eitaa logo
کتابخانهٔ‌خیابان64
73 دنبال‌کننده
50 عکس
0 ویدیو
0 فایل
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ اینجا چای دم‌میکنیم با رایحه‌ی بابونه ، در میان کتابهای ِشعر و دست نویس های کوچک‌‌☕️ ‌ با من حرف بزن ؛ https://harfeto.timefriend.net/17374853167601 ‌ ‌ ‌ ‌ این‌کتابخانه‌‌قدیمی‌به‌ایتا‌بازگشت٭ قفسه‌ی‌73 : @MyNovels73
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌؛ نشسته‌ام ، به تمآشای ِجهان ِگذرا ، به تماشای رازها ، به تماشای روح‌ها ، درد ها ، اشک‌ها ، اما میخواهم که برخیزم ، تا بلکه اشکی پاک کنم ، دردی درمان کنم و روحی را تسکین دهم. اما نه ، می‌خواستم ! اکنون دگر خویش نیز بخشی از آن دردهای بدون التیام ، اشک‌های نریخته‌ام ، همچون روح ها ، شکسته ، خرد شده. نشسته‌ام همچنان ، به تماشای پلهای نابود گشته‌ی پشت سر خویش می‌نگرم ، از ان‌طرف دره ، نوجوانی فریاد میزند ، کودکی می‌گریَد ، سر و صدای عظیمی به گوش میرسد! صدا ، طنین آشناست ، نوای کودک ، کودکی که چشمان من را دارد ، نوجوانی که لبخند من را دارد ، خاطراتی که تکه‌هایی از روحم را در خویش حبس کرده‌اند. صداها ، نوای خاطرات است ، همان ها که ازشان گذشتم اما فراموششان نکردم ، همان‌ها که هم غمگین‌ترینشان اندوهگینم میکند و هم شادترینشان مرا مغموم می‌سازند. همه‌شان درد دارند! ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 |
Sufjan Stevens - Fourth of July (128).mp3
4.71M
And I’m sorry I left but it was for the best Though it never felt right My little Versailles ”) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌- Lyrics | Us.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌+ برمی‌گردم .. ، - کِی؟ .. پرسیدم ، بارها پرسیدم ! آیا باز می‌گردیم ؟ آیا تو برخواهی‌گشت؟ اما هربار پاسخش همآن قبلی بود ‹برمی‌گردم!› فرصت تمام شد ، او رفت و من با قبلی مملوء از دلتنگی در انتظار بازگشتش. دیر فهمیدم ، که بازگشتی ندارد ! دیر دانستم که حالا او رفته است و من تا ابد نیز منتظرش بمانم برنخواهدگشت. چاره‌ای نبود ، رهایش کردم ؛ در میان تاریخ! شاید گوشه‌ای از آنچه گذشت‌هایم ، او برگشته است اما منی را نیافت شاید اکنون گوشه‌ای از تاریخ گم شده ، شاید دنبال ِمن است! و او ، با چشمان ِمن می‌گریَد ، با لبخند من می‌خندد. نباید رهایش می‌کردم؟ او خودش گفته بود باز می‌گردم و برنگشته بود! نکند.. شاید تقصیر تاریخ است ؟ که من را به جلو برد و اِلدای ِکوچک ، که چشمانش ، لبخندش و نوایش از آن ِمن است را به عقب برگرداند. شاید هم تقصیر خودم است ، صبر نکردم باز گردد تا نوجوانی‌ام را هم شاداب کند. من ، رهایش کردم ! من خود ِمن را ، رها کرد . ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 |
بروبچ درسته اینجا فعلا عضو زیاد نداره ، اما اگه تقدیمی داشتید و حالا نادیده گرفته شد و حتی اگه ایگنور هم نشد ، فورش کنید پی‌ویم @miss_64 ، هم خوشحال میشم ، هم میفرستم بقیه اشنایانم هم شرکت کنن✨.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا