eitaa logo
تماشاگه راز
278 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
جانا جمال روح بسی خوب و بافرست لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست ای آنک سال‌ها صفت روح می‌کنی بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست در دیده می‌فزاید نور از خیال او با این همه به پیش وصالش مکدرست ماندم دهان باز ز تعظیم آن جمال هر لحظه بر زبان و دل الله اکبرست دل یافت دیده‌ای که مقیم هوای توست آوه که آن هوا چه دل و دیده پرورست از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن کان‌ها به او نماند او چیز دیگرست چاکرنوازیست که کردست عشق تو ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست غمگین مشو دلا تو از این ظلم دشمنان اندیشه کن در این که دلارام داورست ! مولانا✨ @TAMASHAGAH
مژه بر هم نزدم آینه‌سان در همه عمر بس که در دیده‌ی من ذوق تماشای تو بود! @TAMASHAGAH
🔅 سهروردی هم به مانند بسیاری دیگر از عارفان در تعریف عشق، افراط محبّت را بیان می دارد و در این باره می گوید: محبّت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند. و عشق خاص‌تر از محبّت است، زیرا که همه عشقی محبّت باشد، امّا همه محبّتی عشق نباشد. شیخ اشراق عشق را خاص‌تر از محبّت و محبّت را خاص‌تر از عشق می‌داند و همان قاعده را در تعریف آن به کار می‌گیرد و می‌گوید: محبّت خاص‌تر از معرفت است زیرا که همه‌ محبّتی معرفت باشد امّا همه معرفتی محبّت نباشد. سهروردی هم‌چنین این سه را رتبه بندی کرده می‌گوید: ابتدا معرفت، بعد از آن محبّت، و در مرتبه‌ی بالاتر عشق قرار دارد. و لذا برای رسیدن به عشق چاره‌ای از گذشتن وادی‌های معرفت و محبّت نیست. سهروردی مرتبه‌ی عشق را بالاترین مراتب می‌شمارد و بر آن است که باید محبّت و معرفت را نردبانی ساخت برای رسیدن به مرحله‌ی عشق و در نظر او که بسیاری نیز بر این باورند، عشق را از «عشقه» گرفته‌اند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بُن درخت. اوّل بیخ در زمین سخت کند، پس سر برآرد و خود را در درخت می‌پیچد و هم چنان می‌رود تا جمله‌ی درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کشد که نَم در میان رگِ درخت نماند و هر غذا که به واسطه‌ی آب و هوا به درخت می‌رسد به تاراج می‌بَرَد، تا آن‌گاه که درخت خشک شود...                                                                                     📚 @TAMASHAGAH
🔅ذکر، زدایندهٔ خیالات پریشان: در بیان فایدهٔ ذکر تمثیلی بسیار بدیع و پرمغز دارد به نام عور و زنبور بدین مضمون که شخصی برهنه با هجوم زنبوران رو به رو می‌شود او برای آن که به نیش زنبوران گرفتار نیاید خود را درون برکهٔ آبی فرو می‌برد. تا وقتی که زیر آب است از گزند زنبوران در امان است اما همین که از آب بیرون می‌آید با هجوم انبوه زنبوران روبه‌رو می‌گردد. در این تمثیل می‌گوید: آدمی در معرض هجوم خیالات یاوه و اوهام آزاردهنده است.او برای رهایی از این وضعیت باید به برکهٔ ذکر خدا درآید.بنابراین مولانا مسأله استغراقِ ذاکر در ذکر خدا را این‌گونه بیان می‌دارد: آن‌چنان که عور اندر آب جَست تا در آب از زخمِ زنبوران برَست می‌کند زنبور بر بالا طواف چون برآرد سر، ندارندش معاف آب، ذکر حقّ و زنبور این زمان هست یاد آن فلانه وآن فلان دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن تا رهی از فکر و وسواسِ کهن بعد از آن تو طبعِ آن آبِ صفا خود بگیری جملگی سر تا به پا آنچنان کز آب آن زنبورِ شرّ می‌گریزد، از تو هم گیرد حذر (تفسیر موضوعی مثنوی معنوی) ✍ @TAMASHAGAH
هدایت شده از فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
هوالعزیز💐 🌼 جمعه ها بايد يك قلم برداشت آغشته كرد به تمامِ رنگهاى پر از اميد پر از دوست داشتن و كشيد روى هفته اى كه براى خودمان خواسته يا ناخواسته، "سياه و سفيد" كرديم! 🌼 جمعه ها را بايد رنگى سر كرد... رنگ دوست داشتن رنگِ اميد رنگِ زندگى رنگِ خانواده 🌼 عبور کنید از همه آنهايى كه ارزش ماندن پیش شما را نداشتند ! وقدر بدانید آنهایی را که دلشان پیش شماست ! اینها را به همین آسانی از دست ندهید ! ، 🌼 خوب باشید و خوبی کنید با رنگ زیبای مهربانی با رنگ های گرمی که محبت را نشان دهند با رنگ عاطفه گوشه ای از دلتان را زیبا کنید 🌼 امروز دلتان پر باشد از رنگ خدا ! رنگ خدا را بپاشید بر همه رنگها تا همه رنگ های دلتان را جلا دهد 🌼 جمعه ها رنگ صلوات از همیشه زیباتر می‌شود! 🌼 را قدر بدانیم از آن روزهای سفارشی خداست ! از آن روزهایی که خدا درهای رحمت خودش را اختصاصی برای هرکدامتان باز کرده ! 🌼 هرکه هرچه را می‌خواهد امروز ببرد پیش خدا و می دانم که دست خالی بر نمی‌گردید ! ان شاالله 💐✋🏻 ࿙↳ @FORSAT_HOZOR
🍃هوالطیف هر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت بی‌خود و بی‌خرد و بی‌خبر و حیران شد
هوالعزیز💐 نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست کان کسی نیست که هرلحظه دلش پیش کسیست تو کجا صید من سوخته خرمن باشی که شنیدست عقابی که شکار مگسیست نه من دلشده دارم هوس رویت و بس هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی حاصل از عمر گرانمایهٔ ما خود نفسیست تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور کانکه او هر نفسی بر سر آبیست خسیست دمبدم محترز از سیل سرشکم می‌باش زانکه هر قطره‌ئی از چشمهٔ چشمم ارسیست چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست چه روی در پی مرغی که اسیر قفسیست بت محمول مرا خواب ندانم چون برد زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست کرمانی
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟ از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم ؟
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگه ماست به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است همیشه در نظرِ خاطرِ مرفه ماست اگر به سالی دری زند بگشای که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست
محبّت لذّتی است و حقیقت آن حیرت است و سرگشتگی. دقاق سلام و ارادت یاران ِجان شبتون بخیر💐✋
پس آنچه می‌خواهید دیگران برای شما انجام دهند ، همان را برای آنها انجام دهید؛ و این است خلاصه تمام کتب انبیا. انجیل متی عیسی مسیح
اعرابی‌ای شتری گم کرده بود. بانگ می‌زد که هر که شتر مرا به من آرد، او را دو شتر به مژده دهم. با وی گفتند: «هیهات، این چه کار است که سرباری به از بار است.» گفت: «شما لذتِ یافتن و حلاوتِ وجدان درنیافته‌اید معذورید.» گم‌شده گرچه حقیر است مگوی که عنان از طلبش تافته به هست در قاعدهٔ خُرده‌شناس لذت یافتن از یافته به (۱۳۴۶). لطایف‌الطوایف. به تصحیح احمد گلچین معانی. چاپ دوم. تهران: اقبال و شرکا. صفحهٔ ۱۵۱.
ای عاشق خام، از خدا دوری تو ما با تو چه کوشیم ؟که معذوری تو تو طاعت حق کنی به امید بهشت رو رو! تو نه عاشقی،که مزدوری تو - رباعی شمارهٔ ۷۱
اسرار شنو ز طوطی ربانی طوطی بچه‌ای زبان طوطی دانی در مرغ و قفس خیره چرا میمانی بشکن قفس ای مرغ کز آن مرغانی جان - رباعی شمارهٔ ۱۶۷۹
💥عادات_کهنه شمس تبریزی از تقلید بیزار بود . شمس می داند که هر چیز نو‌ ،بعد از مدتی تبدیل به عادت می شود و همین عادت ،کهنگی فکری می آورد . شمس قبول ندارد که یک بار ،انسان ایمان بیاورد و تمام شود .برای او نو‌به نو‌کردن ایمان ، در وجود آدمی مهم است . «پیش ما یک بار مسلمان ،نتوان شدن ! مسلمان می شود و کافر می شود و باز مسلمان می شود و هر باری از هوای نفسانی بیرون می آید ،تا آن وقت که کامل شود !» مولانا نیز به خوبی با این نگرش آشنا شد و کتاب مثنوی او ثمره بازبینی مولانا در طریقت زاهدانه و پیوستن به سلوک عارفانه و رسیدن به باطن اعمال است .اصل پاکی درون است نه تظاهر به امر برون . آنچنانکه شمس فرمود : "شک نیست که چرک اندرون می‌باید که پاک شود، که ذره‌ای از چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک بیرون نکند. آن چرک اندرون را کدام آب پاک کند؟ سه چهار مَشک از آب دیده، نه هر آب دیده ای، الّا آب دیده‌ای که از آن صدق خیزد." به جهان چه می کنم‌؟! @TAMASHAGAH
" مر تو را دشنام و سیلیّ شهان    بهتر آید از ثنای گمرهان " دفتردوم 🌱🌱🌱🌱 📘تلنگرها و هشدارهای تلخ بزرگان برای انسان، مفیدتر از تعریف و تمجید گم کردگان راه است... @TAMASHAGAH
چون بنده نه‌ای ندای شاهی میزن تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن چون از خود و غیر خود مسلم گشتی بی‌خود بنشین کوس الهی میزن ✨ اگر بنده خداوند نیستی و ادعای بزرگی و برتری در این دنیا داری آنطور که می‌خواهی به این دنیا نگاه کن و زندگی کن و زمانی که از منیت خود و دیگران بیرون آمدی وبه هیچ بودن وجود خود و دیگران ایمان آوردی و به آن آگاه شدی آن زمان خود را رها کن و آواز و طبل خداپرستی را به صدا در آور (آدمی هر چند که ادعای بزرگی کند نهایتا به پوچی و هیچ بودن خود و دیگران بدون وجود خالق پی خواهد  برد) 🍃🍃🍃🍃🍃 @TAMASHAGAH
♥️ به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب در نباشد ♥️ @TAMASHAGAH
از عارف بزرگ ابراهیم خواص رحمة الله علیه روایت است که فرمود: داروی دل پنج چیز است: ۱. قرآن خواندن و اندر او نگاه کردن؛ ۲. شکم تُهی داشتن؛ ۳. قیامِ شب؛ ۴. تضرّع کردن به وقتِ سحرگاه؛ ۵. و با نیکان نشستن. @TAMASHAGAH
حق فرمود: بنده‌ی من، چون به راهی نشینی همراهت مَنم و چون به منزلِ شور آیی، میزبانت منم و چون سخن‌گویی، شنونده‌ی سخن منم و چون اندیشه کنی، داننده‌ی اندیشه‌ات منم و چون به من دَرگُریزی، دستگیرت منم و چون از من ترسی، ایمن کننده‌ات منم و چون به من امید داری، وفا کننده‌ات منم. من با توام، تو نیز با من باش که به آبادانی با توام و به ویرانی با توام. پس طریقِ یقین گیر تا راه بر تو کوتاه گردد. @TAMASHAGAH
🍃هوالمحبوب ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای کارگذاری که جان بندگان در صدف تقدیر توست ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست . ای حکیمی روندگان ترا از بلای تو گریز نیست و‌ ای کریمی که بندگان را غِیر از تو دست آویز نیست نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم . عبدالله انصاری
جان جانان من! تو پناهگاه منی وقتی که راه ها ، با همه وسعت شان درمانده ام می کنند. سلام یاران ِجان ایام بکام عاقبتتان نیکو باد💐✋ @TAMASHAGAH
گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم سایه‌ای بودم از اول بر زمین افتاده خوار راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم... 🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌@TAMASHAGAH
شمس/غزل شماره‌ی ۲۷۹۶: ای کِه جان‌ها خاکِ پایَت، صورت اَنْدیش آمدی دست بر دَر نِهْ دَرآ، در خانهٔ خویش آمدی نیست بر هستی شِکَستی، گَرد چون اَنْگیختی؟ چون تو پس کردی جهان، چونی چو واپیش آمدی؟ در دو عالَم قاعده نیش است، وان گَه ذوقِ نوش تو وَرایِ هر دو عالَم، نوشِ‌ بی‌نیش آمدی خویش را ذوقی بُوَد، بیگانه را ذوقِ نُوی هم قدیمی، هم نُوی، بیگانه و خویش آمدی بر دل و جانِ قَلَنْدَر، ریش و مَرهَم هر دو تو فَقر را ای نورِ مُطلَق مَرهَم و ریش آمدی کیشِ هفتاد و دو مِلَّت جُمله قُربان تواَند تا تو شاهنشاه، باقُربان و باکیش آمدی ای کِه بر خوانِ فَلَک با ماه همکاسه شُدی ماه را یک لُقمه کردی، کافتابیش آمدی عقل و حِسْ مهتاب را کِی گَزْ تواند کرد، لیک دانَدی خورشید،‌ بی‌گَز، کَزْ مِهانْ بیش آمدی عشقِ شَمسُ الدّینِ تبریزی، که عیدِ اَکْبَر است کِی تو را قُربان کُند؟ چون لاغَری میش آمدی @TAMASHAGAH
هوالمحبوب🍃 من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم داشتم در بر نگاری را که از دیدار او پایه تخت خود از خورشید برتر داشتم نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم گر امید آن دگر الله اکبر داشتم 📚 - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸ @TAMASHAGAH
خداوند وجودی انسان وار نیست .بلکه حقیقتی است که تمام جهان را فرا گرفته و در عالم سکوت و از بین رفتن منیت ها ،خودخواهی ها ، طمع ها وحرص ها و در یک وجود صیقلی و آیینه وار، خودش را نشان می دهد . تو گویی، همواره در درونت همراه توست و فقط کثرت ها و حجاب ها ،تو را از او دور ساخته و برایت ناشناخته مانده است. مولانا در داستان جدال رومیان و چینیان بر سر مهارت در نقاشی چنین می فرماید : لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها آن صفای آینه وصف دل است صورت بی منتها را قابل است به جهان چه می کنم؟ @TAMASHAGAH
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر  لحظاتی گذشت ،وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.  گفتم: " گیله مرد " ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟! کمی سکوت کرد و گفت : به این دونه های سبز شده نگاه کن!  چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند؛ گفتم : خب !... گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ،اُفت هم کرده باشم ! دونه ای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گَنده  ... مرد/بزرگ علوی @TAMASHAGAH
دو چیز روح انسان را نوازش میکند: یکی صدا زدن خداست و دیگری گوش سپردن به صدای او اولی در و دومی در @TAMASHAGAH