#حضرت_مسلم علیهالسلام
#قصیدهواره
🔹ابتدای کربلا🔹
ای نخستین بارقه از شعلههای کربلا
اولین سیمای روشن از صدای کربلا
ای نخستین خون، چکیده روی خاک کوفه سرخ
ای نخستین سر، بریده در هوای کربلا
تو نخستینی که دیدی کربلای تشنه را
پیش از آنکه گل کند موج بلای کربلا
صبح تنهایی و عصر غربت و ظهر عطش
کربلای کربلای کربلای کربلا
ای سفیر دانش و دین در زمین جهل و کفر
ای شکوه نام تو بانگ رسای کربلا
پیش از آنکه کربلا باشد تو بودی، خون تو
ریخت روشن بر زمین در ابتدای کربلا
ابتدای کربلا بودی و دیدی از نخست
روی نیزه عشق را در انتهای کربلا
از فراز بامِ کاخ دستآموزان کفر
بر زمین انداختی سر را به پای کربلا..
اولین حاجی که رفت و کربلایی شد به شور
اولین زمزم که جوشید از صفای کربلا
ای نخستین چشم گریان بر حسین بن علی
با خبر از جزء و کل ماجرای کربلا
چشم تو پیش از تمام چشمها دید و گریست
زخمهای کربلا را در عزای کربلا..
ای چنان که نی، تهی از هرچه جز هوی حسین
ای نوا آه ای نوا آه ای نوای کربلا
پیک عصمت بودی و پیچیده در فریاد تو
هوی هوی کربلا و های های کربلا..
خانۀ هانی، عبیدالله و تو مخفی به رمز
پشت پرده ماندی اما از حیای کربلا
دست بر شمشیر میبردی اگر...، اما تویی
آری آری تو نخستین رهنمای کربلا
آری آری تو نخستین کاشف ذبح عظیم
آری آری تو نخستین آشنای کربلا
شیعه و خنجر زدن از پشت، پنهان، ناگهان
نه، بلندا تو، بلندا سرسرای کربلا
پشت پرده ماندی اما کربلا در پرده نیست
برملا شد با تو راز در خفای کربلا..
پشت پرده در نمازی سرخ از شرم حضور
اقتدا کردی به حیدر مقتدای کربلا
خونبهای تو تماشای حسین فاطمهست
ای نخستین خون جاری در بهای کربلا
جرعه جرعه نور نوشاندی مرا امشب به مهر
روشنم روشن به یمن روشنای کربلا
این قصیدهواره امشب از تو در من جلوه کرد
شعر گفتم از برایت از برای کربلا
📝 #مرتضی_امیری_اسفندقه
✅ @ShereHeyat
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#غزل
🔹قحطی پروانه🔹
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر...
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
وقتی تمام مردمانش عاقلاند ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر
آواره، گشتم کوچهها را یک یک اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر
هرکس که روزی نامهٔ یاری برایت داد
شد نیزهدار لشکر بیگانه در این شهر
دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر
این نامه از مسلم به دستت میرسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر
📝 #اعظم_سعادتمند
🌐 shereheyat.ir/node/633
✅ @ShereHeyat
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#غزل
🔹از همیشه تنهاتر🔹
عشق تو کوچهگرد کرد مرا، این منِ از همیشه تنهاتر
در غمت ای غم تو عاشقسوز! چشم من کاش هرچه دریاتر
شهر در انتظار رؤیت توست، همه از روی بام چشمبهراه
چون قرار است ماه من روزی، باشی از روی نیزه پیداتر
شهر در انتظار رؤیت توست، همه آمادۀ پذیرایی
همۀ شهر حاضرند ولی بامها، سنگها، مهیاتر
چه کند کاروان اگر کوفه...؟ چه کند کاروان اگر در شام...؟
این همه پرسشِ بدون جواب و یکی از یکی معماتر
میشود دید هر کجا حتی، بین این کاسهآب، عکس تو را
با لب خشک میشود حالا، آخر قصهام چه زیباتر
📝 #رضا_یزدانی
🌐 shereheyat.ir/node/3215
✅ @ShereHeyat
#شعر_توحیدی
#دعا | #رباعی
💠 #امام_حسین (علیهالسلام)
«مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ»
خدایا! چه یافت آن که تو را گم کرد؟! و چه گم کرد آن که تو را یافت؟!
📗 دعای عرفه
🔹ترنّم دل🔹
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
«گم کرد تو را» هر که، چه را یافته است؟
هر کس که «تو را یافت» چه را گم کردهست؟
📝 #محمدجواد_غفورزاده
✅ @ShereHeyat
#شعر_توحیدی
#امام_حسین علیهالسلام
#عرفه
#غزل_مثنوی
🔹أشکُو إلیکَ غُربتی🔹
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
باید به قول عرشیان، چشمان او را
آیینههای روشن هفتآسمان گفت
چشم غزل روشن شد آن وقتی که با اشک
از گفتههای چشم او با دیگران گفت
آمد به میدان باسلاح چشمهایش
با اشکهایش گریه گریه ناگهان گفت:
ای لطف بسیار تو برمن بیکرانه
تنها دلیل ندبههای عاشقانه
عشق تو در این سینه کاری ژرف دارد
مولای من این عبد با تو حرف دارد
ای که سراپا حرفم و تو گوش هستی
شوق مرا زیباترین آغوش هستی
آرامش آغوش تو مانند دریاست
«آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست»
فانوس اشکی دارم و فانوس آهی
میجویمت با اشک و آهم یا الهی
از مادرم آموختم پروانه باشم
از کودکی عبد در این خانه باشم
از مادر من مهربانتر کیست جز تو؟
از مادر من مهربانتر نیست جز تو
تو صاحب تورات و انجیل و زبوری
روشنترین تصویر از آیات نوری
«یا صاحبی فی وحدتی»، پشت و پناهم!
«یا عُدَّتی فی شِدَّتی»، بیتکیهگاهم
از خود نکردی لحظهای هم ناامیدم
تنها مرا مگذار ای تنها امیدم!
هرگز مگیر از چشمهایم خندهات را
در آتش خشمت مسوزان بندهات را
رحمی به اشک و التماسم کن الهی
از آتش دوزخ خلاصم کن الهی
با هر فرازی تشنهتر میشد گلویش
بغضی امانش را برید و بیامان گفت
شاید رباب و نجمه در خیمه شنیدند
آنجا که از مهر خدا با کودکان گفت
«رَبِّ بِما ألبَستنی»، یعقوب چشمش
با اشک از پیراهن آرام جان گفت
او گفت از دندان و لبهایش در آن روز
تفسیر آن را شرحه شرحه خیزران گفت
«أشکُو إلیکَ غُربتی وَ بُعدَ داری»
این جمله را سمت مزاری بینشان گفت
اشک از دو چشمش چون دو مشک باز میریخت
اشکی که با عباس از آب روان گفت
بعد از دعا خورشید از آن سرزمین رفت
عید آمد و ماه بنیهاشم اذان گفت
📝 #رضا_خورشیدیفرد
🌐 shereheyat.ir/node/2893
✅ @ShereHeyat
#شعر_توحیدی
#امام_حسین علیهالسلام
#عرفه
#غزل
🔹قتیل العبرات🔹
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
بیم گرداب به دل داشتم اما تو رسیدی
که شدی ساحل امن من و کشتی نجاتم
باز از فرط عطش خشک شده کام من، آری
تشنهام، تشنۀ لبهای عطشناک فراتم
باید احرام ببندم به طواف حرم تو
من که در صحن تو در موقف دشت عرفاتم
با دعای عرفه دست مرا کاش بگیری
مات و مبهوت نمایان شدن جلوۀ ذاتم
با تو هر لحظه مجسم شده یک روضه به چشمم
باز گریان تماشای قتیل العبراتم
📝 #سیدعلیرضا_شفیعی
🌐 shereheyat.ir/node/1562
✅ @ShereHeyat
#مناجات
#عرفه
#غزل
🔹لحظۀ آخر🔹
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
تو باز کردهای آغوش رو به بیکسی من
به گریه چشم فرو بستهام که: «یار ندارم!»..
گناه کردم و با افتخار توبه نکردم
به این بهانه که از خویش اختیار ندارم
دلم کدر شد و دستی به رخوتش نکشیدم
به این خیال که آیینهام، غبار ندارم!..
اگرچه دیر، به این باور بزرگ رسیدم
که بیتو پیش خودم نیز اعتبار ندارم
ولی به داد دلم میرسی، نجاتدهنده!
