همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #قسمت سی و ششم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید جواد پور رشیدی: # مهمان
🌷🌷
#قسمت سی و هفتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگی نامه شهید جواد پور رشیدی:
[ قسمت آخر]
#ادامه وصیت نامه شهید...
ما باید در این راه و در این هدف عالی و پر عظمت، «اِحدی الحُسنَین» را که عبارت از کشتن و یا کشته شدن درراه خدا میباشد، به دست آوریم.
آری من به هدف خود رسیدم و چیزی غیر از شهادت نمی خواستم و خوشحال و مسرورم که به حسین (علیه السلام)تأسی جستم و جواب حسین زمان را لبیک گفتم.
#شما هم اگر می توانید لبیک بگویید و بهسوی جبهههای نور علیه ظلمت بشتابید وگر نه بمانند علی ابن الحسین زین العابدین (علیه السلام) عمل کنید.
#و شما زنان، زینب گونه و زهرا گونه باشید و از شدائد و مصائب حوادث نهراسید و نترسید و از شهادت من دلسرد نشوید. مطمئن باشید که خون بر شمشیر پيروز است و ناراحتی و گریه نکنید زیرا گریه شما دشمن را خوشحال میکند. بلکه شما باید با تحمل و استقامت خود، دشمن را کور و گریان نمایید.
#آری شما یک عمر خوانده اید: «یا لیتنی کنت معکم»
خطاب به امام حسین (ع)گفته اید:
#ایکاش با شما بودم و جانم را فدا میکردم».
اکنون توجه داشته باشید آن زمان فرا رسیده و امام حسین (علیه السلام) یاری میطلبد و من ناچیز می خواهم شما با او باشید و او را یاری کنید و تنهایش نگذارید.
#و شما ای مادر بزرگوار و همسر عزیزم، زینب گونه باشید و درس شهادت و شجاعت و فداکاری و ایثار گری را از آن حضرت یاد بگیرید و به دیگران بیاموزید و همانند مادر یکی از شهدای کربلا باشید؛ وقتی که سر فرزندش را آوردند به طرف دشمن پرت کرد و گفت: « ما چیزی را که درراه خدا داده ایم پس نمیگیریم و خم به ابرو نمیآوریم» او دشمن را متحیر نمود.
به هر حال از همگی معذرت می خواهم، همگی مرا حلال کنید و از دوستان و رفقایم حلالیت بطلبید. خواهرانم، از من راضی باشید. برادرانم مرا ببخشید و از من راضی باشید.
#یکی از بچههایم حتماً پاسدار شود و راهم را ادامه دهد و از برادران و خواهرانم هم میخواهم که بچههایشان را خوب تربیت کنند و از هر خانواده، حداقل یکی از آنها پاسدار شوند و یا روحانی و امّا بعد اگر امکان دارد 15 روز برایم روزه بگیرید.
امام را تنها نگذارید، زمان، حساس میباشد. گول جنایتکاران را نخورید و در سختیها، صبر کنید که خدا صبر کنندگان را دوست دارد و این زمان، زمان امتحان میباشد. دست از حسین زمان بر ندارید، اگر بردارید، بدانید از زمان معاویه و یزید هم برایتان بدتر است.
#از همگی می خواهم راه مرا ادامه بدهید که رضایت خدا در آن است و در پایان، همسر عزیزم، مرا ببخش اگر در حق تو کوتاهی کردم. بچهها را خوب تربیت کن و راه مرا ادامه بده.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌹🌷🌹 #قسمت صد و چهل و هشتم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهید محمدحسین رشیدی
🌷🌹🌷🌹
#قسمت صد و چهل و نهم (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#زندگینامه شهید محمدحسین رشیدی 🌷
( قسمت دوم )
#راوی : خواهر شهید :
#مادرم گفت: «بلند شو، تو باید درس بخوانی، موقع امتحانات ثلث سوم است. محمّدحسین گفت: «مادر، من و محمّد رشیدی اگر شهید شویم با هم اگر مفقود، اسیر و جانباز هم شویم، با هم می شویم و اگر هم برگردیم با هم بر می گردیم.»
⚡️آن شب هیچکس نمیدانست، در سر محمّدحسین چه می گذرد. شاید تا صبح خواب نرفت.
⚡️ساکسش را آماده کرده بود و لحظه شماری میکرد. صبح، بعد از رفتن پدر و مادرم، ساکش را با کتابهای مدرسه برداشت و به مدرسه رفت ظهر برای گذاشتن کتاب هایش، به خانه آمد و برای آخرین بار به عقب برگشت و خانه را نگاه کرد و گفت: « خداحافظ».
#ایکاش میدانستم واقعا دارد میرود آینه و قرآن برایش درست میکردم و یک کاسه آب دنبال سرش می ریختم.
#ایکاش بوسه ای بر پیشانی اش می زدم و می گفتم: « برای هم دعا کن و شفیع ما باش». چه غریبانه رفت!
#خبر شهادت
⚡️چند روز از رفتن محمد حسین گذشت. شبی در ده مان که اطراف طغرالجرد بود، همگی کنار فانوس کوچکی نشسته بودیم و با همدیگر صحبت میکردیم و خوشحال بودیم که محمّدحسین پانزده روز دیگر می آید. امّا دریغا نمی دانستیم که او به شهادت رسیده و شاید روحش در آن لحظات کنار ما بود.
⚡️صبح روز بعد یک نفر با ماشین به روستا آمد و از ما خواست که به طغرالجرد برگردیم. وقتی از ایشان علت را پرسیدیم گفت: «مادر بزرگتان فوت کرده است». همه با ناراحتی سوار شدیم و به طغرالجرد آمدیم.
⚡️ناگهان دیدیم مادر بزرگمان عصا زنان و گریه کنان به طرف خانهی ما می آید. در این لحظه صدای شیون و فریاد مادرم بلند شد و گفت: «محمّدحسینم از دستم رفت». به حدی بی تابی کرد که همهی همسایه های اطراف متوجه شدند. وقتی وارد خانه شدیم، پدرم را دیدم که ناله کنان و اشک ریزان به دور خانه می گردد، مثل اینکه چیزی گم کرده باشد.
#همهی اهل خانواده آن روز در فراقش گریستیم ولی او به آرزویش رسیده بود.
⚡️پیکر مطهر و معصومش به گونه ای بود که به هیچکدام از ما اجازه خداحافظی ندادند.
⚡️روز تشییعجنازه فرا رسید و او همراه دوست وهمرزمش تشییع شد و در کنار دوستان شهیدش در گلزار شهدای طغرالجرد آرام گرفت.
⚡️در بین شهدا، دوستانی خالص بودند که با همدیگر عهد کرده بودند که در همه حال با هم باشند و هیچ گاه از یکدیگر جدا نشوند. شهیدان محمّد رشیدی و محمّدحسین رشیدی مصداق بارز این پیمان محکم بودند. هم سن و سال بودند. با هم در ستاد اعزام، نام نویسی کردند و با هم اعزام شدند و هر دو در چهارم خردادماه، در منطقهی عملیاتی فاو به شهادت رسیدند.
⚡️ یک روز بعد از تشییع، پستچی به در خانه آمد و نامه ای را تحویل داد. #وصیت نامه اش را پست کرده بود و در آن به گریه نکردن بعد از شهادتش و حفظ حجاب توصیه کرده بود.
ادامه دارد...
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال همسفران دیارطغرالجرد🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra