کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق؟
پرندهتر ز مرغان هوایی…
#مولانای جان
خلاصهی نفس ِ انسان، دل است و دل، آینه است؛
چون نفس ِانسان که مستعدّ آینهگیست تربیت یابد و به کمالِ خود رسد، ظهورِ جملگیِ صفات ِ حقّ در خود مشاهده کند؛
ما را چه غم ز دوزخ و با خُلدِمان چه كار؟
دل دادهايم ما، برِ دلدار مىرويم.
#شیخ_نجمالدین_رازی
#مرصادالعباد
آسودهدلا حال دل زار چه دانی؟
خونخواریِ عشّاق جگرخوار چه دانی؟
شب تا به سحر خفته به خلوتگه نازی
بیخوابیِ این دیدهٔ بیدار چه دانی؟
هرگز نخلیده به کف پای تو خاری
آزردگیِ سینهٔ افگار چه دانی؟
ای فاخته! پروازکنان بر سرِ سروی
درد دل مرغان گرفتار چه دانی؟
کار دلِ رندان بلادیده بوَد عشق
ای زاهد مغرور تو این کار چه دانی؟
نادیده ز خاک ره او کُحلِ بصیرت
با بیبصری لذّت دیدار چه دانی؟
#جامی تو و جام می و بیهوشی و مستی
راه و روش مردم هشیار چه دانی؟
#دیوان جامی، جلد اول، فاتحةالشباب، غزل ۹۹۲
مقدمه و تصحیح: اعلاخان افصحزاد
دفتر نشر میراث مکتوب ۱۳۷۸
کدام مرثیه گوئی تو را بسراید؟
که پیش از این، سقراط
سماجتِ شب را در شوکران سروده است
و منصور،
پایداری شعله را بر دار
تو در کجای جهان روئیده ای؟
که بادهای سرد در فصلِ شکوفه ها می وزند
و تبرها درختانِ بیدار را می افکنند
و تو،
با شاخسارِ شکسته،
سرسبز و بارور
از پای درآمدی
باشد که شعله های بیمناک
با دانه های ملتهب در سکوت خاک
به جوانه بنشینند
تو گواهِ حادثه بودی
و دیدهِ بان هجوم
و آینه در دست بر بلندی معبر
و کاروان را از کمینگاه خبر دادی
و می دانستی
که همرهان قافله،
یاران شبیخونند
و پیام آینه ات را باژگونه می خوانند
و می دانستی،
که تو را از دو سوی نشانه گرفته اند
و ماندی
و استوار ماندی
تا در کنارِ آینه جان دادی،
#احمد_حیدربیگی، لابیرنت، مجموعۀ اشعار، همدان، انتشارات شهر اندیشه، ۱۳۷۹، ص ۱۲۴_۱۲۳
یا ساقی...
.
امان نداده امان نامه های دشمن را
که آب کرده درون نیام، آهن را
.
نخواست جنگ کند آنچنان که میل اش بود
که او نخواست در این راه، صحبت من را
.
به غم دچار شود هرکه عشق را فهمید
به شب دچار شود هرکه روز روشن را...
.
تو کیستی که چنین عاشقانه بخشیدی
به دست دسته ی پروانه، دشت سوسن را
.
نگو دو دست پر از آب کرد و ریخت به خاک
که لحظه ای نکند فکر آب خوردن را
.
رها نکرد علم را، رها نخواهد کرد
غیور کی بدهد دست غیر، میهن را
.
به دشت هر خبری هست دور خیمه توست*
مرو که می بری از خیمه گاه، مامن را
.
مرو که گله ی گرگ است رو به روی حرم
گمان مکن که بفهمند حرمت زن را
.
امید داد به طفلان که باز خواهم گشت
به حالتی که نبینند، بست جوشن را
.
رفیق نیمه ی راه است، دست نیم شده
روا نبود که تنها گذارد این تن را
.
به دست هات بگو تن قفس برای من است
به باد می دهم اصلا وبال گردن را
.
و ریخت آبروی آب، قطره قطره به خاک
گرفت آتش رعدی امان خرمن را
.
به سر بیافت، که آغوش فاطمه باز است
اگر چه دست نداری، بگیر دامن را
.
#مصطفی_نصیری
*به دهر هر خبری هست زیر پرچم توست
اگر کسی در دیگر زند ز بی خبری است
علیرضا قاسمی
و بحر آمده از نهر، آب بردارد
برای خواهش طفلان،جواب بردارد
.
به نخلها برسانید کوچه باز کنند
که ساقی آمده از خم شراب بردارد
.
از استواری گامش شناختند او را
نیاز نیست که دیگر نقاب بردارد
.
خدا که نیست،ولی هرچه از خدا دیدم
همیشه ساقی کرب و بلا به بر دارد
.
غزل رسید به روضه و کاش شاعر هم
غمی ز شانه ی حال خراب بردارد
.
رسید تیر به مشک و درید و باعث شد
عمو بماند و دست از شتاب بردارد
.
بدون دست ز شرمندگی ز هُرم تراب...
..چگونه سر،پسرِ بوتراب بردارد؟
.
به نام دین به حرم خورده باز چوب حراج
گناه زاده رسیده ثواب بردارد
.
ز قافله و اسارت نمیزنم حرفی
مباد چشم خدا التهاب بردارد
.
نبود و نیست در این ماجرا کسی حتی
ز سایه ی سر زینب حجاب بردارد
.
از آن دمی است حکایت که تیر سرخ آمد
که تا سپیده ی حنجر شتاب بردارد
.
به حرمله برسانید منصرف بشود
و دست از سر طفل رباب بردارد...
.
علی اکبر لیلا عبا به دوش آمد
که آیه آیه پدر از کتاب بردارد
.
گلی ز سوز عطش گریه میکند،آنقدر
که دشت کرب و بلا را گلاب بردارد...
.
#مصطفی_نصیری
جان جانان من!
حال دلم را به ساحتِ بلندت می سپارم.
صبح را با تو،شب را در آغوش تو
روزگارم را ، دست در دستانِ تو می گذرانم .
چرا ،چطور، چگونه ؟!نمی آورم
خدایا !
هستم و دلخوشم،به داشتنِ وجودی چون شما، سِتُرگ، با اقتدار ، شِگفت!
من از جانب شما ، بارش" یُسرا " را چشم در راهم!
سپاسگزارم ای عشق
سپاسگزارم🙏
رمزی است ز پاس ادبِ عشق، که مرغان
شب، نوبت پرواز به پروانه گذارند
#صائب_تبریزی
تاسوعای حسینی تسلیت باد