درست لحظۀ آخر که انتظار ندارم!
📝 #میثم_داودی
🌐 shereheyat.ir/node/5070
✅ @ShereHeyat
#شعر_توحیدی
#امام_حسین علیهالسلام
#عرفه
#غزل
🔹حسبِیَ الله🔹
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله»
نقشی بهجز این، روی انگشتر ندارم
یک کهکشان جان را به تو تقدیم کردم
ماه و ستاره داشتم، دیگر ندارم
«یا رادَّ یوسف عَلی یعقوب» بنگر
دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم
«یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت
حالا بهغیر از غنچهای پرپر ندارم
دارم سر و سرّی در این هنگامه با تو
میآید آن ساعت که دیگر سر ندارم
با عضو عضو پیکرم میگویم اینک
ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم
هر زخم با تو حرفهایی تازه دارد
یا رب! مناجاتی از این بهتر ندارم
اینگونه میخواهی مرا، اینگونه زیباست
فکری بهجز خشنودیات در سر ندارم
«فَاللّهُ خیرٌ حافظاً» وقت وداع است
دلشورهای در این دم آخر ندارم
هم زندهام با اشک، هم مقتول اشکم
آری بهجز این اشکها یاور ندارم
📝 #عباس_همتی
🌐 shereheyat.ir/node/2894
✅ @ShereHeyat
#عید_قربان
#امام_حسین علیهالسلام
#قصیده
🔹خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی🔹
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
به هرکه مینگرم در لباس احرامش
دلش به جانب کعبهست، رو به سوی خداست
یکی به جانب مسلخ برای قربانی
یکی روانه به دنبال یوسف زهراست..
یکی به خیمه ندای الهی العفوش...
یکی دو دیدهاش از اشک شوق چون دریاست
یکی به امر خداوند سر تراشیده
یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست
سلام باد بر آن مُحرم خداجویی
که روح بندگی از اشک دیدهاش پیداست..
سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم
که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست
سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل
که سر به دست پدر داد و خویش را آراست
وجود او همه تسلیم محض پا تا سر
که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست
کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد
فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست
به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم!
خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست
«خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی»
هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست
چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی
تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست
مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل
که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست
درست اگر نگری در وجود این فرزند
جمال نفس رسول خدا، علی پیداست
گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا
که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست...
بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین
که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست
ذبیح ماست حسینی که جلوهگاه رخش
تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست
ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر
تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست
سلام خالق و خلقت به خون پاک حسین
که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست..
به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام
به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟
به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم
برای آن لب خشکیده چشم ما سقاست
به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان»
یقین کنید همانا حسین، وجه خداست
به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر
سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست
📝 #غلامرضا_سازگار
🌐 shereheyat.ir/node/1569
✅ @ShereHeyat
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
تقصیر وی آن است که آرد دگری
قربان سازد بهجای خود در ره دوست
📝 #شیخ_بهایی
✅ @ShereHeyat
#عید_قربان
#مثنوی
🔹کعبۀ دل🔹
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
که من، مرآت نور ذوالجلالم
عروس پردۀ بزم وصالم
مرا دست خلیل اللَه برافراشت
خداوندم عزیز و نامور داشت
نباشد هیچ اندر خطۀ خاک
مکانی همچو من، فرخنده و پاک
چو بزم من، بساط روشنی نیست
چو ملک من، سرای ایمنی نیست...
مقدس همتی، کاین بارگه ساخت
مبارک نیَّتی، کاین کار پرداخت
در این درگاه، هر سنگ و گل و کاه
خدا را سجده آرد، گاه و بیگاه
«أنا الحق» میزنند اینجا در و بام
ستایش میکنند اجسام و اَجْرام
در اینجا عرشیان تسبیحخواناند
سخنگویان معنی، بیزباناند...
در اینجا رخصت تیغآختن نیست
کسی را دست بر کس تاختن نیست
نه دام است اندر این جانب نه صیاد
شکار آسوده است و طائر آزاد
خوش آن استاد کاین آب و گل آمیخت
خوش آن معمار کاین طرح نکو ریخت...
مرا زین حال بس نامآوریهاست
به گردون بلندم برتریهاست
بدو خندید «دل» آهسته، کای دوست
ز نیکان، خود پسندیدن نه نیکوست
چنان رانی سخن، زین تودۀ گِل
که گویی فارغی از کعبۀ دل
تو را چیزی برون از آب و گل نیست
مبارک کعبهای مانند دل نیست
تو را گر ساخت ابراهیم آذر
مرا بفراشت دست حیِّ داور
تو را گر آب و رنگ از خال و سنگ است
مرا از پرتو جان، آب و رنگ است
تو را گر گوهر و گنجینه دادند
مرا آرامگاه از سینه دادند
تو را در عیدها بوسند درگاه
مرا باز است در، هرگاه و بیگاه
تو را گر بندهای بنهاد بنیاد
مرا معمار هستی، کرد آباد...
تو جسم تیرهای، ما تابناکیم
تو از خاکی و ما از جان پاکیم
تو را گر مروهای هست و صفایی
مرا هم هست تدبیری و رایی
در اینجا نیست شمعی جز رخ دوست
وگر هست، انعکاس چهرۀ اوست
تو را گر دوست دارند اختر و ماه
مرا یارند عشق و حسرت و آه
تو را گر غرق در پیرایه کردند
مرا با عقل و جان، همسایه کردند
در این عزلتگه شوق، آشناهاست
در این گمگشته کشتی، ناخداهاست...
چه محرابیست از دل با صفاتر
چه قندیلیست از جان روشناتر...
خوش آنکس، کز سر صدق و نیازی
کند در سجدگاه دل، نمازی...
📝 #پروین_اعتصامی
🌐 shereheyat.ir/node/2876
✅ @ShereHeyat
#امام_علی علیهالسلام
#قصیده
🔹یا معشرَ النّاس!🔹
برگرفته از فرمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
به مالک اشتر نخعی
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا!
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا...
به جز حق مکن تکیه بر تکیهگاهی
عسی ربّک کانَ خیراً ظهیرا
تو ای آهنینتن! از آن بار سنگین
که حق است هرگز مشو رنجه، زیرا،
بدیع السّماوات و الأرض حیٌّ
وَ کانَ بِمَا تعملونَ خبیرا
مشو رنجه، إن مع العسر یسری
دلیرا! همی خواه روشن دلیرا
چو بر سلطۀ سلطنت خیره ماندی
مکن بد که ظلم است اثماً کبیرا
چو گندمنمای دنی، جو فروشد
بگو تا که مغبون نسازد کسی را
وَ جِرمٌ صغیرٌ و جُرمٌ کبیرٌ
وَ مأواهُ نارٌ و سائت مصیرا
فَوَیلٌ له سوف یدعُوا ثبورا
و یصلی سعیراً و یوماً اسیرا
هنا قال إن عدتم عُدنا فَهذا
جحیمٌ وَ لِلکافرینَ حَصیرا
ففرُّوا إلی الله یا معشرَ النّاس
لقد کان خیراً لکم مُستطیرا
بگو گر به اورنگ عزت نشستی
سریرا! رها ساز خیرهسری را
وَ فی الخُلد حورٌ تسمّی بنورٍ
و حلّوا لهم من لباسٍ حریرا
و یسقون فیها شراباً طَهورا
هنیئاً مریئاً إلهاً نصیرا
کسی را مرنجان، مرنجان کسی را
قلیلاً قلیلاً کثیراً کثیرا
به تدبیر، کشور شود امن خوشتر
که با برق شمشیر، روشن ضمیرا!
بر افروز از بهر تاریکی گور
چراغی که باشد سراجاً منیرا
دمی گر بریزد دم بیگناهی
فَلَیسَ الحسابُ حساباً یسیرا
الا یعلم الله خیراً و شرّاً
و کان بِمَا تعملون بصیرا...
سرور و سریرت به کاخی که بینی
و ما فیهِ شمساً و لا زمهریرا...
به جاه و جلالت اگر غرّه گردی
چه سودی بری؟ حکمرانا! وزیرا!
ز کبر و ریا، کبریا را مرنجان
قلِ الله اکبر کبیراً کبیرا
چنان کن که «حدّاد» بهرت نباشد
وَ یوماً عبوساً و لا قمطَریرا
من از ذمّ، منظّم کنم گر کتابی
فقد سَارَ مثوای ناراً سعیرا
درود آر بر والدینم درود آر
الهی کما ربّیانی صغیرا...
