_گر بپرسی
کِی بمیرم با چه ذکری در کجا؟
_ پاسخ آید
یا مُحَرّم ،یا حسین ، یا کربلا
#آقای_ابا_عبدالله
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
خاطرم جمع است
می دانم صاحب خانه کیست..
-یااباعبدالله
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_دِلـمُردھایمبـَسڪھحـَرَمندیدھایم . . 💔!'
ـیِكیـٰاحـُسیندَمبدھوَـجـٰانِمـٰانبدھ🥀
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_هرگاهدنیابرایتتنگشد؛
زیارتعاشورابخوانڪہ،سلامبرحسین
حیاتاست:)'♥️..
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_هرگاهدنیابرایتتنگشد؛ زیارتعاشورابخوانڪہ،سلامبرحسین حیاتاست:)'♥️.. 『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺـ
زیارت عاشورا نقش اون مسکنی رو داره
که تا چند وقت حالتو بهتر میکنه
دردِت رو تسکین میده
ولی بعد یه مدت اثرش از بین میره و
دوباره باید بخونی تا حالت جا بیاد . .
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_شد شد..
نشد،
با بعض تو صدام
با اشک تو چشام
رو به کربلات میگم..
آقا خوش باشی با زائرات:)❤️🩹
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_میگفت خدایا امام حسین خیلی زحمت ما رو کشیده ما رو جهنمی قرار نده بخاطر امام حسین که محبوبته ما سیاهارو ببخش . . ؛)🖤
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_میگفت خدایا امام حسین خیلی زحمت ما رو کشیده ما رو جهنمی قرار نده بخاطر امام حسین که محبوبته ما سیاه
دل خوش نکردهایم به اعمالِ خیر خود
ما را غمِ حسین سرافراز میکند..
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_میگفت خدایا امام حسین خیلی زحمت ما رو کشیده ما رو جهنمی قرار نده بخاطر امام حسین که محبوبته ما سیاه
خدایـــا... :)
همہۍنعمتــ هایتیڪطرف؛
نعمتاشڪِبرحسینـت،یڪطـرف!!!💔
#حسین_جآنم
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_میگفت خدایا امام حسین خیلی زحمت ما رو کشیده ما رو جهنمی قرار نده بخاطر امام حسین که محبوبته ما سیاه
_شـدممثـلبَچہاۍکِہپـٰاشومیکوبہزَمیـن
میگِہ؛اِلابِلامَنهَمیـنومیـخوام!
مَنکَربَلامیـخوام..💔:)
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد
#زینبِ_من
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد #زینبِ_من 『#جَوانانِـ_مَــهـد
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود💔'
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_حَنینی إلَیك یَقتُلُنی..
دلتنگےاَتمرامیکُشد؛حسینمن💔
#اباعبداللّٰھ🖤🌱
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
العجل یا منتقم، محمد رضا طاهری.mp3
5.85M
🏴 العجل یا منتقم
🎤 حاج محمد رضا طاهری
🏷 #امام_حسین_علیه_السلام #امام_زمان_عج #عاشورا
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🏴 مصیبتی که امام زمان (عج) در آن بجای اشک، خون گریه میکنند.
🔘 شیخ جلیل حاج ملّا سلطان علی روضهخوان تبریزی که از جمله عبّاد و زهّاد بود، نقل کرد:
▫️ در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه مشرّف شدم و خدمت ایشان عرض کردم:
🔹 مولای من، آنچه در زیارت ناحیه مقدّسه ذکر شده است که میفرمایید:
📜 فلاندبنّک صباحا و مساء و لا بکینّ علیک بدل الدّموع دما،
صحیح است؟
▫️ فرمودند:
🔸 بلی صحیح است.
▫️ عرض کردم:
🔹 آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه میکنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟
▫️ فرمودند:
🔸 نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه میکرد.
▫️ گفتم:
🔹 آیا مصیبت حضرت عبّاس است؟
▫️ فرمود:
🔸 نه؛ بلکه اگر حضرت عبّاس علیه السّلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه میکرد.
▫️ عرض کردم:
🔹 لابد مصیبت حضرت سید الشّهداء علیه السّلام است.
▫️ فرمود:
🔸 نه، حضرت سید الشّهداء علیه السّلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه میکرد.
▫️ عرض کردم:
🔹 پس این کدام مصیبت است که من نمیدانم؟
▫️ فرمودند:
🔸 آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها السّلام است.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۸۳
🏷 #امام_زمان_عج #شام_غریبان #حضرت_زینب_س
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
مداحی - یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة.mp3
1.58M
🏴 مداحی - یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة
🎤 کربلایی حسین طاهری
🏷 #امام_حسین_علیه_السلام #عاشورا #امام_زمان_عج
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
گریه امام زمان برای اسارت حضرت زینب (س).mp3
1.67M
🏴 گریه امام زمان (عج) برای اسارت حضرت زینب (س)
🏷 #امام_زمان_عج #شام #حضرت_زینب_س
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🏴 امان از شام!
☑️ از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
🔹 سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▫️ در پاسخ سه بار فرمودند:
🔸 الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام!
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
🗡 ۱. ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
🩸 ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوههای [۱] زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم (علیها سلام) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم چارپایان قرار میگرفت.
🔥 ۳. زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
🎺 ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند:
🔹 «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
✡ ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند:
🔹 اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند و امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
⛓ ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
💥 ۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
📝 پی نوشت:
[۱] چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند.
⬅️ برگرفته از کتاب تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشان
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا 💕"
#قسمتچهلویکم
" از زبان هدیه "
امروز رحلت امامخمینی(ره) بود؛
واسه همین تمام تیپم رو مشکی زدم..
از اتاق بیرون اومدم،
_خب من دیگه باید برم،فعلا خداحافظ
زندایی:
-مگه ناهار نمیخوری؟!
_نه باید برم امتحان بدم..
_همونجا یه چیزی میخورم..
همگی خداحافظی کردن و اومدم بیرون،
سوار هاچبکجون شدم و حرکت کردم..
رسیدم دانشگاه...
"وااای دیرم شده بود"
سریع با یه عذرخواهی نشستم رو یکی از صندلیها..
بعد امتحان اومدم بیرون...
ناری:
-خبخب بگو ببینم شیری یا روباه..؟!
_یه چیزهایی مابینِش..
فاطمه:
-یعنی پاس میشی..؟!
_آره،خدا کنه
_بچهها امروز مراسم برا رحلت امام نداریم؟!
ناری اومد جواب بده که صدای شخصی اومد
طبق معمول آقایراد:
-میبینم امروز سالگرد خمینی جونتونه؛
سیساله مرده هنوز براش یادبود و ... میگیرید
واقعا که..
ناری:
--حالا نه اینکه شما بزرگداشت کوروش بعد هزاران سال هنوزه که هنوز نمیگیرید..؟!
راد:
-باز کوروش یه کاری کرده،
مال شما جز بدبختی چیکار کرد..؟!
-امام شهدا..!هع..!
_ببین آقایراد کوروش و هزاران سرباز دیگه که بعضیهاشون هم تو همین تختجمشید خاک هستن برای همین جون دادن و ارزش دارن
_شهدای هشت سال دفاع مقدس ما هم برای همین مردم رفتن جنگیدن که امام و رهبرشون آیتاللهخمینی(ره)بود که چه بسا اگر امامخمینی(ره) نبودن این جنگ پیروزی نداشت
_چرا درباره کوروش حرف میزنیم میشیم روشنفکر ولی درباره شهیدهای هشت سال دفاع مقدس حرف میزنیم میشیم عقب مونده..؟!
_مگه هر دو گروه برا کشور نجنگیدن..!!
_پس چرا فرق میگذارید..؟!!
_واقعا متأسفم..
بدون حرفی رفتم سمت آبخوری و آبی زدم به صورتم..
مهدیار:
--نمیخواد خودتون رو آنقدر اذیت کنید..
_سلام
مهدیار:
-سلام،
میگم نمیخواد خودتون رو اذیت کنید..
-باید با کسی بحث کنید که بدونید منطقی هست و قانع میشه اما پسری مثل راد هیچ وقت قانع نمیشه پس نباید باهاش بحث کرد..
_آخه نمیدونید چه حرفایی میگفت که!
مهدیار:
-میدونم ولی بعضی وقتها باید سکوت کرد
-حیف شما نیست با این کَلکَل میکنید؟!
_بله درست میفرمائید
فاطمه:
-وااای هدیه حالت خوبه؟!
ناری:
-هدیه خوشم میاد جوری جوابش رو دادی هنوز تو هپروته..
برگشتم سمتش:
_خب مزاحم نمیشم،یاعلی..
مهدیار:
مواظب خودتون باشین،علی یارتون..
یه نگاه به فاطمه و ناری کردم،
داشتن میگفتن و میخندیدن..
من هم یه زمانی همینقدر بیدغدغه بودم..
ولی بعضی وقتها زندگی یه کارهایی و شوخیهایی میکنه با آدم که هیچوقت فکرش رو نمیکردی..
من که تو خودم عاشقشدن نمیدیدم
"پس منتظر اتفاقهای یهویی زندگیت باش"
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمــــان
" آنلاین در پناه زهرا💕"
#قسمتچهلودوم
امتحاناتم داره تموم میشه
مهدیه هم کنکورش رو داده و منتظر نتایج هست
مهدیار رو
کم میبینمش
واقعا نمیدونم آخر زندگی من ختم به چی میشه!
حالا به مناسبت تمومشدن امتحانات
قرار هست با نارنج و فاطمه بریم شهربازی..
شوار و مانتو مشکیرنگ
با روسری و ساق و زرشکیرنگ
اصلا مگه میشه من روسری و ساقم سِت نباشه؟!
بچه شیعه باید خوشتیپ باشه..
قرار بود با ماشین نارنج اینا بریم
خداروشکر رسید،فاطمه هم تو ماشین بود..
من هم مثل بوقها رفتم عقب نشستم..
_بَهبَه ســـــــــــــــلام خواهرای دلبر
فاطمه:
-سلام،چطوری؟!
ناری:
--سلام قربونت تو چطوری؟!
_فداتون،چه خبرهاااا..؟!
ناری:
-هوووچ سلامتی
فاطمه:
--از تو چه خبر؟!
_خداروشکر سلامتی رهبر..
_خبر از این بهتر؟!
حرکت کردیم..
_میگم فاطمه چرا عروسی نمیکنید..؟!
_الان خیلی وقته عقد هستید که؟!
فاطمه:
--وااای آجی بابام میگه تا خونه نداشته باشه عمراََ بزارم بری خونه خودتون؛
خب آقام هم وُسعِش نمیرسه..
ناری:
-خب راضی کن بابات رو؛
همون اول که نباید همه چی باشه..
-ما هم اول اجارهنشین بودیم ولی الان دیگه خونه خریدیم..
_ان شالله درست میشه،
حالا مداحی رو بلند کن ببینم،هیچی نمیشونم
ناری:
کَری دیگه..
ـــــ
ای جنونآمیز
بادهی لبریز
شور رستاخیز
#یااباعبدالله
مزهی انگور
ای شراب شوور
مقصد و منظور
#یااباعبدالله
این دل رو بیدل نکن
بیمنزل نکن
دستم رو ول نکن
دلهره میگیرم..
اوج آرامشم
قربونت بشم
منت میکشم
بیحرم میمیرم...
(هلالی)
ـــــ
رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا 💕"
#قسمتچهلوسوم
ناری:
-بچهها بریزید پااایین..
پیاده شدیم؛
خیلی وقت بود نیومده بودم....
"یــــــــا امام هشـــــــــــتم"
"اینجا شهربازیه یا پارتی؟!"
"معلوم نیست چه خبر هست؟!"
فاطمه:
--بچهها من نمیام!
ناری:
-چــــــــرا؟!
فاطمه:
--جَوِش رو نگاه کن!
--افتضاحه،کلا گناهه..
--من نمیام..
_باید بیای،
نهیازمنکر که فقط گفتاری نیست..
_همین که با چادر و حجاب بریم تو همچین مکانهایی خودش نهیازمنکر هست و هم اینکه ما مذهبیها که نباید دور از این قشر باشیم..
_کم نیارید..
ناری:
-اگه خدا بخواد رفت رو منبر..
فاطمه:
--قانع شدم..
_پس بزنید بریم،اول هم میریم تونل وحشت..
فاطمه:
--واااای!
ناری:
-یاعلیمدد..
"آقا چشمتون روز بد نبینه
بلیط گرفتیم و سوار شدیم و حرکت کرد...
همهجاا تاریک بود..
ناری:
-یه چیز داره پاهام رو قلقلک میکنه!!
سه تایی به پاهامون نگاه کردیم..
"مــــــــــــــــــــــــــار"
_یا حسین شهید
فاطمه:
--خانم من پیاااده میشم
--یا خداا؛
--پیاده میشم..
ناری چشمهاش رو بسته بود و ذکر میگفت:
-اللهاکبر،الله اکبر
یهووو یه چیز جلو چشمم ظاهر شد
یه آدمی که چشمش سفید بود
لبهاش دوخته شده بودن و کاملا سیاه بود..
فقط چشمهاش معلوم بود..
_بچههااا این کیه؟!
_یاااا ابالفــــضـــل
فاطمه بلندتر از قبل داد زد:
--خانم پیاده میشم..
ولی تونل هیچکی نبود..
ناری:
-یاحضرتزهرا،یاامامعلی،یاامامحسین،یاامامرضا
در همین حین بود که آبی پاشیده شد رو سهتامون که باعث جیغکشیدن سهتائیمون شد
"یاحیــــــــــــــــدر"
نور آخر تونل دیدم؛
_رسیدیم بچهها..
ناری:
-شکرالله
پیاده شدیم..
پاهام شل بود نمیتوستم راه برم
ظاهراََ فقط خانمی که صاحب تونل بود از طریق دوربینها میدونست چی کشیدیم داخل تونل..
خانوم مدیریت تونل:
-خوشم میاد حسینیه کرده بودین اون تونل روهااا
زدیم زیر خنده..
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