eitaa logo
تماشاگه راز
279 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
گوید آن استاد مر شاگرد را ای کم از سگ، نیستت با من وفا؟ استاد به آن شاگرد بی پروا گوید: ای کمتر از سگ آیا با من وفا نداری؟ خود مرا أُستا مگیر آهن گُسِل؟ همچو خود شاگرد گیر و، کُوردِل تو مرا استادی نیرومند و گشاینده دشواری ها مپندار، بلکه همچون خودت، مرا شاگردی کوردل بپندار. یعنی مرا همانند خود، فرض کن نه یک شخص فوق العاده. نه ازمَنَت باری است درجان و روان؟   بی مَنَت  آبی  نمی گردد  روان مگر نه اینست که توانایی جسم و روح تو از من است؟ و اگر من نباشم، آبی به وجود تو نمی رسد. اگر همت و مدد من نباشد آب معرفت و حکمت و عرفان به وجود تو راه نمی یابد. مثنوی شریف # استاد کریم زمانی @TAMASHAGAH
4_5789920484023864080.mp3
15.85M
دل شیدا ای به‌ عشق درخت بالایت مرغِ جانِ رمیده در پرواز آن نه صاحب نظر بود که کند از چنین روی در به روی فراز @TAMASHAGAH
هزار گُل اَگرم هست، هر هزار تویی گُل‌اند اگر همه اینان، همه بهار تویی به کار دوستی‌ات بی‌غَشم ، بسنج مرا به سنگ خویش که عالی‌ترین عیار تویی تو جلوه‌ی ابدیت به لحظه می‌بخشی که من هنوزم و در من همیشه‌وار تویی @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌گویی که سِرّی با من بگو چگونه سِر با تو گویم؟ که آشکارا می‌گویم فهم نمی‌کنی سِر چگونه فهم کنی؟ من می‌گویم تو خود چیزی دیگر می‌شنوی. اگر سِر گویم چگونه طاقت داری؟ شمس تبریزی @TAMASHAGAH
🔰👌 ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻱ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؟ !! ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ! ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ... ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ... و ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ... ❣ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ... ﺳﻨﮕﻬﺎﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﻫﺴﺘﻨد... ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ ... ﻣﻦ ... ﻣﻦ .... ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ✅ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ! ✅ﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍیم!؟ ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ!؟ @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شش "میم" رو به همه انتقال بدیم ... و از این هشت "ت" نحس فاصله بگیریم ! @TAMASHAGAH
این چنین زیر و زبر عالم نمی‌ماند مدام می‌نشاند چرخ، هر کس را به جای خویشتن. صائب_تبریزی @TAMASHAGAH
فرش هایی درون یک فرش☝️ بافته‌شده در قرن ۱۹ که در کلیسای ارمنیان جلفای اصفهان نگهداری می‌شود. گفت : ﺳﺨﻦ ﻣﻦ ﻓﻬﻢ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺧﻄﺎﻁ ﺳﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﻂ ﻧﻮﺷﺘﯽ : ﻳﮑﯽ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ، ﻻ ﻏﻴﺮ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﻫﻢ ﻏﻴﺮ ﺍﻭ ﻳﮑﯽ ﻧﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﻧﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﻭ ... ﺁﻥ ﺧﻂ ﺳﻮﻡ ، ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﻮﻳﻢ... ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﻧﻢ، ﻧﻪ ﻏﻴﺮ ﻣﻦ ! @TAMASHAGAH
تنت قافست و جانت هست سیمرغ ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ حجاب کوه قافت آرد و بس چو منع ات می‌کند یک نیمه شو پس به جز نامی ز جان نشنیده تو وجود جان خود تن دیدهٔ تو همه عالم پر از آثار جان است ولی جان از همه عالم نهانست تو سیمرغی ولیکن در حجابی تو خورشیدی ولیکن در نقابی ز کوه قاف جسمانی گذر کن بدار الملک روحانی سفر کن نیشابوری @TAMASHAGAH
برشمردن خطاهای دیگران ما را، به قِدیس تبدیل نخواهدکرد... فقط کاری می کند که سنگینی این بار را بر دوش خسته ی خویش بیشتر احساس کنیم و آن خطا را بیشتر ببینیم. @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا! تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم . تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جبّاران اعلام نمایم و میدانی که من در زندگی متلاطم خود لحظه ای تو را فراموش نکردم . چمران @TAMASHAGAH
🍃هوالنورجان جانان خدای رنگ ها ، آهنگ  ها ، فصل ها زنده کننده جان ها اینکه قادرم باران بنوشم ... خیس گردم ،خاک را بو کشم . شادی زمین را ببینم ، نور بطلبم ،جان بگیرم همه از آن توست . سپاسگزارم ای عشق سپاسگزارم🙏 @TAMASHAGAH
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر از تو خبر به نام و نشان است خلق را وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر جویندگان جوهر دریای کنه تو در وادی یقین و گمان از تو بی خبر چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو می‌زند هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر نیشابوری @TAMASHAGAH
سلاااام به آنها که تمام نمی شوند..💐✋
‍ این جا کسی است پنهان، دامانِ من گرفته خود را سِپَس کَشیده، پیشانِ من گرفته این جا کسی است پنهان، چون جان و خوش تَر از جان باغی به من نِموده، ایوانِ من گرفته این جا کسی است پنهان، همچون خیالْ در دل امّا فروغِ رویَش اَرکانِ من گرفته این‌جا کسی است پنهان، مانندِ قَند در نِی شیرین شِکَرفُروشی دُکّانِ من گرفته جادو و چَشم بَندی، چَشمِ کَسَش نبیند سوداگَری است موزون، میزانِ من گرفته چون گُلْشِکَر من و او، در هَمدِگَر سِرِشته من خویِ او گرفته، او آنِ من گرفته در چَشمِ من نیاید خوبانِ جُمله عالَم بِنْگَر خیالِ خوبَش مُژگانِ من گرفته من خسته گِردِ عالَم، دَرمان زِکَس ندیدم تا دَردِ عشق دیدم دَرمانِ من گرفته تو نیز دل کَبابی، دَرمان زِ دَرد یابی گَر گِردِ دَرد گَردی، فرمانِ من گرفته در بَحْرِ ناامیدی، از خود طَمَع بُریدی زین بَحْر سَر بَرآری، مَرجانِ من گرفته بِشْکَن طِلِسمِ صورت، بُگْشایْ چَشمِ سیرت تا شرق و غرب بینی سُلطانِ من گرفته ساقیِّ غَیب بینی، پیدا سَلام کرده پیمانه جام کرده، پیمانِ من گرفته من دامَنَش کَشیده کِی نوحِ روح دیده از گریه عالَمی بین، طوفانِ من گرفته تو تاجِ ما وآن گَهْ سَرهای ما شِکَسته؟ تو یارِ غار وآن گَهْ یارانِ من گرفته؟ گوید زِ گریه بُگْذر، زان سویِ گریه بِنْگَر عُشّاقْ روح گشته، ریحانِ من گرفته یارانِ دلْ شِکَسته، بر صَدْرِ دلْ نِشَسته مَستان و می پَرَستان، میدانِ من گرفته هَمچو سگانِ تازی، می‌کُن شکار، خامُش نی چون سگانِ عَوعَو، کَهْدانِ من گرفته تبریز شَمسِ دین را بر چَرخِ جان بِبینی اشراقِ نورِ رویَش کیهانِ من گرفته شمس مولانای جان @TAMASHAGAH
گر دل نبُوَد ، کجا وطن سازد عشق ! گر عشق نباشد ، به چه کار آید دل ابوالخیر @TAMASHAGAH
گوش نامحرم است و دل ، گنجینه ی اسرار ... @TAMASHAGAH
کاش تمام «مطوّل» را از من می گرفتند و این سخنِ [سعدی] را به من می دادند که: «از بسترِ نرمَش به خاکسترِ گرمش نشاند». الدین تفتازانی، صاحبِ «مطوّل»، قرن هشتم مقالاتی دربارهء سعدی، ص ۲۶۱ ___ اصل حکایت ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت: زورت ار پیش می‌رود با ما با خداوند ِغیب دان نرود زورمندی مکن بر اهلِ زمین تا دعائی بر آسمان نرود حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ، تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران مي‌گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان. "به هم بر مکن تا توانی دلی که آهی جهانی به هم بر کند" "چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز که خلق برسر ما بر زمین بخواهد رفت چنان که دست بدست آمده ست مُلک به ما به دست های دگر همچنین بخواهد رفت" سعدی، تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶ @TAMASHAGAH
از دستبردِ حادثه، آزاده را چه غم؟ هرگز فسُرده سروِ چمن از خزان نشد... @TAMASHAGAH
🍃داد معشوقه به عاشق پیغام    که کند مادر تو با من جنگ 🍃هرکجا بیندم از دور، کند     چهره پر چین و جبین پر آژنگ 🍃با نگاه غضب آلوده زند     بر دل نازک من تیر خدنگ 🍃از در خانه مرا طرد کند     همچو سنگ از دهن قلماسنگ 🍃مادر سنگ دلت تا زنده است    شهد در کام من وتوست شرنگ 🍃نشوم یکدل و یکرنگ تورا    تا نسازی دل او از خون رنگ 🍃گر تو خواهی به وصالم برسی    باید این ساعت بی خوف و درنگ 🍃روی و سینهٔ تنگش بدری    دل برون آری از آن سینهٔ تنگ 🍃گرم وخونین به منش باز آری    تا برد زآینهٔ قلبم زنگ 🍃عاشق بی خرد ناهنجار    نه،بل آن فاسق بی عصمت وننگ 🍃حرمت مادری از یاد ببرد    مست از باده و دیوانه زبنگ 🍃رفت و مادر را افکند به خاک     سینه بدرید و دل آورد به چنگ 🍃قصد سرمنزل معشوقه نمود    دل مادر به کفش چون نارنگ 🍃از قضا خورد دم در به زمین    واندکی رنجه شد او را آرنگ 🍃آن دل گرم که جان داشت هنوز    اوفتاد از کف آن بی فرهنگ 🍃از زمین باز چو برخاست،نمود     پیِ برداشتن دل، آهنگ 🍃دید کز آن دل آغشته به خون     آید آهسته برون این آهنگ: 🍃آه، دست پسرم یافت خراش!    وای، پای پسرم خورد به سنگ! ایرج میرزا ایرج میرزا شاعرمادراست. در بیان عشق واحساسش به مادراز همه ی شاعران آشکارتراست. شیفتگی اش به مادراز دل وجان برمی خیزد. بااین مطلع ها اشعاری سروده است پسررو قدر مادر دان که دایم کشد رنج پسر بیچاره مادر یا باز چون جوجه ماکیان بیند از پی صید بر گشاید پر یا رنج کشد مادراز جفای پسر لیک آنچه کشیده است هیچ رنج نداند شعر ایرج چون جویبار بهاری است .روان وسر زنده. به قول دکتریوسفی (ایرج زبان چالاک وبیان گرم وزنده وپوینده ای دارد) با اینکه اشعار فوق ترجمه ازآلمانی است ولی گویا ترجمه نیست وچندان ویژگیهای احساس مادری وشعرفارسی درآن دیده می شود.که گویا خودایرج آن را تجربه کر ده است. به قول دکتر یوسفی  (قلب مادر ایرج ازمتن آلمانی ان قوی تراست.) چه کسی می تواندبا این سادگی بگونه ای زحمتها ورنجهای مادر نشان دهد که کودکان هم آن را درک کنند. به این قطعه که درکتابهای درسی سابق آمده بود دقت کنید. گویند مرا چوزاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهواره ی من بیدار نشست وخفتن آموخت دستم بگرفت وپابه پا برد تاشیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف ودوحرف برزبانم الفاظ نهاد وگفتن آموخت لبخند نهادبر لب من برعنچه ی گل شکفتن آموخت پس هستی من زهستی اوست تاهستم وهست دارمش دوست زبان نرم وساده وخودمانی وبیانگر احساسات بچه ها است. دربیت پایانی چه زیبا از کلمه هست استفاده کرده است ایرج درمصراع برغنچه ی گل شکفتن آموخت زیباترین استعاره را به کار برده است. ایرج میرزا درهر دوقطعه شعر اوج احساسات وایثار مادرانه را به تصویر کشیده است. هرچه سخن از ایثاروشوق مادری گفته شود باز دربیان احساسات مادری قاصراست. اگر ایرج درقالب طنز واشاره به مسائل جنسی به مشکلات جامعه اشاره کرده است. هدفش ترویج ا ین مشکلات نیست بلکه هشدار می دهد که باید این مسایل را عالمانه بررسی وحل کرد .جامعه را بهتر بشناسید با تهدید وسرزنش ونصایح خشک این مشکلات حل نخواهد شد. ایرج به تشویق جوانان برای علم آموزی وتعلیم وتربیت کودکان توجه خاصی نشان می دهد... @TAMASHAGAH
کسی به سرّ عشق نرسید و آن کس که رسید سرگردان شد. @TAMASHAGAH
‌منظومۀ «خسرو و شيرين» نظامي، یکی از زيباترين منظومه‌های عاشقانه در ادب فارسي است . "خسرو پرويز"، شهريار خوش‌گذران ساساني دل در گرو محبت "شيرين"، شاهزاده‌اي ارمني دارد . در ميانه‌ی راهِ، عاشقي به نام فرهاد، فريفته‌ی شيرين می‌شود و خسرو براي برداشتن رقيب از سر راه، او را به كندن كوه بيستون می‌گمارد... شیرین درتاریخ چندان نامی ندارد نظامی، شیرین را شیرین می کند.. نظامی درغم از دست دادن همسرش آفاق که سخت شیفته ی اوست شیرین را می آفریند. وباتوصیف حسن وکمال وزیبایی شیرین آفاقش را پیش چشم دارد درمناظره ی زیر که یکی از بهترین مناظره های ادبیات فارسی است‌ خسرو سعی می کند با این مناظره فرهادرا از عشق شیرین باز دارد. اما فرهاد که عاشقی است از جان گذشته محکمترین جوابهارا به خسرومی دهد. قدرت عشق سبب می شود‌. که فرهاد از قدرتمند ترین پادشاه زمان نترسد. و با جوابهای استوارومحکم خسرورا محکوم کند. چنانچه خسرو دربیت آخر بگوید درمیان موجودات خاکی وآبی حاضرجواب تر از فرهاد ندیده ام .... ابیات زیر بخشی از «مناظرۀ خسرو با فرهاد» می باشد که در منظومۀ خسرو و شیرین آمده است: نخستین بار گفتش کز کجائی بگفت از دار ملک آشنائی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان بگفتا عشق شیرین بر تو چونست بگفت از جان شیرینم فزونست بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب بگفت آری چو خواب آید کجا خواب بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک بگفت آنگه که باشم خفته در خاک بگفتا گر خرامی در سرایش بگفت اندازم این سر زیر پایش بگفتا گر کند چشم تو را ریش بگفت این چشم دیگر دارمش پیش بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ بگفتا گر نیابی سوی او راه بگفت از دور شاید دید در ماه بگفتا دوری از مه نیست در خور بگفت آشفته از مه دور بهتر بگفتا گر بخواهد هر چه داری بگفت این از خدا خواهم به زاری بگفتا گر به سر یابیش خوشنود بگفت از گردن این وام افکنم زود بگفتا دوستیش از طبع بگذار بگفت از دوستان ناید چنین کار بگفت آسوده شو که این کار خامست بگفت آسودگی بر من حرام است بگفتا رو صبوری کن درین درد بگفت از جان صبوری چون توان کرد بگفت از صبر کردن کس خجل نیست بگفت این دل تواند کرد دل نیست بگفت از عشق کارت سخت‌زار است بگفت از عاشقی خوشتر چکار است بگفتا جان مده بس دل که با اوست بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست بگفتا در غمش می‌ترسی از کس بگفت از محنت هجران او بس بگفتا هیچ هم خوابیت باید بگفت ار من نباشم نیز شاید بگفتا چونی از عشق جمالش بگفت آن کس نداند جز خیالش بگفت از دل جدا کن عشق شیرین بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین بگفت او آن من شد زو مکن یاد بگفت این کی کند بیچاره فرهاد بگفت ار من کنم در وی نگاهی بگفت آفاق را سوزم به آهی چو عاجز گشت خسرو در جوابش نیامد بیش پرسیدن صوابش به یاران گفت کز خاکی و آبی ندیدم کس بدین حاضر جوابی @TAMASHAGAH
عشق چوبگشاد رخت سبز شود هر درخت برگ جوان بردمد هرنفس از شاخ پیر هرکه شودصید عشق کی شوداوصید مرگ چون سپرش مه بودکی رسدش زخم تیر سر زخدا تافتی هیج رهی یافتی؟ جانب ره باز گرد،یاوه مرو خیر خیر مولوی @TAMASHAGAH