🍃🌷▪️🍃▪️🌷
#پیام تسلیت خانواده شهید سلیمانی در پی شهادت رئیسجمهور
خانواده شهید سلیمانی:
#خبر شهادت رئیسجمهور مجاهد و خدوم ملت ایران آیتالله سید ابراهیم رئیسی، وزیر شجاع و انقلابی امورخارجه جناب آقای امیرعبدالهیان، امامجمعه محترم و مردمی شهر تبریز آیتالله آلهاشم و هئیتهمراه، ملت ایران و امت اسلام را داغدار کرد.
#حیاتی سرشار از خدمت خستگیناپذیر به مردم، تواضع و سادهزیستی، دفاع صریح از آرمانهای انقلاب اسلامی و مردم مظلوم منطقه و در یک کلام «شهیدانه زیستن»، سرانجام حسنعاقبت را برای آنان به ارمغان آورد.
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌹🌷🌹 #قسمت صد و چهل و هشتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید محمدحسین رشیدی
🌷🌹🌷🌹
#قسمت صد و چهل و نهم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید محمدحسین رشیدی 🌷
( قسمت دوم )
#راوی : خواهر شهید :
#مادرم گفت: «بلند شو، تو باید درس بخوانی، موقع امتحانات ثلث سوم است. محمّدحسین گفت: «مادر، من و محمّد رشیدی اگر شهید شویم با هم اگر مفقود، اسیر و جانباز هم شویم، با هم می شویم و اگر هم برگردیم با هم بر می گردیم.»
⚡️آن شب هیچکس نمیدانست، در سر محمّدحسین چه می گذرد. شاید تا صبح خواب نرفت.
⚡️ساکسش را آماده کرده بود و لحظه شماری میکرد. صبح، بعد از رفتن پدر و مادرم، ساکش را با کتابهای مدرسه برداشت و به مدرسه رفت ظهر برای گذاشتن کتاب هایش، به خانه آمد و برای آخرین بار به عقب برگشت و خانه را نگاه کرد و گفت: « خداحافظ».
#ایکاش میدانستم واقعا دارد میرود آینه و قرآن برایش درست میکردم و یک کاسه آب دنبال سرش می ریختم.
#ایکاش بوسه ای بر پیشانی اش می زدم و می گفتم: « برای هم دعا کن و شفیع ما باش». چه غریبانه رفت!
#خبر شهادت
⚡️چند روز از رفتن محمد حسین گذشت. شبی در ده مان که اطراف طغرالجرد بود، همگی کنار فانوس کوچکی نشسته بودیم و با همدیگر صحبت میکردیم و خوشحال بودیم که محمّدحسین پانزده روز دیگر می آید. امّا دریغا نمی دانستیم که او به شهادت رسیده و شاید روحش در آن لحظات کنار ما بود.
⚡️صبح روز بعد یک نفر با ماشین به روستا آمد و از ما خواست که به طغرالجرد برگردیم. وقتی از ایشان علت را پرسیدیم گفت: «مادر بزرگتان فوت کرده است». همه با ناراحتی سوار شدیم و به طغرالجرد آمدیم.
⚡️ناگهان دیدیم مادر بزرگمان عصا زنان و گریه کنان به طرف خانهی ما می آید. در این لحظه صدای شیون و فریاد مادرم بلند شد و گفت: «محمّدحسینم از دستم رفت». به حدی بی تابی کرد که همهی همسایه های اطراف متوجه شدند. وقتی وارد خانه شدیم، پدرم را دیدم که ناله کنان و اشک ریزان به دور خانه می گردد، مثل اینکه چیزی گم کرده باشد.
#همهی اهل خانواده آن روز در فراقش گریستیم ولی او به آرزویش رسیده بود.
⚡️پیکر مطهر و معصومش به گونه ای بود که به هیچکدام از ما اجازه خداحافظی ندادند.
⚡️روز تشییعجنازه فرا رسید و او همراه دوست وهمرزمش تشییع شد و در کنار دوستان شهیدش در گلزار شهدای طغرالجرد آرام گرفت.
⚡️در بین شهدا، دوستانی خالص بودند که با همدیگر عهد کرده بودند که در همه حال با هم باشند و هیچ گاه از یکدیگر جدا نشوند. شهیدان محمّد رشیدی و محمّدحسین رشیدی مصداق بارز این پیمان محکم بودند. هم سن و سال بودند. با هم در ستاد اعزام، نام نویسی کردند و با هم اعزام شدند و هر دو در چهارم خردادماه، در منطقهی عملیاتی فاو به شهادت رسیدند.
