eitaa logo
شوق پرواز🕊🇮🇷
322 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون #لینک و #نام #نویسنده #جایز_نیست. کپی مطالب #متفرقه با ذکر صلوات 15 #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk #ناشناس👇🏻 https://daigo.ir/secret/81199999838
مشاهده در ایتا
دانلود
شوق پرواز🕊🇮🇷
#داستان: خانه باغ انار #قسمت_دوم با شنیدن حرف مادرش در جاش میخکوب شد. نزدیک مادرش شد. گوشه روسری سف
: خانه باغ انار مادر دم در ایوان باچادر نماز بیرون امد. چادر را بر سرش مرتب کرد گفت: _محمد این موقعه شب کیه؟ محمد نگاهی به ساعت دستش انداخت _ساعت ۲ شبه!! نمیدونم مادر! یکی از پاهایش را بر دو پله سیمانی دم در گذاشت قبل اینکه در را باز کند.گفت: –کیه؟ صدای ضعیفی گفت: – در رو باز کنید اقا محمد محمد که در را باز کرد. سرش را سمت مادرش چرخاند گفت: –بامن کار دارن!! و زود امد بیرون و در را پشت سرش بست. با دست به پیشونی‌اش زد ودندانهایش را بهم سایید با ابرو های بهم گره خورده ! –خانم احمدی خانم احمدی این موقع شب اینجا! چرا اومدین؟ نمیگین مادرم شمارو میبینه، احتمال همه چیز بهم بریزه گفتم راز بمونه ! خانم احمدی با صورت قرمز و چشمان ورم کرده چادرش را به صورتش کشید همینطور که به دیوار اجری تکیه داده بود به زمین نشست. محمد تا حالِ خانم احمدی را دید. متوجه برخوردش شد. –چی شده ؟ بچه‌ها همه خوبن؟ ببخشید بد حرف زدم. خانم احمدی با گوشه چادرش صورتش را پاک کرد. گفت –شما ببخشین این موقع شب مزاحمتون شدم. ولی مجبورم روم سیاه سرش را انداخت پایین ! محمد خم شد گفت: –پاشین کسی نگذره خوبیت نداره!! بفرمایین چی شده ؟ خانم احمدی از جاش بلند شد و چادر را تکانی داد. –احمد حالش بد شده! منتقلش کردند سی‌‌سی‌یو !!چاره‌ای نداشتم جز اینکه خودم به شما برسونم. احمد بفهمه کلی ناراحت میشه من شرمندهِ هم شما هم اقا احمدم ولی من بدون اقا احمد نمیتونم تنهایی بچه‌ها را بزرگ کنم. این مدت سوریه بود با هر زحمتی بود. تحمل کردم. همیشه از خدا خواستم هرجوری باشه فقط زنده برگرده من کنیزیش میکنم. ولی انگار دوباره دارم از دستش میدم. همه امیدم فقط شما هستین!! با گوشه روسریش چشمایش را پاک کرد. محمد سرش به پایین و به انگشت‌های پاهایش ذر زده بود. خانم احمدی بعد تمام شدن حرفهایش منتظر عکس‌العمل محمد بود. ولی محمد سر پایین یاد حرفهای احمد در سنگر در خط مقدم سوریه افتاده بود. (–محمد شهادت ارزومه؛ ولی عیال نذر کرده زنده برگردم. تو بجام بودی چکاری می‌کردی تا راضی بشه؟ –هیچی اول ی دعوای مفصلی باهاش می‌کردم که هرچه وابستگی به من داره کلن از سرش بپره!! –پسر خوبه مجردی هاا با این حرفت حتی حوریه‌ها بهشت ازت فراری شدند) خانم احمدی با سکوت محمد کلافه شد یکم صدایش را برد بالا گفت: –اقا محمد باشمام! محمد سرش را برد بالا در چشمانش موج از اشک در انها حلقه زده بود. –ببخشید! حواسم نبود. خانم احمدی اب دهنش را قورت داد. گفت: –نکنه منصرف شدین اره؟؟ محمد دوباره سرش را پایین انداخت. همینطور که سنگ زیر دامپایش را قل میداد و دست به سینه گفت: –نه! من حرفی را بزنم، تا اخرش هستم. فقط قبل انجامش خواستم به مشهد برم. ولی با این اوضاع دیگه امکانش نیست. شما برین من فردا میام کاریش را انجام میدم. نگران نباشین؛ توکل کنید.ان‌شاءالله بخیر بگذره !! چشمان خانم احمدی با شنیدن حرفهای محمد برقی زد. –خدا خیرتون بده! خدا از بزرگی کمتون نکنه!! من برم بچه‌ها تنها موندن! که همین موقع در خانه باز شد مادر بیرون امد گفت: –خیره این وقت شب خانم احمدی چیزی شده؟؟ بدون و ذکر نام جایز نیست. نویسنده: سیده الهام موسوی https://eitaa.com/joinchat/164626523C149e9bd43a
📌شنبه ننوشتی؟ یکشنبه هم؟ دوشنبه چی؟ سه شنبه شاید دو خط؟ دیروز چی؟ امروز هم که پنجشنبه است. 🔸بهانه گیر نیستم. تنبل نیستم. سرم شلوغ است. وقت نمی کنم. کار زیاد دارم. خیلی دوست دارم بنویسم اما چیزی به ذهنم نیامد. ✍️حالا به هر دلیل که ننوشتی و دست به قلم نبردی، از امروز یک کاری بکن. یک سررسید یا تقویم دم دستی بردار. تقویم هم نداشتی یک دفتر کوچک بردار و بالایش تاریخ هر روز را بزن که بشود یک تقویم. برای خودت واجب کن از امروز، دو نکته رو در این تقویم یادداشت کنی: 1. 📌میزان ساعاتی که پشت لب تاب و سیستم یا سر دفتر صرف کردی تا داستان بنویسی. 2. 📌تعداد کلمات یا صفحاتی که در آن روز نوشتی؛ چه پیش نویس چه نسخه نهایی. 👈برای روزهایی هم که کار نکرده ای باید بنویسی. بله. حتما دلایل یا بهانه هایی که برای ننوشتن می آوری را در همان تقویم یادداشت کن. حداقل باید 250 کلمه ای باشد. شاید نوشتن این، مهم تر از نوشتن رمان باشد. 🍀مطمئن باشید اگر این شیوه را جدی و با اعتقاد ادامه دهید، بعد از مدتی از نوشتن "بهانه نوشت" خسته می شوید و ترجیح می دهید وقتتان را روی نوشتن داستان و رمان سرمایه گذاری کنید و یا اینکه کلا رمان نوشتن را کنار می گذارید و لااقل تکلیفتان با خودتان مشخص شده است. کانال و در ایتا، سروش، بله
❗️کم هم زیاد است ✍🏻 در نوشتن باید کمی خسیس بود. این خسّت گاهی باعث شکوفایی ذهن خواننده می‌شود. ❌ هر چیز اضافه‌ای که در متن می‌بینید حذف کنید (از تکرار پرهیز کنید). از خودتان سؤال کنید چرا این قسمت از مطلب را نوشتم؟ و اگر برای این سؤال، جوابی نداشتید دل‌تان برای آن نسوزد و حذفش کنید. 👤 آنتوان چخوف می‌گوید: اگر در قسمتی از داستان شما تفنگی بر دیوار آویزان است، باید در قسمت دیگری از این تفنگ گلوله‌ای شلیک شود؛ یعنی فقط چیزهایی که لازم است باید نوشته شوند.   📚
بهترین توصیه‌ای که در اوایل نوشتن به من شد، این بود که نوشتن از طریق الهام خوب است؛ اما اگر اصول نوشتن را یاد نگیری، بعدها به مشکل بر خواهی خورد. اگر به‌موقع متوجه این مسئله نشده بودم، حالا نمی‌توانستم داستان‌های خوبی بنویسم. ساختار داستان یک مسئله فنی است و اگر در ابتدای سفر نوشتاریِ خود آن را یاد نگیرید، دیر خواهد شد! @ShugheParvaz