📝 #عباس_حداد_کاشانی
🌐 shereheyat.ir/node/2298
✅ @ShereHeyat
#امام_علی علیهالسلام
#قصیده
🔹السابقون السابقون🔹
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
تو را در سجدهٔ باران و بر سجّادهٔ صحرا
به هنگام قنوت برگها، در «ربّنا» دیدم
تو در هفت آسمان سیر و سفر میکردی امّا من
تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم
کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمهٔ زمزم
صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم
«تو را دیدم که میچرخید گرد خانهات کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم»
تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر
تو را مولود کعبه، قبلهٔ اهل ولا دیدم
تو را فرمان برِ «یا ایها المدثر» از اول
تو را «السابقونالسابقون» از ابتدا دیدم
تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی
تو را عاشقترین دلدادهٔ «قالو بلی» دیدم
تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنیآدم»
که سیمای تو را آیینهٔ ایزدنما دیدم
تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء»
تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم
اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا
سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم
نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل
تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم
سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگینبخشی
تو را روح قناعت، اسوهٔ فقر و غنا دیدم
زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهانآرا
تو را پروانهٔ پیغمبر از غارحرا دیدم
به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر
به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم
به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت
جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم
تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی
تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم
تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر
تو را در بینهایت، در کجا در ناکجا دیدم
چه میدیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت
خلیل بتشکن را روی دوش مصطفی دیدم
«و سُبحانَ الّذی أسری بِعَبدِه» را که میخواندم
تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم
سراغ آیهٔ «اَلیَوم اَکملتُ لکُم» رفتم
تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم
شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!
چه گویم من که روی دست پیغمبر چهها دیدم
تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک»
شکوفا یافتم، مصداق «مِصباحُ الهُدی» دیدم
گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی»
تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم
تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن»
تو را در آیهٔ تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم
تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن»
تو را در یای «یاسین»، ترجمان طا و ها دیدم
تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون»
تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم
نه تنها هست اوج رفعتت در قافِ «وَالقرآن»
تو را در سورهٔ «وَالشَّمس» و «طور» و «وَالضُّحی» دیدم
تو را با چهرهٔ پوشیده و خرما و نان بر دوش
کنار زاغههای شهر کوفه بارها دیدم
نوازش از تو میدیدند فرزندان شاهد هم
تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم
به مسکین و یتیم از بس محبت کردی و احسان
تو را در سورهٔ انسان و متن «هل أتی» دیدم
چه میدیدم خدا را در سکوت محض نخلستان
تو را هر نیمهشب، در گریههای بیصدا دیدم
شبی که شمع بیتالمال را خاموش میکردی
تو را با بیریایی، خفته روی بوریا دیدم
چو راز غربت خود را به گوش چاه میگفتی
چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم
تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا
صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم
اگر نامردمان دست تو را بستند، آنها را
اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم
در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم
شهادتنامهٔ «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبه» را دیدم
پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب
تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم
تو را یاریگر خون خدا، با عترت یاسین
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم
تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا
تو را در سایهروشنهای شام و کربلا دیدم
شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان
تو را دلسوخته در شعلهزار خیمهها دیدم
اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد
تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم
تو را با کاروان اهلبیت وحی در غربت
تو را در حیرت از خورشید در طشت طلا دیدم
کسی از آستانت دست خالی برنمیگردد
که در آیینهٔ آیین تو، مهر و وفا دیدم
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/645
✅ @ShereHeyat
در باغ دعا اگر بهار است از اوست
هر شاخه اگر شکوفهبار است از اوست
برخیز و بخوان زیارت جامعه را
این فصل اگر که پایدار است، از اوست
📝 #غلامرضا_شکوهی
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#ترجیع_بند
🔹اشرَقَتِ الاَرض🔹
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
با جلوههاى «اَشرَقَتِ الاَرض» قدسیان،
بستند چلچراغ، سماى مدینه را...
در وادى قُبا به تماشا نشاندهاند
آن نخلهاى سبز قَباى مدینه را
آنگونه خرّم است که گویى گشودهاند
بر هشت خُلد پنجرههاى مدینه را
نور جمال حضرت هادىست، اینچنین
روشن چو روز کرده فضاى مدینه را
ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت
تا روشنى دهد همه جاى مدینه را...
گلبانگ شادى است به گوش فرشتگان
امشب رسانده است نداى مدینه را:
این ماه جلوهاى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
::
ای آسمان ز شرم مَهت را دو پاره کن
تکرار معجز نبوی را دوباره کن
تا بشکند غرور تو در اوج آسمان
ای آفتاب! ماه زمین را نظاره کن
از خانۀ جواد دمیدهست آفتاب
بر مقدمش نثار، هزاران ستاره کن
تا سرنهند بیت جوادالائمه را
ای جبرئیل سوی ملائک اشاره کن...
از کهکشان نور بیاویز سُبحهها
هر روز و شب فضائل او را شماره کن
این ماه جلوهاى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
::
لطف امام هادی و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بیکرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش...
ماه تمام و نیمۀ ذیالحجّه مطلعش
خیر کثیر و کوثر قرآن بشارتش...
این است آن امام که ذرات کائنات
اقرار کردهاند به جود و کرامتش...
این است آن امام که دشمن به چندبار
رخسار عجز سوده به درگاه عزتش
سر تا به پای، عاطفه و مرحمت ولی
دشمن به لرزه آمده از برق هیبتش...
افزون ز ریگهای بیابان عطای او
بیش از ستارههای درخشان فضیلتش...
این ماه جلوهاى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
::
آن نازنین که وصف جمالش خدا کند
امشب خدا کند که نگاهى به ما کند
آن دلنوازِ از دل و از جان عزیزتر
باشد که درد جان و دل ما دوا کند...
آن محو ذات خالق و بىاعتنا به خلق
شاید به ما شکستهدلان اعتنا کند
آن چشمۀ دعا که دعا مستجاب از اوست
چون میشود به حال دل ما دعا کند؟
پیوند خورده زندگى ما به مهر او
این رشته را کسی نتواند جدا کند
گویى على به روى محمد کند نگاه
چون این پسر به روى پدر دیده وا کند...
دیدار او کدورت دل را جلا دهد
ایمان او حوائج مردم روا کند...
باید رضای خاطر او آورد به دست
خواهد ز خود هر آنکه خدا را رضا کند
اى یادگار آل محمد! خدا به ما
لطفى اگر کند ز طفیل شما کند
عالم به خوان رحمت تو میهمان، ولی
یک تن نشد که حق نمک را ادا کند...
صاحبدلى کجاست که چون ابن مهزیار
بر دیده خاک پاى تو را توتیا کند...
افتادهام به دام بلا، یا ابالحسن!
غیر از تو کیست؟ آنکه ز دامم رها کند...
📝 #سیدرضا_مؤید
🌐 shereheyat.ir/node/3993
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
فرازی از یک #قصیده
🔹ابن الرضا🔹
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
نداشت طوطی جانم، هنوز لانه به جسمم
که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی
صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا
صفاست در حرم با صفای حضرت هادی
مقرّبان الهی فرشتگان بهشتی
کشند منّت لطف و عطای حضرت هادی
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی
درندگان زمین التجا برند به سویش
پرندگان هوا در هوای حضرت هادی...
دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشّفای حضرت هادی
مرا چه قدر که گردم گدای خاک نشینش
که هست خازن جنّت گدای حضرت هادی
دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوات
ملاحت سخن دلربای حضرت هادی
به خاک، عطر بهشتی پراکند اگر آید
نسیمی از طرف سامرای حضرت هادی
به عمرِ دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد
به لحظهای که کنم جان فدای حضرت هادی
به تیرگی نبری روی و راه خود نکنی گم
هدایت است به ظلّ لوای حضرت هادی
بخوان زیارت پر فیض جامعه که بری پی
به ارزش سخن دلربای حضرت هادی
مرا رضایت ابن الرّضا خوش است که دانم
بود رضای خدا در رضای حضرت هادی...
📝 #غلامرضا_سازگار
🌐 shereheyat.ir/node/642
✅ @ShereHeyat
#امام_علی علیهالسلام
#امام_هادی علیهالسلام
#مثنوی
🔹إنَّ مِنَ الشِّعرِ لَحِكمَة🔹
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
آینه در آینه مات توام
محو مرور کلمات توام
شعر بخوان ای نفس آسمان!
«إِنَّ مِنَ الشِّعرِ لَحِكمَة»، بخوان
شعر بخوان معجزه نازل شود
آتش جان متوکل شود
لرزه بیفتد به دلش، پیکرش
مستی دنیا بپرد از سرش
شعر کم و محکم تو خواندنیست
شعر تو در ذهن زمان ماندنیست
ماه تمامی و کلام تو نور
ذکر تو خیر است و سلام تو نور
باز از آداب زیارت بگو
باز هم از شأن امامت بگو
سورۀ لبخند خدا جامعهست
جامع اوصاف شما جامعهست
باز دلم نور خدایی گرفت
شور «وَ کُنتُم شُفَعائی» گرفت
آینه در آینه مات توام
محو مرور کلمات توام
وقت زیارت شد و یوم الغدیر
وصف غدیریه و ذکر امیر
سیر کن آیات و روایات را
وصف کن آن پاکترین ذات را
از جلواتی ازلی گفتهای
از صد و ده وصف علی گفتهای
در شب ظلمتزدگان ماه اوست
«أَوَّلُ مَن آمَنَ بِالله» اوست
هر چه بر اوضاع جهان بگذرد
در دو جهان هر چه زمان بگذرد
آنچه تغیر نپذیرد علیست
وآنکه نمردهست و نمیرد علیست
آینه در آینه مات توام
محو مرور کلمات توام
کاش به آیین تو شاعر شوم
با نظر لطف تو زائر شوم
باز دلم تشنۀ ایوان اوست
باز هوای حرمش آرزوست
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
🌐 shereheyat.ir/node/5074
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#غزل_مثنوی
🔹 آینۀ قرآن🔹
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست
خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است
همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
::
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمینگیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتیست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطشخیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/194
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#غزل
🔹و بِکُم عَلَّمَنا الله🔹
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
ماه اگر ذکر به لب، گِرد زمین میچرخید
صورت ماهِ تو را داشت زیارت میکرد
دهمین بار هوالحق متجلی شده بود
چارمین بار علی بود امامت میکرد
درد را نسخۀ خال تو شفا میبخشید
عاشقان را پرِ شال تو، شفاعت میکرد
«و بِکُم عَلَّمَنا الله» تو میخواندی و... آه!
آه از آن شهر که بیقبله عبادت میکرد
متوکل به تماشای شرابت آورد
به دل مست تو از بس که حسادت میکرد
و نفهمید که مستی اثری بود که داشت
با نگاه تو، به هر ذره سرایت میکرد..
کوه هر صبح به صبر تو سلامی میداد
ماه هر شب به رخت عرض ارادت میکرد
خاک ایران من از عطر تو، پر شد وقتی
سید عارف ری، از تو روایت میکرد..
📝 #قاسم_صرافان
🌐 shereheyat.ir/node/2136
✅ @ShereHeyat
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
تویی شکوه بهار و به پیشگاه تو دارد
جوانه عرض سلامی، شکوفه عرض درودی
به صدر «جامعه» خود به اَلسّلامُ علیکی
تمام پنجرهها را به سوی باغ گشودی...
کسی که در قفس شیر رفت و آهوی چشمش
به یک اشاره دل از هر چه شیر برد تو بودی
اگرچه سامرهات را حصار کرده شب اما
میآید از سوی کعبه نسیم صبح به زودی
📝 #حسن_زرنقی
🌐 shereheyat.ir/node/4527
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#غزل
🔹میزبان تویی🔹
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
هادی تویی در این شب ظلمت، به داد رس
گمگشتهایم و مشعلۀ کاروان تویی
کاخ ستم به لرزه فکندی به حرف حق
حقا که جان عدلی و حق را زبان تویی
مستی ربودی از سر بزم شراب، لیک
مستیفزای جان و دل عاشقان تویی
جَدّت امام هشتم و سلطان دین رضاست
جَدِّ امام عصر و ولی زمان تویی
با «جامعه کبیره» سلامم شنیدنیست
مهمان هر امام شوم، میزبان تویی
📝 #محمدمهدی_سیار
🌐 shereheyat.ir/node/3995
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#غزل
🔹من اَتاکُم نَجَی🔹
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
یا علیَّ النَّقیّ و یا هادی
حرم تو بهشت قرب خداست
آسمان خاکبوس گنبد تو
کهکشان پیش پای تو برخاست
«مَهْبِطَ الْوَحْی» و «مَعْدِنَ الرَّحْمَة»
دل دریایی و زلال شماست
ذرّه با یک اشارهات خورشید
قطره با یک نگاه تو دریاست
«مَن عَصاکُم فَقَد عَصَی الله» است
که مطیع شما، مطیع خداست...
«قَد نَشَرتُم شَرایِعَ الاَحکام»
راه غیر از شما فریب و خطاست
«قولُکُم صِدق، فِعلُکُم حَقٌّ
اَمرُکُم مُتَّبَع» که حکم قضاست
بسته بر بال هر ملک آمین
نَفَس جاری تو عین دعاست...
مشعل جامعه کبیرۀ تو
به یقین رهگشای اهل ولاست...
و خدا در طلیعۀ خلقت
عرش خود را به نورتان آراست...
📝 #محمود_شریفی
🌐 shereheyat.ir/node/3994
✅ @ShereHeyat
#شعر_اخلاقی
#حدیث | #رباعی
💠 #امام_هادی(علیهالسلام)
«رَاكِبُ الْحَرُونِ أَسِيرُ نَفْسِهِ وَ الْجَاهِلُ أَسِيرُ لِسَانِهِ»
کسی که سوار بر مرکب چموشِ هوی و هوس باشد (انسان دنیاطلب) اسیر نَفْس خود است و فرد نادان، اسیر زبان خود.
📗 نزهة الناظر، ص۱۳۹؛ أعلام الدين، ص۳۱۱
🔹اسیر زبان🔹
از مرکب سرکش، تو سواری مَطَلب
یعنی: ز هوایِ نفس، یاری مطلب
ای آن که تو را «تیغ زبان» کرده اسیر
از فصل خزان، گلِ بهاری مطلب
📝 #محمدجواد_غفورزاده
✅ @ShereHeyat
از شأن علی، فقط خدا آگاه است
از دامن او دستِ خرد کوتاه است
گفتیم علی بن ابیطالب کیست؟
گفتند محمد بن عبدالله است!
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
✅ @ShereHeyat
#عید_غدیر
#قصیده
🔹دریا در غدیر🔹
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
فصل باران بود و رویش، فصل سبز زیستن
خنده، گل میکرد بر لبهای صحرا در غدیر
بود پیدا در زلال جاری تکبیرها
نقطۀ پایان عمر تشنگیها در غدیر
جبرئیل آمد که: بلِّغ یا محمّد! زانکه نیست
این تجلّی را مجال جلوه إلاّ در غدیر
رفت بالا از جهاز اشتران و خطبه خواند
خطبهای شورآفرین و شورافزا در غدیر
تا که بردارد پیمبر پرده از رازی بزرگ
کرد بیرون زآستین دست خدا را در غدیر
عرشیان، در اشتیاق خاکیان میسوختند
تا علی با دست احمد رفت بالا در غدیر
«گفت: هرکس را منم مولا، علی مولای اوست»
کرد گل، گلنغمۀ احمد چه زیبا در غدیر...
دستِ رد بر سینه اغیار میزد آشکار
«عادِ مَن عاداهِ» او افکند غوغا در غدیر
گاه بیعت بود و، بدعت پا به پای فتنهها
خیمه میزد در کنار آرزوها در غدیر
خشمهای شعلهور، پژواک کینِ جاهلی
خطِّ سیر خود جدا کرد آشکارا در غدیر...
یاد دارید ای قیامت قامتان! مولا علی
از قیام خود قیامت کرد برپا در غدیر؟!
کهکشان در کهکشان، اشراق بود و روشنی
از طلوع آفتابِ عالمآرا، در غدیر
طور بود و نور بود و کشف و اشراق و شهود
شد بهشت آرزوها آشکارا در غدیر
لَنْ تَرانی گو، ترانی گوی شد تا جلوه کرد
با تماشاییترین تصویر، مولا در غدیر...
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/2898
✅ @ShereHeyat