eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت بیستم و دوم) ادامه... از وقتی به هم محرم شده بودند،🌷... هر روز با هم صحبت می کردند. گاهی هم بیرون می رفتند. روح الله خیلی به زینب می داد.❤️😊 زینب هم سعی می کرد سنگ صبور باشد، مخصوصاً که حالا می‌دانست بعد از خیلی سختی کشیده، انگار با خود کرده بود که جبران کنندهٔ تک تک لحظات غمگین او باشد.🌼🌸 روح الله هم این را فهمیده بود و بیشتر از قبل عاشقش شده بود. هر چند وقت یکبار، برایش گل یا کادو می خرید. سعی می کرد میان تمام مشغله هایش خیلی به او باشد، مانند آن دفعه ای که امتحان تربیت بدنی داشت و باید آن روز کلی می دوید. روح‌الله با اینکه آن روز خیلی سرش شلوغ بود، چند باری با او تماس گرفت.📞 شب هم به منزل شان رفت و برایش پسته و بادام برد. آن شب با هم دربارهٔ تاریخ عقدشان هم صحبت کردند. دل شان می خواست هرچه زودتر عقد کنند و همه چیز رسمی شود.💞 ۱۵ تیر مصادف با نیمه شعبان به نظرشان بهترین روز بود برای عقد کردن.💚💚 روح‌الله دوست داشت که سید بود، خطبه را بخواند. حاج آقا لواسانی پیش نماز مسجد امام حسین(ع) در خیابان زرین نعل میدان شهدا بود.🕌 مادرش که شد، برای اینکه به بيمارستان نزدیک باشند، به میدان نقل مکان کردند. با رفت و آمدهای روح الله به ، با حاج آقا لواسانی آشنا شد‌ آن روزها به خاطر از لحاظ روحی حسابی به هم ریخته بود، که حالش خراب می شد حاج آقا لواسانی می شد مأمن و پناهش.🍃🌸🍃 آنقدر خاطرهٔ خوبی از حاج آقا داشت که دلش می خواست او خطبه عقدشان را بخواند. 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 یک هفته قبل از ، روح الله و زینب رفتند تا شناسنامه‌ و آزمایش را به محضر دار بدهند. محضر دار موقع نوشتن اطلاعاتشان از روح الله پرسید: " مهریه عند المطالبه ست یا ؟ " روح الله به زینب نگاهی انداخت" مهریه تون چیه؟ زینب زد." عندالاستطاعه.☺️ روح الله گفت: آقا بزن . زینب آرام پرسید: "چرا پس گفتی عندالمطالبه؟ "😳 روح الله گفت مهر شما عندالمطالبه است ، یعنی یه به که باید حتما به شما بدم.💝 فردای آنروز رفتند.... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت صد) ادامه.... خانم خوبم...🌷 صبر داشته باش، دنیا همین‌جوریه. حواست نیست می‌ره حاج آقا مجتبی می‌آد، حواست نیست می‌آد، حواست نیست می‌ره، می‌آی نگهداری باباتو بکنی می‌شه، بابام می‌گفت کاراتو برای رضای خدا بکن...😊💚 زینب دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. ریز ریزش تبدیل شد به هق هق گریه.😭 بلند بلند گریه کرد. روح‌الله با برگشت و به او نگاه کرد:" زینب! چرا داری گریه می‌کنی؟ چی شده؟ من دارم حرف می‌زنم، تو کجایی؟"😳 گریه حتی اجازهٔ حرف زدن را به او نمی‌داد. روح‌الله را زد کنار و ایستاد. برگشت به سمتش و گفت:" چیه؟ چی شده؟ حرف بزن، چرا گریه می‌کنی؟ "⁉️ زینب که به شدت عصبانی بود و هنوز گریه می‌کرد، نتوانست خودش را کند. با صدای نسبتاً بلندی گفت:" اینا چیه نوشتی؟" روح‌الله به صفحهٔ دفتر که در دستان زینب باز بود، نگاه کرد و خیلی آرام جواب داد:"📓😳 س دیگه. مگه چیه؟" _ یعنی چی وصیت‌نامه؟ روح‌الله با همان لحن ادامه داد:" هر آدم باید برای خودش وصیت‌نامه بنویسه، تو تا حالا برای خودت وصیت‌نامه ننوشتی؟ "📜 _ نه، ننوشتم. _ خب اشتباه کردی. باید می‌نوشتی. تو مگه از فردای خبر داری؟ _ اینا رو کی نوشتی؟ _ تو که بودم، یکی، دو روزی وقت آزاد داشتم، نشستم اینا رو نوشتم.✍ زینب هنوز آرام نشده بود و گریه می‌کرد:" چرا این کار رو کردی؟ نمی‌گی من می‌بینم می‌شم؟ "👁😔 _ ناراحتی نداره عزیز من. همه باید وصیت‌نامه بنویسن. ببین زینب اگه من بشم، شفاعت تو رو اون دنیا می‌کنم ها! تو عروس . مادر من سید بوده.💚 بعد اون دنیا همه دور هم جمع می‌شیم. هست، هست، مادرم، من و تو، همه با هم هستیم. خیلی حال می‌ده. چرا همه‌اش به این دنیا فکر می‌کنی؟! به این چیزایی که من می‌گم، ‌فکر کن.🤔❤️ بعد هم برای اینکه رو عوض کند، گفت:" حالا اینا به کنار، من که شهید نمی‌شم. من حالا حالاها بیخ ریشت هستم. من کجا، شهادت کجا!"😊🌷 روح‌الله تمام این حرف ها را زد تا او را از آن حال و هوا بیرون بیاورد، اما با دیدن وصیت‌نامه آن‌قدر به هم ریخته بود که هنوز هم بی‌اختیار می‌کرد.😢🥺 روح‌الله طاقت دیدن گریه‌هایش را نداشت، گفت:" بابا گریه نکن زینب، من نمی‌تونم رو ببینم! تو گریه می‌کنی اعصابم به هم می‌ریزه."😔💔 _ روح‌الله اونجا می‌ری چه کار می‌کنی؟ به من بگو. _ کار خاصی نیست. این بار که رفتم، اصلاً چیزی که می‌خواستم نبود. یه سری ، باور کن راست می‌گم. 💛 زینب سکوت کرده بود و چیزی نمی‌گفت. _ خیالت راحت باشه. من نمی‌شم. مگه شهادت الکیه؟! حالا حالاها پیشتم. اصلاً ناراحت نباش.❣ ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ اما زینب تو که نمی‌دونی... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد....🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