eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144143775823590316.mp3
1.96M
روز "یک شنبه" است و مختص به حضرت امام علی(ع)و حضرت زهرا( س)💚💚 ثواب این تلاوت را به نیابت از شهدا هدیه میکنیم به این دو نور مقدس و همچنین برای سلامتی و فرج فرزندشان حضرت مهدی ( عج) با صلواتی بر حضرت محمد وآل محمد(ص)🎀 💚💚
💚💚 🕊🌷🦜🌷🇮🇷🌷🦜🌷🕊 دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود. برای این که جاده شهادت کور بشود. تجربه کرده اند که وقتی نام شهدا با عظمت برده می شود،جوان امروز که نه دوره جنگ را دیده و نه دوره امام را، وقتی می فهمد که جایی در آن طرف منطقه،دارند با دشمنان می جنگند، پا می شود می رود، "حلب،بوکمال،زینبیه" بنا می کند جنگیدن و به شهادت می رسد.🇮🇷 ❤️
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت بیست و هفتم) ادامه... آن قدر دیدن این صحنه🌷..... برایش سخت بود که ترجیح می‌داد به خانه نرود. بعد از می‌رفت کلاس بسکتبال و از آنجا هم می‌رفت تا کمتر خانه باشد.⛹ می‌دید که پدرش بعد از هر باری که را از شیمی درمانی برمی‌گرداند، چقدر است.🥺 آرزو بر دلش ماند یک بار به خانه برگردد و مادرش را سرحال و سالم داخل آشپزخانه ببیند.😔 دلش تنگ شده بود برای بادمجان مادرش که در کل فامیل معروف بود، اما فقط به نگاه نگاه می‌کرد و غصه می‌خورد. روح‌الله سکوت کرده بود و چیزی نمی‌گفت. انگار برگشته بود به همان روزها.😔 همهٔ از جلوی چشمانش رد می‌شد. انگار همین دیروز بود که وقتی از کلاس بسکتبال برمی‌گشت، دید بدون توجه به او می‌رود سمت خانه‌شان. 👵 هنوز پیچ کوچه را نپیچیده بود که با خودش گفت:" چرا مادر بزرگ این جوری کرد؟ چقدر داشت! یعنی من رو ندید؟ با این عجله کجا داشت می‌رفت؟ " علامت سؤال‌های وقتی جواب داده شدند که پیچ کوچه را پیچید.🥺 با دیدن و جمعیتی که جلوی خانه‌شان ایستاده بود، همه چیز را .🚑 چقدر سخت بود برایش باور اینکه دیگر مادرش همان نگاه بی‌رمق را هم ندارد، اما این تازه شروع بود.🖤😭 بعد از مادرش دیگر زندگی مثل قبل نشد. درسش خیلی افت کرد. تا پیش رفت.🏫 انگار نه انگار که این همان روح‌اللهی بود که مدام در ورزش و خط و دیگر درس‌ها می‌آورد. دیپلم ریاضی‌اش را که گرفت، رفت کلاس آیت الله . این حرف مادرش همیشه در ذهنش بود " دوست دارم " گاهی هم او را "شهید روح‌الله" صدا می‌زد.🕊🌷 دوست داشت مادرش را به برساند. دو سال طلبگی خواند، اما چون به هنر هم علاقه داشت، کنکور هنر داده بود. به شانه‌اش زد " کجایی؟ به چی داری فکر می‌کنی؟ "❤️ که تازه به خود آمده بود، لبخندی زد" یه لحظه همهٔ اون روزا اومد جلوی چشمم. اما میون این همه اتفاقای بد، یه چیزی برام خیلی جالب بود. هنوزم از یادآوریش حس دارم."🇮🇷 _چی؟ _اون روز که بود، خیلی از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. بنده خدا بابام با ویلچر می بردش ، اما تو نمی‌دونی با اون قوت کمی که تو دستاش بود، چه جوری چادر رو می‌گرفت. آدم حظ می‌کرد.💚 زینب به چشمان روح‌الله نگاه کرد. غرور در چشمانش موج می‌زد. او هم در دل را تحسین می‌کرد.🌺 روح‌الله برای اینکه بحث را عوض کند، خندید" حالا بذار کمی برات از روزایی که زندگی می‌کردیم، تعریف کنم."😳 زینب با پرسید:" مگه شما بوسنی زندگی... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
🙂🍃 " در روزگاری که جامعه بی هویت غرب،از نبود اسطوره های واقعی رنج میبرد، وبرای مخاطبان خود بتمن و مرد عنکبوتی و قهرمانان پوشالی میسازد، ما قهرمانان واقعی داریم که میتوانند برای همه جوامع انسانی الگو واقعی باشند. " 🌷 🤲🥺
💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْن(ع) اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 💚یادشان_باصلوات💚 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ✨
۰❤️🦋 ما منتظر تو هستیم آقا جان آقای خوبم 🍀💗🍀💗🍀💗🍀💗☘💗🍀 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
🌼روزی یک صفحه قرآن کریم🌼 با ترجمه 💚در ماه مبارک رمضان💚 صفحه۲۸(بیست و هشتم) کتاب آسمانی سوره مبارکه بقره ✨
2_144143775823592194.mp3
1.68M
روز "دوشنبه" است و مختص به شباب اهل جنت امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع)💚💚 ثواب این تلاوت را به نیابت از شهدا هدیه میکنیم به این انوار مقدس و همچنین برای سلامتی و فرج فرزندشان حضرت مهدی ( عج)🌸 با صلواتی بر حضرت محمد(ص) وآل طاهرینش🌺 💚💚
❤️ ما هیچ وقت نگفتم که حتماچادر باشد، گفتیم که چادر بهتر از حجابهای دیگر است. ولی زنان ما می خواهند حجاب خودشان را حفظ کنند.🌸 چادر را هم دوست دارند "چادر لباس ملی" ماست. چادر پیش از آن که یک حجاب اسلامی باشد، یک حجاب ایرانی است.🇮🇷 مال مردم ما ولباس ملی ماست.🍃 💫 🕊
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت بیست و هشتم) ادامه... زینب با پرسید:" مگه شما بوسنی زندگی🌷... می‌کردین؟ "😳 _آره یه، دو سه سالی اونجا بودیم. من اونجا می‌رفتم مدرسه. دوم دبستان بودم. کنار خونه‌مون بود. خیلی اونجا رو دوست داشتم.👱‍♂ بعدازظهرها همهٔ بچه‌ها با مادراشون می‌اومدن اونجا، . تو دل جنگل، نمی‌دونی چه کیفی می‌داد که!☺️ روح‌الله از روزهایی که در بودند، برای زینب تعریف کرد. از قایق سواری هایش، 🚣از گشت و گذارها و درس خواندن هایش. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ده روز بعد از عقد، باید می‌رفت ؛ یک اردوی اجباری که دانشگاه برگزار کرده بود. با زینب تماس گرفت و تلفنی خداحافظی کردند. مقصد مأموریت‌ شان .🏞 وقتی رسیدند، همگی توجیه شدند. گروه‌بندی شده بودند. هر یک از گروه‌ها را در نقطه‌ای از جنگل رها کردند و به آن‌ها را نشان دادند. باید هر یک از گروه‌ها در آن وضعیت زندگی می‌کردند و در موعد مقرر به مقصد می‌رسیدند. 👍 زندگی در خوراک روح‌الله بود. بارها خودش را در این موقعیت قرار داده بود و حالا که به عنوان مأموریت از آن‌ها چنین چیزی می‌خواستند، کیف می‌کرد. ☺️❤️ بیچیدگی جنگل و بارندگی‌ها، کار را سخت می‌کرد. اما هر چه کار سخت تر می‌شد او بیشتر . 🌨 معمولاً در تمام کارها نفر اول بود. وقتی کارش را به نحو احسن انجام می‌داد، به بقیع هم کمک می‌کرد. یک لحظه هم بیکار نمی‌ماند. خودش را که نصب کرد، رفت به کمک دیگران. بین دوستانش هم معروف بود به کمک کردن.👌💟 تلفن همراهش را با خود برده بود، اما در نقطه‌ای بودند که نداشت. به همین دلیل در آن مأموریت فقط توانست یک بار با زینب تماس بگیرد. 📱 زینب که عادت نداشت این همه مدت از او بی‌خبر باشد، خیلی برایش سخت بود.🥺 چند روز بعد از برگشتن روح‌الله، ماه رمضان فرا می‌رسید.🌙 این اولین ماه رمضان متأهلی شان بود. آن سال یک نفر دیگر هم به سر سفره خانوادهٔ فروتن اضافه شده بود. روح‌الله شب‌هایی که دانشگاه نبود، به خانهٔ آن‌ها می‌رفت. دیگر عضو جدا نشدنی فروتن شده بود. 👨‍👩‍👧‍👦 به مادر خانمش می‌گفت:" از وقتی با زینب ازدواج کردم، انگار دوباره شدم. هم زن گرفتم، هم مادردار و برادردار و خواهردار شدم.💚💚 حاج آقا رو هم مثل پدر خودم دوست دارم. ازدواج پر برکتی داشتم. " خانم فروتن به خاطر حضور روح‌الله را رنگین تر می چید. چون می‌دانست کار او سنگین است و تشنه می‌شود، انواع شربت‌ها را برایش درست می‌کرد.🍷🥃 روح‌الله هم سفرهٔ افطار و دور هم نشستن ها بود. قرار هر هفتهٔ زینب و روح‌الله،# بهشت‌_زهرا علیهاالسلام بود. حتی ماه رمضان و روزه و تشنگی هم مانع رفتن شان نشد.❤️🥺 وقتی به بهشت زهرا علیهاالسلام می‌رفتند، اول یک سر به گلزار شهدا می‌زدند. 🇮🇷🕊🇮🇷 یک راست رفتند سر مزار شهید... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