⚡️ یک روز بعد از تشییع، پستچی به در خانه آمد و نامه ای را تحویل داد. #وصیت نامه اش را پست کرده بود و در آن به گریه نکردن بعد از شهادتش و حفظ حجاب توصیه کرده بود.
ادامه دارد...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
▪️❤️▪️🌹▪️
#یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور:
به مناسبت ۲۶ مرداد روز ورود آزادگان به میهن:
#خبر آزادی آزاده سرافراز دکتر احمد صیفوری ،قبلآ در کانال تلگرامی همسفران دیارطغرالجرد منتشر شده بود.
#مجددا برای شما کاربرانی که در ایتا ما را همراهی میکنید، بازپخش میشود.
راوی : محمد علی صیفوری
در یکی از روزهای خوب شهریور ۱۳۶۹ با یکی از دوستان که در ستاد استقبال از آزادگان در مرز خسروی مستقر بود تماس گرفتم و اسامی مفقودین طغرالجرد را به ایشان دادم تا شاید از این عزیزان خبری کسب کنم ایشان پس از چند روز تلفنی اعلام کردهاند که نام چند تن از مفقودین در بین آزادگان وجود دارد و به زودی به میهن باز خواهد گشت، نام ها را از نظر گذراندم دیدن اسم ،،احمد،، برادر شهید محمد صیفوری، در بین آنهاست با خوشحالی غیر قابل توصیفی به سوی طغرالجرد راه افتادم، ساعت ۹ یا ۱۰ صبح بود که رسیدم و بلافاصله به خانه شهید رفتم و در زدم من که خود چندین سال چشم براه برادر بودم معنی انتظار را خوب می فهمیدم هر بار که در خانه مفقودی را میزنند چه غوغایی در خانواده برپا میشود می دانستم که هماهنگ با ضربه هایی که به در می خورد قلب ها به تپش در میآید، من همه آنچه را که با تمام وجود حس کرده بودم در نظر گرفتم و در زدم، پدر و مادر شهید تنها در حیاط خانه زیر سایه درخت نشسته بودند با هر زحمتی که بود بر احساسات خود مسلط گشتم و قاصد صلح بهترین خبر زندگی برای این پدر و مادر گرامی و صبور شدم.
#یاد و خاطره همه پدران و مادران شهید ی که سالها در انتظار فرزند خود ماندند و آخر چشم انتظار از این جهان رخت
بربستند گرامی میداریم.❤️
"بر گرفته از کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، با عنوان "آنانکه رفتند"
کانال همسفران دیار طغرالجرد ⬇️
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #قسمت دویست و هشتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #شهید محمود صیفوری طغرالجردی ( قسمت
🌷🌷
#قسمت دویست و نهم (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#شهید محمود صیفوری طغرالجردی
( قسمت چهارم )
#خوابی که به من گفت محمود رفت و تو جا ماندی.
#راوی: پاسدارجانباز محمّدجواد صیفوری (پسرعموی شهید)
☆اولین اعزام ما دهم آذر ۶۴ بود. روز قبل با محمود قرار گذاشتیم فردا بهعنوان مدرسه از منزل خارج شویم و بدون اطلاع خانواده به همراه کاروان اعزام شویم.
☆صبح زود باهم به سپاه پابدانا رفتیم. علیرغم سن کم و جثه ی کوچک و مخالفت مسئولین با فرستادن ما، به هر ترفندی بود، سوار اتوبوس شدیم و به زرند رفتیم آنجا هم با همین مشکل روبرو بودیم اما بالاخره به اهواز اعزام شدیم.
☆در سازماندهی اوّل، ایشان در گردان ۴۱۴ قرار گرفت ولی پس از چند روز به گردان ۴۱۶ که من در آن بودم، منتقل شد.
☆مشغول آموزش شدیم تا برای عملیات والفجر ۸ آماده شویم که دست محمودپیش از عملیات شکست و به عقب منتقل شد.
#مرحله دوم اعزام ایشان در مهر سال ۶۵ بود. من قبل از ایشان اعزام شدم و در گردان ۴۱۱ بودم. وقتی شنیدم محمود هم آمده، به مقر گردان ۴۰۸ رفتم و ایشان را ملاقات کردم. علاوه بر اینکه پسرعمو بودیم خیلی هم با هم صمیمی بودیم.
#روزها گذشت. عملیات کربلای ۴ شد. ایشان از این عملیات سالم برگشت. او را برای آخرین بار در روستای چوبده که مقر گردان ها بود، ملاقات کردم. عملیات کربلای ۵ شروع شد. چند روز بعد از عملیات، من مجروح شدم و از وضعیت ایشان بیخبر بودم.
☆در بیمارستان که بودم خواب دیدم با محمود در حسینیه ی طغرالجرد هستیم. ایشان خیلی اصرار کرد که به گلزار شهدا برویم ولی من مخالفت کردم و از هم جدا شدیم.
☆بعد از چند روز که از بیمارستان مرخص شدم، در طغرالجرد فهمیدم محمودبه شهادت رسیده، به یاد خوابم افتادم و از اینکه لیاقت همسفری با شهدا را نداشتم بسیار حسرت خوردم.
#خبر شهادت و آخرین وداع
#راوی: خواهر شهید
☆بعد از شنیدن خبر عملیات کربلای پنج، نگرانی ما بیشتر شد تا اینکه چند روز قبل از شنیدن خبر شهادت محمود، ًحوالی ساعت ده بود که احمد از جبهه به خانه رسید. چهره ای خسته و رنگ پریده داشت. ما از دیدن او هم خوشحال و هم شوکه شدیم. بعد از سلام و احوال پرسی، پدر از احمد سؤال کرد: «چرا تنها آمدی و محمود را با خود نیاورده ای؟» احمد هم در جواب گفت: «الان عملیات است و از همین رو به هر دوی ما مرخصی نمی دادند».
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #قسمت دویست و نهم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #شهید محمود صیفوری طغرالجردی ( قسمت چ
🌷🌷
#دویست و دهمین قسمت (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#شهید محمود صیفوری طغرالجردی
( قسمت پنجم )
#خبر شهادت و آخرین وداع
#راوی: خواهر شهید
☆مادر از حال پسرعموهایم، محمّدرضا و محمّدجواد، پرسید. گفت: «شنیده ام رضا زخمی شده و در بیمارستان بستری است. محمّدجواد را هم دیده ام حالش خوب بود. ید الله، پسر عمو دیگرمان هم زخمی شده و در بیمارستانی بستری است». آن شب خوابید و صبح زود از خانه بیرون رفت. ما هم به مدرسه رفتیم. احمد تا شب بر نگشت و دو سه روزی به همین منوال سپری شد. احمد صبح زود از خانه بیرون می رفت و تا شب بر نمی گشت. مادر که همچنان نگران بود یک روز صبح دوباره از حال محمود جویا شد و پرسید: «آیا حال او خوب است؟» این بار احمد گفت: «محمود زخمی شده و در بیمارستانی در شهر اراک بستری است. من الآن به سپاه میروم تا شاید بتوانم شماره تلفنی از آنجا پیدا کنم و با او تماس بگیریم».
☆صبح روز قبل از تشییعجنازه وقتی که احمد از خواب بیدار شد، دوباره پدر و مادر از او درباره محمود پرسیدند و او گفت: «حالش خوب است». دوباره از خانه بیرون رفت ولی این بار قبل از ظهر، با یک موتور سیکلت برگشت و به داخل اتاق رفت. دنبال چیزی میگشت. من ناخود آگاه به او گفتم: « دنبال چیزی می گردی؟ از محمود عکسی می خواهی؟» که او با خنده در جواب گفت: « نه این چه حرفی است که می زنی؟ یک بار که گفتم محمود زخمی شده و الان در بیمارستانی در اراک بستری است». من هم گفتم: «نه تو راستش را به من نمی گویی و حتماً اتفاقی افتاده است». احمد که ناآرام به نظر می رسید، گفت: «موتور را از کسی قرض گرفتم، میروم آن را پس می دهم و زود بر می گردم». رفت و تا صبح روز بعد که تشییعجنازه شهدا بود، به خانه برنگشت.