🧗از کجا شروع کنیم؟ 🌱از همین جایی که هستید شروع کنید. نوشتن نقطه شروع مشخصی ندارد. بیهوده به دنبال آن نگردید. فرصت نایاب نوشتن هم اکنون است. یک راهنمایی؟!😉 🪴برای شروع از نوشتن حس و حال تان آغاز کنید. حال دل شما چه می‌گوید؟ چشم‌های‌تان را ببندید و هرچه پشت پلک‌های تان می‌بینید، بنویسید. 🪴می‌توانید از جمله‌ی زیبایی که در کتابی خوانده‌اید، کمک بگیرید. جمله را رونویسی کنید و ادامه آن را خودتان بنویسید. حالا سعی کنید آن را گسترش دهید. 🪴یا می‌توانید درباره‌ی آن‌چه که همیشه دوست داشتید، بنویسید. درباره‌ی علاقه‌مندی ها، آرزوهای‌تان، درباره‌ی قصه‌ای که همیشه به آن فکر می‌کردید و حالا گوشه ذهن‌تان خوابیده، درباره‌ی کتابی که دوست دارید روزی چاپ شود و.... . 📚راه‌های بسیاری برای نوشتن داستان وجود دارد که می‌توانید از آن‌ها کمک بگیرید، مهم اینست که فقط و فقط ترس را کنار بگذارید و شروع کنید. آن‌چه می‌نویسید مهم نیست، مهم اینجاست که 👈✨ «بنویسید.»✨ 📚گشت و گذار در دنیای داستان 🌊 ‌💠 @ShugheParvaz
💢 تشریح و بیان موقعیت( مقدمه) ▪️شخصیت اصلی را معرفی کنید. ❓اون کیه؟ ❓کی و کجا زندگی می‌کنه؟ ❓ آرزوی مهم و یا چالش اصلیش چیه؟ 🔻در حقیقت این مرحله رو می‌شه یک جلسه معارفه قلمداد کرد که در اون شخصیت اصلی رو با مخاطبان آشنا می‌کنیم ▪️ در همین مرحله هم آرزو ویا چالش پیش روی شخصیت مطرح می‌شه. ▪️شخصیت اصلی هدف‌مند می‌شه و هدف همون مقصدیه که شخصیت اصلی اون رو دنبال می‌کنه تا تعادل رو به زندگی خودش برگردونه. @ShugheParvaz
🔍 مطالعه نمونه‌های موفق اصولاً فراگیری فنون داستان‌نویسی بدون مطالعه نمونه‌های موفق داستانی کارساز نخواهد بود. گاهی جرقه فکر اولیه در ذهن نویسنده از طریق مطالعه داستانی از نویسنده دیگر ایجاد می‌شود. @ShugheParvaz
نمی‌تونیم که فقط بشینیم و تا ابد به زخم‌هامون خیره بشیم... باید پاشیم و اونا رو تبدیل به داستان کنیم! @ShugheParvaz
• هر داستان‌نویس دیر یا زود به یک حقیقت مسلم دست می‌یابد که خوانندگان پای‌بند تخیل او می‌شوند نه روایت صادقانه‌اش از یک حادثه یا واقعه. • بسیاری از داستان‌نویسان به صداقت و امانت در موضوع اصرار دارند و یادشان می‌رود که صداقت و امانت تنها در کلام است که جاودانه می‌شود. نویسنده کلاً نمی‌تواند امانت‌دار خوبی باشد. رازدار بدی هم است! ✍ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📖 این سو و آن‌سوی متن 📚 @ShugheParvaz
📝 قدرت کلمه در داستان‌نویسی كلمات كنار هم قرار مى‌گيرند و جمله را مى‌سازند. جمله‌ها كنار هم قرار مى‌گيرند و پاراگراف را مى‌سازند. پاراگراف‌ها به‌دنبال هم مى‌آيند و وقايع را تعريف مى‌كنند و داستان را مى‌سازند. بنابراین همه چیز با «كلمه» شروع مى‌شود. سعی کنیم در انتخاب کلمات و بالا بردن دایره واژگانی‌مان بیش از پیش بکوشیم.                       🆔 @ShugheParvaz
یک نویسنده حرفه‌ای، همان نویسنده مبتدی است که هرگز نوشتن داستان را ترک نکرده است. ✍ ریچارد باخ @ShugheParvaz
فلسفه داستان‌نویسی 🔸داستان‌نویسی، چیزی بیش از تعریف زنجیره رویدادهاست. باید طوری بنویسی که خوانندگان احساس کنند انگار همه چیز درست جلو چشم‌شان اتفاق می‌افتد. 🔸خواننده باید کردار شخصیت‌ها را ببیند، گفتارشان را بشنود و محیط آن‌ها را مشاهده کند تا از چند و چون قضایا سر درآورد و نه‌تنها به عاقبت کار علاقه‌مند شود، بلکه بکوشد آن را پیش‌‌بینی کند. 📚@ShugheParvaz