گذار 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5244@ShereHeyat
💠 علیه‌السلام «اَلسَّمَاحَةُ الْبَذْلُ فِي الْيُسْرِ وَ الْعُسْرِ» بزرگی آن است که در سختی و در گشایش، بذل و بخشش کنی. 📗 الکافی، ج۴، ص۴۱ 🔹بزرگی و بخشش🔹 هر کس که دلش به آسمان پیوسته‌ست از کوچکی دغدغه‌ها وارسته‌ست در سختی و راحتی، کَرَم خواهد کرد می‌بخشد اگرچه دست و بالش بسته‌ست 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹دشت لاله🔹 شرط محبت است به‌جز غم نداشتن آرام جان و خاطر خرم نداشتن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خدای در همه عالم نداشتن... گر سر به یک اشارۀ ابرو طلب کند سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش عاشق به‌جز سرشک دمادم نداشتن گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهد به‌جز سم نداشتن... زان‌سان که خورد سودۀ الماس مجتبی درهم نکرد روی خود، اهلاً و مرحبا... در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد... نتوان نوشت قصۀ درد دلش تمام ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد... آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا گردون تو را و آل تو را می‌زند صلا؟... ای عرش! گوشواره مگر گم نموده‌ای زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است گو کائنات جمله بگریند برملا ذکر مصیبت شهدا چند می‌کنی؟ آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا! بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای چون اصل این طریقه بکا باشد و ولا مدح نبی سرای که بی‌مدحت رسول خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3368@ShereHeyat
اینجا هر کس حال و هوایی دارد هر خسته‌دلی شور و نوایی دارد غم‌های نگفته را بیاور با خود این پنجره گوش شنوایی دارد 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آهِ آینه‌ها🔹 ای دل سوختگان شمع عزای حرمت اشک ما وقف تو و کرب‌وبلای حرمت در هوای محن‌آلودۀ غربت، آید عطر گل‌های بهشتی ز فضای حرمت شمعدان‌ها همه در سوز و گداز از داغت تیره از آهِ مَلَک، آینه‌های حرمت می‌شود خاطرۀ غربت زهرا ترسیم خلق را در نظر از حال و هوای حرمت برسد بوی خدایی، بوزد عطر بهشت هر طرف باز شود پنجره‌های حرمت یادِ روزی که شهادت به رخت در وا کرد شور و غوغاست به پا در همه جای حرمت مهدی‌ات زائر و ای کاش که می‌دانستم که گذارد قدم آن ماه،‌ کجای حرمت یادِ آن روز که شد روضۀ تو کرب‌وبلا شاهد کرب‌وبلایت، شهدای حرمت دولت آل علی تا به ابد پاینده‌ست این بُوَد در همه اَدوار صدای حرمت پایۀ هستی دشمن ز پی افتاد اینجا ای برافراشته تا عرش بنای حرمت هر چه کردند نشد کم ز شکوهت مولا باز هر روز شد افزوده صفای حرمت یا رضا از سر این مُلک نگردد کوتاه سایۀ مرحمت‌آمیزِ لوای حرمت هدیه کرده‌ست «مؤید» به غزالان حرم غزلی را که سروده‌ست برای حرمت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5760@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹هزار چشمِ امید🔹 سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی سلام بر تو که ما را تو دست‌گیر و تو یاری سلام بر تو که گنجی نهان ز عاطفه داری.. تویی که عاطفه جاری‌ست از تمام وجودت خیال و خاطره مکشوف از کتاب شهودت تو ای وسیلۀ نزدیک در اجابتِ خواهش مقام قُرب، هویداست از رکوع و سجودت حضور دَعوِی لبیک در نماز و دعایت ظهور آیۀ توحید در فراز و فرودت صحیفه‌های بلیغ است در کلام بلندت روایح گل یاس است در قیام و قعودت هزار دستِ دعا، قفل می‌شود به ضریحت هزار چشم امید از چهار سوست به جودت به دادِ مردم درمانده می‌رسد به شفاعت مروّتی که کرم کرده کردگارِ ودودت.. از آن گروه که هستند، دوست‌دارِ ضریحت چه ازدحامِ غریبی‌ست در کنارِ ضریحت چو پلّکانی از امواج شانه بر سر شانه دعا زبانه‌کشان، جویبارِ اشک روانه محبت تو کشانده چقدر ساده و آسان دل محمدیان را به سمت و سوی خراسان.. شب است و ذوق مناجات و حال گریه فراهم برای با تو نشستن مجالِ گریه فراهم به خواب گفته‌ام امشب، به دیده راه نداری مجال پرسه در این عرصه تا پگاه، نداری بگیر بهره‌ای از شام قدر، ای دلِ غافل! که با کلیدِ دعا می‌شود مرادِ تو حاصل دعا به رویِ تو وا می‌کند دری ز کرامت دعا تو را برساند به سایه‌سارِ سلامت دعا کلیدِ بهشت است اگر تو اهل بهشتی به خاطر دلت امشب، دو قطره اشک نوشتی.. اگر امیدِ قبولی؟ همین دو قطره کفایت تو و امامِ هُمام و رواق‌هایِ عنایت.. دلی به بند ملال، آهوانه سوی تو آمد زبان اشک گشود و به گفتگوی تو آمد.. کدام درد ندید از دوای مهر تو درمان؟ کدام رنج نیابد به دستِ مهرِ تو پایان؟ کدام خاطرِ آشفته‌ای نشد ز تو آرام؟ کدام مشکلی از بذل لطف تو نشد آسان؟ به نامِ نامیِ تو، ای بزرگوارِ گرامی گشوده‌اند در این آستانه سفرۀ احسان تو را به لطف عظیمی که کرده‌اند عنایت تو را به آن‌که عطا کرده بر تو نورِ ولایت تو را به حقّ خدایی، که آفرید ز نورت تو را به جانِ عزیزی، که داشت از تو حکایت تو را به جدّ گرامی، تو را به جدّۀ پاکت تو را به آیت ایمان،‌ تو را به فضلِ هدایت که لطف بازنگیری به پیشگاهِ‌ شفاعت که رحمت آوری آن را که خواست از تو رعایت.. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5759@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹قبلۀ هفتم🔹 السلام ای وارث نوح و خلیل! ای جلال و جلوۀ رب جلیل! ای درون سینه‌ات قلب سلیم وارث عیسی و موسای کلیم ای شمیم بوستان فاطمه ای ولایت، شرط توحید همه ای دلیل روشن صبح اَلَست با طلوع تو طلسم شب شکست ای ولی‌اللهِ اولی بر نفوس ای مسافر از مدینه سوی طوس! لحظه‌ای کردی در آن وادی درنگ خاک نیشابور شد فیروزه‌رنگ ای تولاّیت سعادت‌آفرین ای رواقت منظر عرش برین بس که در عشق الهی گم شدی کعبۀ جان، قبلۀ هفتم شدی ای صفای روح، آب و خاک تو عرش، یعنی آستان پاک تو آستانت بوسه‌گاه فرشیان فرش ایوانت، نگاه عرشیان عرش را اینجا به زیر آورده‌اند دل‌پسند و دلپذیر آورده‌اند.. این سخن افکنده در اینجا طنین «اُدُخلوها بِسَلامٍ آمنین» ای حریمت را ملائک در طواف جبرئیل اینجا بُوَد در اعتکاف.. با تو رونق بیشتر دارد بهشت هشت باب و هشت در دارد بهشت :: ای تجلای صریح آفتاب ای ضریح تو ضریح آفتاب آفتاب اینجا به عزم خاک‌بوس از تو رخصت خواهد ای شمس‌الشّموس ای تمام اختران دلبسته‌ات چلچراغ آسمان گلدسته‌ات.. ای پرستوها همه پروانه‌ات آب زمزم، آب سقاخانه‌ات ای دل و جان از ازل در رهن تو آفتاب آیینه‌دار صحن تو صحنۀ بشکوه شور و عشق ناب صحن «آزادی» و صحن «انقلاب» دل که سرگردان در «ایوان طلا»ست یک زیارتنامه‌اش «قالوا بلی»ست ای حریم قدس تو «دارالسّرور» ذکر «دارالذکر» تو آیات نور شب همه شب می‌شود با یک نگاه شمع «دارالزهد» تو قندیل ماه جام «دارالرَّحمه» از رحمت پر است چون صدف دامان او غرق دُر است سبزپوشان فلک بستند صف زیر طاق روشن «دارالشّرف» دیدۀ گردون به دست فیض توست چشم «دارالفیض» مست فیض توست چون حَجَر دارد ثواب استلام بوسه بر خاکِ درِ «دارالسلام» ای رواق دیده و دل جای تو بوسه‌گاه عرش پایین پای تو.. :: پشت سر، فوج ملائک در نماز پیش رویت مشرق راز و نیاز یافت از خاک رَهَت فَرّ و شکوه این بهشت باصفا بین دو کوه.. ای مقام امن جانان «بست» تو ای کلید قفل‌ها در دست تو گر چه محو «لَیسَ اِلاّ هو» شدی گاه‌گاهی ضامن آهو شدی من چه گویم با تو ای خیر کثیر؟ در کمند آرزوهایم اسیر آهوی سرگشتۀ این بیشه‌ام صیدِ دامِ نفسِ کافرپیشه‌ام نفس نافرمان عذابم می‌دهد شعله‌آسا پیچ و تابم می‌دهد ای تو را آهوی دل، سر در کمند مستمندم، مستمندم، مستمند اینک ای دست خدا! دستم بگیر «تا نیفتادم ز پا، دستم بگیر» ای دعا در پیشگاهت مستجاب شد گناهان، بین ما و تو حجاب.. ای ولایت، معرفت‌آموزِ دل این من و این اشکِ چشم و سوز دل.. چون هُما اینجا گشوده بالها جلوۀ «قبرٌ بِطوسٍّ یا لها»... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5761@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جادۀ توحید🔹 کنار پنجره‌فولاد، گریه مغتنم است در این حریم برای تو گریه محترم است جهان سادۀ من: گریۀ وصال و فراق تمامی دو جهان، گوشۀ همین حرم است شروع مرگ، زمان جدا شدن از تو به پایِ عشق تو مردن، حیاتِ دم به دم است چه دورم از تو... خدایا چه دیر فهمیدم! تو در کنار من و سرنوشت من عدم است تو را در آینه‌هایم نشد نشان بدهم چقدر ساحت این شعر کوچک است و کم است برای جستن دُرّ حدیث سلسله‌تان زمان به حال رکوع است و پشت عرش، خم است حدیث گفتی، حقا چه اتفاق افتاد به حکم «اِلّا»‌یت، پرده از نفاق افتاد.. نفاق و کفر به حکم تو راهشان سد شد مسیر کوی ولا غرق رفت و آمد شد سرودی «اَشهَدُ اَن‌ لا ‌اِلهَ اِلّا ‌الله» ولایت تو نشان داد راه را از چاه به«لا اله»، اذان را دوباره جان دادی برائت از همۀ کفر را نشان دادی «بشرطها»‌ی شما راه را به ما فهماند حضور منتشر ماه را به ما فهماند به«لا اله» رسیدیم و نفی غیر شما به بارگاه ولا، حصن محکم «الا» به حصن محکم خود راه داده‌ای ما را به زیر پرچم خود راه داده‌ای ما را حدیث گفتی و از حکمتت جهان پر شد کنار دریایت، هرصدف پر از دُر شد حدیث سلسله، تفسیر ناب توحید است تجلیات ولایت به قاب خورشید است به سمت جادۀ توحید می‌برد ما را به سوی خانۀ خورشید می‌برد ما را کلیم‌وار به طور تبسم آمده‌ایم به شوق «و رضی‌الله عنهم» آمده‌ایم زیارت تو شبیه عروج تا عرش است حریم تو ملکوت است؟ فرش یا عرش است؟ عروج عرش‌نشینان، هبوط در حرمت مقام سلطانی، خوشه‌چینی از کرمت به لطف نور تو هر ظلمتی سحر گردد گناه‌کار بیاید فرشته برگردد به اشتیاق نگاه تو زائرت شده‌ام همین بسم که بگویی که شاعرت شده‌ام تو قول داده‌ای ای مهربان- که هم‌نفسی- سه‌جا به داد دل شیعیان خود برسی سه‌جا؟ نه در همه‌جا لطف تو کنار من است تو آن امام رئوفی که بی‌قرار من است... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5763@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دارالسلام🔹 مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟ که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟ دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟ نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟ دعایم را که پیش از عرض حاجت‌ها شنود اینجا؟ چو خیل زائران خاکی‌اش در آمدوشدها ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود اینجا تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟ تو همّت خواه از این سلطان که در حاجت‌روایی‌ها ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا..‎ قرار اینجاست، یار اینجاست، کار اینجاست، بار اینجا کرم اینجاست، لطف اینجاست، فضل اینجاست، جود اینجا.. چنان جان‌های پاک انبیا صف بسته بر این در که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا مسیح اینجا، کلیم اینجا، خلیل اینجاست، نوح اینجا شعیب اینجاست، شیث اینجاست، لوط اینجاست، هود اینجا.. منم مور و سلیمان هم به لطفش کرده مهمانم وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود اینجا مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم، گریان که جز با اشکِ عجز، آیینه‌ای نتْوان فزود اینجا شفایم می‌دهی با دست‌های روشنت، آنجا به خاکت می‌تپد گل‌های اشکِ من، کبود اینجا.. هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا.. خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل توان در مدح اهل‌البیت اگر بیتی سرود اینجا 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5765@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹مشهد الرضا🔹 ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است آری مرامِ اهل محبت، زیارت است شویندۀ تمام گناهانِ قبل و بعد بارانِ مستجابِ شفاعت، زیارت است هم ضامنِ گذشتن ما از پل صراط هم سایه‌بانِ امن قیامت، زیارت است ای چشم‌ها که کورتر از چاه مانده‌اید راهِ شما به سمت بصیرت، زیارت است.. دنیای بی‌خدا، خفقان‌آور است و سخت اوّل‌قدم به سوی طراوت، زیارت است دیگر نگو به نقطۀ پایان رسیده‌ام وقتی شروعِ حرکت و برکت زیارت است سردرگم است کهنه‌کلافِ تفکرت پنهان نکن که چارۀ کارَت، زیارت است آن حالِ عاشقانه که بعد از شبِ دعا می‌آورد پگاهِ‌ اجابت، زیارت است تسبیح و مهر و عطر، ببر هدیه کن ولی سوغاتِ راستینِ زیارت، زیارت است تنها به سبز و سرخ نباید بسنده کرد یک جلوه از بهارِ ولایت، زیارت است.. تاریخ را گشوده‌ام، این فصل هشتم است از باغِ‌ خود سلام بچین، فصل هشتم است :: آورد از مدینه، هزاران هزار گل چندین چمن طراوت و چندین بهار گل هر جا که رفت، چشمه به او گفت: اَلسّلام...! تقدیم کرد باغ به او بی‌شمار، گل سنگ از شنیدن سخنانش لطیف شد رویید بر لبانش از این افتخار، گل.. در سالگردِ آمدنش، در مسیر او از خاک، سبزه روید و از خارزار، گل ای آسمان! به یاد غریبانِ سبزپوش بر ما بپاش برکت و بر ما ببار گل ما از بهارِ آل محمد شکفته‌ایم ای عشق! در ولایت دل‌ها، بکار گل در مقدم نجیبِ جگرگوشۀ رسول مثل بهشت می‌دمد از این دیار، گل آمد به مرو، قافله‌ای خوش‌قدم، که داشت هم در میان خود، گل و هم در کنار، گل مأمون، دروغ بود و فرا خواندنش فریب می‌خواست سرشکسته شود مثلِ خار، گل پاییزوار بُرد به کاخش امام را تا بلکه زرد و زار شود در حصار، گل او مکرِ محض بود که با دستِ دوستی برکَند دشمنانه از آن شاخسار، گل در لحظه‌های سرد و غریبانۀ وداع آهسته می‌گریست و بی‌اختیار، گل.. بر روزگارِ کهنه بیارید، ابرها حال و هوای تازه بیارید، ابرها :: دنیا سیاه شد، نفسش را بلا گرفت اما امام معجزه کرد و شفا گرفت.. وقت نماز و خواندنِ باران رسیده بود دریا قیام کرد و دلِ ابرها گرفت صحرا اقامه بست، نمازِ امام را گل کرد التماس و دعا در دعا گرفت شکی حقیر و آن همه ایمان... که ناگهان باران گرفت هر دم و... مأمون عزا گرفت باور نداشت عالم آل محمد است آن بی‌خِرَد که خُرده به آل عبا گرفت اما امیرِ علم، مجالِ کلام را از اسب‌های چوبیِ بی دست و پا گرفت.. در مجلس مباحثه از نور دانشش ذات و صفات و جاه و جلالش، جلا گرفت.. در شهرِ کاتبانِ حدیث طلایی‌اش با دستِ خویش کاشت نهالی که پا گرفت فرمود: این درخت، زمانی که گریه کرد باید عزا برای «رضا»ی خدا گرفت شیون کنید، ضربۀ شمشیر فرق کرد سَمّ، جان گرفت و شیوۀ تزویر فرق کرد :: بر سر کشیده بود عبا را غریب‌وار خورشید زیر ابر، نه پنهان، نه آشکار می‌آمد از ضیافتِ خاموش تشنگی روشن‌تر از نجابتِ آرامِ جویبار می‌رفت و ابرهای زمین می‌گریستند چشمان داغ‌دیده و دل‌های اشک‌بار.. وقتی رسید، از همه سو درد می‌رسید می‌سوخت خانه از خبری تلخ و بی‌قرار درهای حُجره بسته و درهای غیب، باز تنها امام بود و اباصلت و انتظار حتی دری گشوده نشد بر کسی، ولی ناگاه آفتاب برآمد در آن حصار در پاسخ سؤالِ اباصلت و بُهت او فرمود با زبانِ ادب، آن بزرگوار: «وقتی خدا اراده کند، باز می‌شود دیوارهای بی‌در و درهای قفل‌دار آورد از مدینه، به یک دَم مرا به طوس» دشوار نیست با قدمِ عشق، هیچ کار پس هشتمین امام جوادالائمه را با منزلت نشاند صمیمانه در کنار آن شالِ سبز را که نشان ولایت است بخشید مثل برگ به آن بهتر از بهار... غسل و حنوط و عطر و کفن، خواندن نماز دنیا سیاه‌پوش شد و عشق سوگوار فریادِ «یا رضا» همه جا را فرا گرفت خورشید و ماه، مثل دلِ‌ ما عزا گرفت :: خورشید، بین مردم دنیا غریب نیست هرجا غریب باشد، اینجا غریب نیست تا خاستگاهِ‌ مهر، خراسانِ غیرت است هرگز امامِ هشتمِ دل‌ها غریب نیست دیروز در حصار تبرّا اسیر بود امروز در بهشتِ تولّا غریب نیست.. بر سفره‌اش غلام و غنی در کنار هم این سنت از بزرگیِ مولا غریب نیست زائر کجا و حس غریبی کجا؟ که او رود است و رودِ رفته به دریا غریب نیست.. مولای ما که روزِ شهادت غریب بود امروز قرن‌هاست در اینجا غریب نیست آری! غروب، غصۀ سرخ غریب‌هاست اما طلوعِ روشنِ فردا غریب نیست.. با آن‌که در سیاهیِ دنیا غریب زیست در روشنای عالمِ بالا غریب نیست.. شهری چنین غریب و چنین آشنا، کجاست؟ این خاک، خاستگاه کمال است، کیمیاست ::
شهری که مثل کعبه نظر کردۀ خداست نامش به افتخارِ علی «مشهد الرضا»ست این شهر با بهشت تفاوت نمی‌کند اینجا که پایتختِ غریبانِ آشناست.. این، کارِ دست و آجر و کاشی و سنگ نیست این شاهکار، سازۀ دل‌های بی‌ریاست درها گشاده‌روی و ستون‌ها نمازخوان گلدسته‌ها قنوتِ سرافرازِ دست‌هاست فولادِ سردِ پنجره‌اش محکم است و سخت اما اگر زلال شوی، چشمۀ شفاست وقتی دلت شکست، نمازت درست‌تر گیرم که جانمازِ تو آلودۀ خطاست.. ای قطرۀ رسیده به دریا! سلام کن بر پهنۀ محبت مولا، سلام کن :: مردی کنار پنجره‌فولاد، ایستاد با دخترش به ضامن آهو سلام داد.. خود را دخیل بست و دعا کرد و ضجّه زد آورد آن تصادفِ بی‌رحم را به یاد با چشم‌های باز به خوابی زلال رفت کم‌کم شکفت در دلِ تنگش، گلِ مراد عطری وزید عین گلاب محمدی نوری رسید و آن گرهِ بسته را گشاد ناگاه داد زد که «شِفا یافتم... شِفا» دنیا پرید، زلزله شد، ساعت ایستاد.. نقاره‌خانه بود و طنینِ «رضا... رضا...» صحن عتیق بود و شبی مثل بامداد.. دختر به روی دوش پدر، مقصدش ضریح زوار هم سلام‌کنان: «یا اباالجواد».. سلطانِ سربلند شفاعت که روحِ‌ ماست یک چشمه از کرامت دریایی‌اش شِفاست :: در بارگاه روشنِ مولا، زلال باش ای رودِ سر نهاده به دریا! زلال باش با تیرگی به نور ولایت نمی‌رسی یا ادعای عشق نکن یا زلال باش.. دیروز در هوای حرم می‌گریستی امروز در حریم تولا زلال باش.. این کاروان به کشورِ خورشید می‌رود با زائران کعبۀ فردا، زلال باش ما نائب‌الزیارۀ دل‌های عاشقیم عشق است این پیام که «با ما زلال باش» هر کس به قدر روشنی‌اش بهره می‌برد هر قدر ممکن است در اینجا زلال باش گردن بزن برای براندازی ستم اما برای اهل مدارا زلال باش مثل گلاب قمصر کاشان که عطر آن پیچیده در سراسرِ دنیا، زلال باش با چلچراغ‌های تمام رواق‌ها همرنگ باش و مثل دعاها زلال باش وقت دلت گرفت به این آستان بیا از خاکدان به روشنی آسمان بیا 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5766@ShereHeyat
💠 (علیه‌السلام) «اَلْإِمَامُ الدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِكِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِكٌ» امام در مهلکه‌ها راهنماست و هر کس از او جدا شود هلاک می‌گردد. 📗الکافی، ج۱، ص۱۹۸ 🔹خورشید هدایت🔹 خورشید هدایت و حیات است امام سرچشمۀ فیض و برکات است امام نابود شود هر که از او دور افتد در مهلکه‌ها، راه نجات است امام 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹رضای او🔹 این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار... کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش می‌برد از چشم‌ها چون بوی پیراهن غبار... همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است در رضای او رضای حضرت پروردگار شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار... وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او کز فروغش کور روشن می‌شود بی‌اختیار... همچو اوراق خزان بال ملائک ریخته‌ست هر کجا پا می‌نهی در روضۀ آن شهریار می‌توان رفتن به آسانی به بال قدسیان از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار... نقد می‌سازد بهشت نسیه را بر زائران روضۀ جنت‌مثالش در دل شب‌های تار می‌توان خواند از جبین رحل مصحف‌های او رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار... از سر گلدسته‌اش چون نخل ایمن تا سحر بر خداجویان شود برق تجلی آشکار... چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار... می‌رود فردا سراسر در خیابان بهشت هر که را امروز افتد در خیابانش گذار هر که باشد در شمار زائران درگهش می‌تواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار آتش دوزخ نمی‌گردد به گردش روز حشر از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار... می‌شود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار... بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش داخل جنت شود از گرد ره بی‌انتظار... آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4687@ShereHeyat
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست این قصّۀ جانگداز را پایان نیست پای تو دو ماه، عاشقی کرده دلم دل کندن از این کتیبه‌ها آسان نیست 📝 @ShereHeyat
🔹محرم تا صفر🔹 از آغاز محرم تا به پایان صفر باران نشسته بر نگاه اشک‌ریز ما عزاداران محرم از سفر آغاز شد با کاروان دل صفر با رفتن خیرالبشر، دل می‌سپارد جان محرم زخم‌های جاودان بر دل مکرر زد صفر پاشید طوفان نمک بر زخم بی‌پایان محرم کاروان زخم‌ها مهمان صحرا شد صفر بار دگر آورد سمت کربلا مهمان محرم هفت‌گردون روضه‌خوان آل طاها شد صفر شد هفت‌دریا غرقِ خون دل در این طوفان محرم با حسین فاطمه ماه شهیدان شد صفر با قلب تنهای حسن شد درد جاویدان محرم سورۀ کهف از لب خونین تلاوت شد صفر شمس‌الشموس عشق شد تفسیر الرحمان محرم تا صفر مشکی‌ست یکسر رنگ شهر ما حسینیه، خیابان، تکیه، مسجد، کوچه و میدان مگر اشک غزل در روز محشر آبرو باشد وگرنه ما کجا و نام پاک آبرومندان 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5259@ShereHeyat