☆عصر همان روز پدر و مادرمان خیلی نگران بودند. با هم به خانهی پدربزرگ رفتند و وقتی خواسته بودند به خانه برگردند، مادربزرگ اصرار کردند که بمانند و به ما هم خبر دهند که به آن جابرویم. ما هم به خانهی پدر بزرگ رفتیم. همان عصر که در خانهی پدربزرگ بودیم، گویا چند نفر از طرف سپاه به در خانهی ما آمده بودند تا خبر شهادت محمود را بدهند، وقتی دیده بودند کسی در خانه نیست از همسایه ها پرس و جو کرده و به خانهی پدربزرگ آمدند. در آنجا بدون اینکه کسی متوجه شود، مادربزرگم از پاسداران خواسته بودکه فعلاً به پدر ومادرم چیزی نگویند تا خودشان کمکم آنها را باخبر کنند. سرشب که همهی ما دور هم نشسته بودیم، ناگهان دایی شیخ حسین که همان موقع از قم رسیده بود، وارد خانه شد. ما خیلی تعجب کردیم.
☆دایی اوّل از همه با مادر دیده بوسی و احوال پرسی کرد و به او گفت: «خدا صبرتان دهد». مادر هم در جواب گفت: «خدا عمرتان دهد». دایی با پدر رو بوسی کرد که ناگهان پدرم شروع به گریه کرد و همه ما به گریه افتادیم. واقعاً شبِ تلخی بود.
ادامه دارد...
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #دویست و دهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #شهید محمود صیفوری طغرالجردی ( قسم
🌷🌷
#دویست و یازدهمین قسمت (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#شهید محمود صیفوری طغرالجردی
( قسمت آخر )
#خبر شهادت و آخرین وداع
#راوی: خواهر شهید
☆صبح روز بعد یک مینی بوس از طرف سپاه آمد تا ما را برای وداع با شهدا به سپاه ببرد. وقتی به آنجا رسیدیم خیلی شلوغ بود. تمام خانوادههای شهدا جمع بودند. ما را برای وداع بر سر پیکر محمود بردند و یکی یکی با عزیزمان که فقط نیمی از صورتش مشخص بود و گلوله یک چشم و نیمه ی دیگر صورتش را از بین برده بود، خداحافظی کردیم. این آخرین دیدار ما با محمود بود، او که لقاءالله و سعادت ابدی را برگزید.
"باشد که در این دنیا ادامه دهنده ی راه شهدا باشیم و در آخرت شرمنده ی آنان نباشیم. ان شاء الله."
#وصیت نامه شهید محمود صیفوری
«بسمالله الرَّحمنِ الرَّحیمِ»
«ولاتَقولوُالِمَن یُقتَلُ فی سَبیلِ اللهِ اَمواتٌ بَل اَحیاءٌ وَلکن لاتَشعُرُون»
#راد مردان آزادهای که درراه الله درخون پاک خود غلتیدند، مردگان نخوانید. زنده همین گروهند ولی شما نمی توانید دریابید.
☆به نام آن که از اویم و بهسوی او میروم. به نام او که بخشنده و مهربان است. خدایا، ایکاش هزارجان داشتم تا برای رضای تو درراه امام خمینی که همان راه اسلام عزیز است، می دادم. شهادت دریچه ی آزادی از دنیاست. شهادت منتهای حرکت یک مسلمان است. شهادت پاک شدن است و بالاخره شهادت، رسیدن به درگاه باری تعالی است.
☆با درود و سلام به پیشگاه امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) و با درود و سلام به نایب ایشان امام خمینی با درود و سلام بر مادران و پدران شهدا که فرزندان و میوه های دلشان را درراه خدا از دست داده اند.
#ای جوانان، مبادا در غفلت بمیرید که علی (علیه السلام) در محراب عبادت و حسین (علیه السلام) در صحرای کربلا با هفتادو دو تن ازیاران با وفایش شهید شدند. مبادا درحال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر امام حسین (ع) درراه خدا شهید شد.
#برادر و خواهرمسلمان، متحد باشید و از اختلافات دست بردارید و همه گوش به رهنمودهای امام فرا دهید و آنها را سرلوحه ی کارخود قرار دهید.
"محمود صیفوری"
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
🕋🕋
#چهارمین مرحله ثبت نام متقاضیان حج عمره از ۵ آبان
چهارمین مرحله از ثبت نام متقاضیان اعزام به حج عمره مفرده از شنبه ۵ آبان آغاز میشود.
#خبر
https://kerman.iribnews.ir/fa/news/4363553
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌼🍃🌼
#خبر امیدوار کننده برای بیماران قطع نخاع 👌👌
"به امید آنروز"
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #دویست و هجدهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #شهید جواد صیفوری طغرالجردی ( قس
🌷🌷
#دویست و نوزدهمین قسمت (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#شهید جواد صیفوری طغرالجردی
( قسمت آخر )
#خواب شهادت برادر
#راوی خاطرات: خواهر گرامی شهید
☆یادم هست شبی که برادرم شهید شد، پسرم در بیمارستان کرمان درمان بستری بود. آن شب من خواب دیدم که با محسن در منطقهی جنگی هستیم. شخصی به نام مسعود شهید شده بود. محسن داشت من را به خانهی آن شهید میبرد. موقعی که رسیدیم، محسن رو به من کرد. دیدم رنگ چهره اش زرد است. گفت: « من هم باید داخل این خانه شوم». گفتم: « محسن تو بدون اجازه ی بابا آمده ای». دوباره تکرار کرد: « من باید داخل این خانه شوم».
☆از خواب بیدار شدم. با خود گفتم حتماً برای محسن اتفاقی افتاده است. ماجرای خواب را برای مادرم تعریف کردم و ایشان مرا دلداری دادو گفت: «اینکه در خواب دیده ای رنگش زرد بوده، شاید نشانه ی آن باشد که زخمی شده است».
#خبر آوردند که ایشان مفقود شده است. ۸ سال مفقود بود و مرتب خوابش را می دیدیم.
#من، پدر، مادر و چهار برادرم افتخار میکنیم که برادرمان شهید شده است، گرچه فقط به ما تعلق ندارد.
#همیشه به دانش آموزانم گوشزد میکنم که شهیدان در دنیا و آخرت مقام، عزت، افتخار و شرافت دارند.
☆درس «شهید» سال اوّل راهنمایی را هر ساله برسر مزار شهدا برای دانش آموزان تدریس میکنم و می گویم: «شهیدان به بهترین و والاترین جایگاه می رسند. حتی صالحان، نیکان و اولیاء خدا به حال شهدا غبطه می خورند.»
«اَلّلهُم ارزُقنی توفیق الشهادة فی سبیلک».
«عند رِبِّهم یُرزَقون»
☆زمانی که پیکر پاک جواد را آوردند من از جورابش او را شناختم. وقتی میخواست به جبهه برود خانهی ما آمد، من یک جفت جوراب به او دادم. استخوان های پا هنوز داخل آن جوراب بود.
☆خوابش را که می بینم، همیشه خنده رو و راضی است. یادم هست یک بار در عالم خواب به او گفتم: « محسن تو بدون اجازه ی بابا رفتی». به من گفت: « از حضرت زینب (سلام الله علیها) یاد بگیر. من جایم خوب است. با دیگر شهدا همراه هستیم. با شهید محمّدرضا رشیدی، محمود محسن بیگی و محمود صیفوری و ... ».
♡شهدا، بهترین مقام و جایگاه را دارند. ما به حال خودمان باید حسرت بخوریم. به فرموده خداوند متعال: « شهدا زنده هستند و نزد خدا روزی می خورند».
#لذا بر فقدان برادر صبر میکنم. برادر من هم مانند بچه های خانوادههای شهدای دیگر. فرقی برایم نمیکند. خوشحالم چنین راهی را انتخاب کرده است.
《سروده یکی از فرهنگیان شهرستان زرند در خصوص شهید جواد صیفوری:》
*شهیدان سرو در خون خفته هستند
*همه مست از می ناب الستند
*شکستند استخوانی محبسِ تن
*رها گشتندو گشتند زیب میهن
*به دورانی که خون بود و شهادت
*شهادت راه حق بودو سعادت
*زطغرالجرد جوانی گشت عازم
*به سوی جبهه با یاران ملازم
*جواد نوجوان دست از جهان شست
*تو گویی سرو آزادی دگر رُست
*دگر نامش چو محسن بودو گل بود
*دوچشمش مثل جام پر ز مُل بود
*به سر شوق دیار کربلا داشت
*تأ سّی از شهید نینوا داشت
*به کام خود رسید آخر کبوتر
*فدای دین حق شد همچو اکبر
*دگر از او خبر ما را نیامد
*زهجرانش مرا طاقت سر آمد
*نمی دانم کجا اورا بجویم
*کدامین گل بهجای او ببویم
*اگر چه او به کام خود رسیده
*به سوی در بود ما را دو دیده
*که آیا میشود روزی بیاید
*غبار از چهره ی مادر زداید؟
*فلق زین ماجرا ماتم گرفته
*شفق در خون نشسته، غم گرفته
*خدوندا تو این هجران به سر کن
*شب هجران ما یارب سحر کن
*ببینم بار دیگر روی اورا
*زنم من شانه هم گیسوی اورا
" پایان"
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra