eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_حَنینی‌ إلَیك یَقتُلُنی.. دلتنگےاَت‌مرامیکُشد؛حسین‌من💔 🖤🌱 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 مصیبتی که امام زمان (عج) در آن بجای اشک، خون گریه می‌کنند. 🔘 شیخ جلیل حاج ملّا سلطان علی روضه‌خوان تبریزی که از جمله عبّاد و زهّاد بود، نقل کرد: ▫️ در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه مشرّف شدم و خدمت ایشان عرض کردم: 🔹 مولای من، آنچه در زیارت ناحیه مقدّسه ذکر شده است که می‌فرمایید: 📜 فلاندبنّک صباحا و مساء و لا بکینّ علیک بدل الدّموع دما، صحیح است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 بلی صحیح است. ▫️ عرض کردم: 🔹 آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه می‌کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می‌کرد. ▫️ گفتم: 🔹 آیا مصیبت حضرت عبّاس است؟ ▫️ فرمود: 🔸 نه؛ بلکه اگر حضرت عبّاس علیه السّلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 لابد مصیبت حضرت سید الشّهداء علیه السّلام است. ▫️ فرمود: 🔸 نه، حضرت سید الشّهداء علیه السّلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 پس این کدام مصیبت است که من نمی‌دانم؟ ▫️ فرمودند: 🔸 آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها السّلام است. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۸۳ 🏷 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
مداحی - یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة.mp3
1.58M
🏴 مداحی - یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة 🎤 کربلایی حسین طاهری 🏷 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🏴 امان از شام! ☑️ از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ 🔹 سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ ▫️ در پاسخ سه بار فرمودند: 🔸 الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: 🗡 ۱. ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. 🩸 ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوه‌های [۱] زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم (علیها سلام) نگه‌ داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم چارپایان قرار می‌گرفت. 🔥 ۳. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. 🎺 ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: 🔹 «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ✡ ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: 🔹 این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند و امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ⛓ ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. 💥 ۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📝 پی نوشت: [۱] چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند. ⬅️ برگرفته از کتاب تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشان 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ " از زبان هدیه " ‌ امروز رحلت امام‌خمینی(ره) بود؛ واسه همین تمام تیپم رو مشکی زدم.. از اتاق بیرون اومدم، _خب من دیگه باید برم،فعلا خداحافظ زندایی: -مگه ناهار نمی‌خوری؟! _نه باید برم امتحان بدم.. _همونجا یه چیزی می‌خورم.. همگی خداحافظی کردن و اومدم بیرون، سوار هاچ‌بک‌جون شدم و حرکت کردم.. رسیدم دانشگاه... "وااای دیرم شده بود" سریع با یه عذرخواهی نشستم رو یکی از صندلی‌ها.. بعد امتحان اومدم بیرون... ناری: -خب‌خب بگو ببینم شیری یا روباه..؟! _یه چیزهایی مابینِش‌.. فاطمه: -یعنی پاس میشی..؟! _آره،خدا کنه _بچه‌ها امروز مراسم برا رحلت امام نداریم؟! ناری اومد جواب بده که صدای شخصی اومد طبق معمول آقای‌راد: -می‌بینم امروز سالگرد خمینی جونتونه؛ سی‌ساله مرده هنوز براش یادبود و ... می‌گیرید واقعا که.. ناری: --حالا نه اینکه شما بزرگداشت کوروش بعد هزاران سال هنوزه که هنوز نمی‌گیرید..؟! راد: -باز کوروش یه کاری کرده، مال شما جز بدبختی چیکار کرد..؟! -امام شهدا..!هع..! _ببین آقای‌راد کوروش و هزاران سرباز دیگه که بعضی‌هاشون هم تو همین تخت‌جمشید خاک هستن برای همین جون دادن و ارزش دارن _شهدای هشت‌ سال دفاع مقدس ما هم برای همین مردم رفتن جنگیدن که امام و رهبرشون آیت‌الله‌خمینی(ره)بود که چه بسا اگر امام‌خمینی(ره) نبودن این جنگ پیروزی نداشت _چرا درباره کوروش حرف می‌زنیم میشیم روشن‌فکر ولی درباره شهیدهای هشت سال دفاع مقدس حرف می‌زنیم میشیم عقب مونده..؟! _مگه هر دو گروه برا کشور نجنگیدن..!! _پس چرا فرق می‌گذارید..؟!! _واقعا متأسفم.. بدون حرفی رفتم سمت آب‌خوری و آبی زدم به صورتم.. مهدیار: --نمی‌خواد خودتون رو آنقدر اذیت کنید.. _سلام مهدیار: -سلام، میگم نمی‌خواد خودتون رو اذیت کنید.. -باید با کسی بحث کنید که بدونید منطقی هست و قانع میشه اما پسری مثل راد هیچ وقت قانع نمیشه پس نباید باهاش بحث کرد.. _آخه نمی‌دونید چه‌ حرفایی می‌گفت که! مهدیار: -می‌دونم ولی بعضی وقت‌ها باید سکوت کرد -حیف شما نیست با این کَل‌کَل می‌کنید؟! _بله درست می‌فرمائید فا‌طمه: -وااای هدیه حالت خوبه؟! ناری: -هدیه خوشم میاد جوری جوابش رو دادی هنوز تو هپروته.. برگشتم سمتش: _خب مزاحم نمیشم،یاعلی.. مهدیار: مواظب خودتون باشین،علی یارتون.. یه نگاه به فاطمه و ناری کردم، داشتن می‌گفتن و می‌خندیدن.. من هم یه زمانی همینقدر بی‌دغدغه بودم.. ولی بعضی وقت‌ها زندگی یه کارهایی و شوخی‌هایی میکنه با آدم که هیچ‌وقت فکرش رو نمی‌کردی.. من که تو خودم عاشق‌شدن نمی‌دیدم "پس منتظر اتفاق‌های یهویی زندگیت باش" ‌
‌ رمــــان " آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ امتحاناتم داره تموم میشه مهدیه هم کنکورش رو داده و منتظر نتایج هست مهدیار رو کم می‌بینمش واقعا نمی‌دونم آخر زندگی من ختم به چی میشه! حالا به مناسبت تموم‌شدن امتحانات قرار هست با نارنج و فاطمه بریم شهربازی.. شوار و مانتو مشکی‌رنگ با روسری و ساق و زرشکی‌رنگ اصلا مگه میشه من روسری و ساقم سِت نباشه؟! بچه شیعه باید خوشتیپ باشه.. قرار بود با ماشین نارنج اینا بریم خداروشکر‌ رسید،فاطمه هم تو ماشین بود.. من هم مثل بوق‌ها رفتم عقب نشستم.. _بَه‌بَه ســـــــــــــــلام خواهرای دلبر فاطمه: -سلام،چطوری؟! ناری: --سلام قربونت تو چطوری؟! _فداتون،چه خبرهاااا..؟! ناری: -هوووچ سلامتی فاطمه: --از تو چه خبر؟! _خداروشکر سلامتی رهبر.. _خبر از این بهتر؟! حرکت کردیم.. _میگم فاطمه چرا عروسی نمی‌کنید..؟! _الان خیلی وقته عقد هستید که؟! فاطمه: --وااای آجی بابام میگه تا خونه نداشته باشه عمراََ بزارم بری خونه خودتون؛ خب آقام هم وُسعِش نمیرسه.. ناری: -خب راضی کن بابات رو؛ همون اول که نباید همه چی باشه.. -ما هم اول اجاره‌نشین بودیم ولی الان دیگه خونه خریدیم.. _ان شالله درست میشه، حالا مداحی رو بلند کن ببینم،هیچی نمیشونم ناری: کَری دیگه.. ‌ ـــــ ای جنون‌آمیز باده‌ی لبریز شور رستاخیز مزه‌ی انگور ای شراب شوور مقصد و منظور این دل رو بی‌دل نکن بی‌منزل نکن دستم رو ول نکن دلهره می‌گیرم.. اوج آرامشم قربونت بشم منت می‌کشم بی‌حرم می‌میرم... ‌ (هلالی) ـــــ ‌
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ ناری: -بچه‌ها بریزید پااایین.. پیاده شدیم؛ خیلی وقت بود نیومده بودم.... "یــــــــا امام هشـــــــــــتم" "اینجا شهربازیه یا پارتی؟!" "معلوم نیست چه خبر هست؟!" فاطمه: --بچه‌ها من نمیام! ناری: -چــــــــرا؟! فاطمه: --جَوِش رو نگاه کن! --افتضاحه،کلا گناهه.. --من نمیام.. _باید بیای، نهی‌ازمنکر که فقط گفتاری نیست.. _همین که با چادر و حجاب بریم تو همچین مکان‌هایی خودش نهی‌ازمنکر هست و هم اینکه ما مذهبی‌ها که نباید دور از این قشر باشیم.. _کم نیارید.. ناری: -اگه خدا بخواد رفت رو منبر.. فاطمه: --قانع شدم.. _پس بزنید بریم،اول هم میریم تونل وحشت.. فاطمه: --واااای! ناری: -یاعلی‌مدد.. "آقا چشمتون روز بد نبینه بلیط گرفتیم و سوار شدیم و حرکت کرد... همه‌جاا تاریک بود.. ناری: -یه چیز داره پاهام رو قلقلک میکنه!! سه تایی به پاهامون نگاه کردیم.. "مــــــــــــــــــــــــــار" _یا حسین شهید فاطمه: --خانم من پیاااده میشم --یا خداا؛ --پیاده میشم.. ناری چشم‌هاش رو بسته بود و ذکر می‌گفت: -الله‌اکبر،الله اکبر یهووو یه چیز جلو چشمم ظاهر شد یه آدمی که چشمش سفید بود لب‌هاش دوخته شده بودن و کاملا سیاه بود.. فقط چشم‌هاش معلوم بود.. _بچه‌هااا این کیه؟! _یاااا ابالفــــضـــل فاطمه بلندتر از قبل داد زد: --خانم پیاده میشم.. ولی تونل هیچکی نبود.. ناری: -یاحضرت‌زهرا،یاامام‌علی،یاامام‌حسین،یاامام‌رضا در همین حین بود که آبی پاشیده شد رو سه‌تامون که باعث جیغ‌کشیدن سه‌تائیمون شد "یاحیــــــــــــــــدر" نور آخر تونل دیدم؛ _رسیدیم بچه‌ها.. ناری: -شکرالله پیاده شدیم.. پاهام شل بود نمی‌توستم راه برم ظاهراََ فقط خانمی که صاحب تونل بود از طریق دوربین‌ها می‌دونست چی کشیدیم داخل تونل.. خانوم‌ مدیریت‌ تونل: -خوشم میاد حسینیه کرده بودین اون تونل روهااا زدیم زیر خنده..
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ _بچه‌ها بریم ترن هوایی! فاطمه: --به من صدمیلیون هم بِدَن نمیرم.. ناری: -واای من عمراا بیام.. _ترسوها، پس بریم بستنی بخریم بریم تو چمن‌ها بخوریم.. رفتم سه‌تا بستنی قیفی گرفتم و نشستیم تو چمن‌ها _ولی خوشم میاد قشنگ رفتیم اون دنیا و اومدیم فاطمه: --اتفاقا اصلا ترس نداشت.. _فکر کنم اون که داد میزد پیاده میشم عمه من بود ناری: -دقیقااا.. اون شب هم گذشت، سوار ماشین شدیم و من رو رسوندن خونه.. کلید رو انداختم،فکر کنم همه خوابن.. اومدم برم تو اتاقم که صدای مامانم اومد.. مامان: -هدیه‌جان! _جانم مامان! _سلام،بیدارین‌ شما! مامان: -آره مامان بیدارم.. -سلام،برو تو اتاقت می‌خوام یه چیزی بگم بهت.. _چیزی شده؟! مامان: -حالا تو بیا.. رفتم نشستم رو تخت؛ _مامان بگو نگرانم کردی! مامان: -یکی زنگ زد،ازت خواستگاری کرد.. -گفت آخر هفته میان.. "یا خـــــــــــــــدا یه مصیبت دیگه" _ردش کن؛حوصله شوهر ندارم.. مامان: -گفت یکی از رفیقات هست.. "رفیقم؟!یعنی کیه؟!" _کیه..؟! مامان: -گفت اسمش مهدیه‌ است،برا داداشش میان "گوشم اشتباه شنید یعنی؟!" _چی گفتی مامان؟! مامان: -گفت اسمش مهدیه فرخی هست -برا داداشش می‌خوان‌ بیان خواستگاری.. "وااااااااااااااای قلبم فکر کنم وایساد!" نباید جلو مامانمم ضایع کنم؛ _حتما بگو بیان نمیشه که الکی رد کرد.. -باش مامان‌جون، -پس فعلا شب بخیر.. تا در اتاق رو بست بلند شدم چند بار پریدم رو تخت "واااای الان چیکار کنم؟! "آهان نماز شکر به جا میارم" "همیشه که نباید موقع بدبختی‌ها برم پیش خدا" رفتم وضو گرفتم، سه‌تا دورکعت نماز شکر خوندم "وااای خدایا شکرت" یه نگاه به قاب عکس کردم؛ اشک تو چشم‌هام جمع شد.. "آخه من که می‌دونم همش کار تو بوده مامان‌جآن" "آخه تو چرا آنقدر خووبی!" "همین که شما و پسرت امام‌مهدی(عج) رو که دارم انگار هیچی کم ندااارم" "تا اینجا که جوور کردی بقیه‌اَش هم با خوودت" گوشیم رو برداشتم که به دخترها خبر بدم.. ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
کربلا خاطرات تلخی داشت ساربان را نمی بری از یاد تا قیامِ قیامت آقاجان خیزران را نمی بری از یاد 🏴 سالروز شهادت سیدالساجدین و زین العابدین، امام سجاد (ع) تسلیت باد 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🏴 مصیبتی که امام زمان (عج) در آن بجای اشک، خون گریه می‌کنند. 🔘 شیخ جلیل حاج ملّا سلطان علی روضه‌خوان تبریزی که از جمله عبّاد و زهّاد بود، نقل کرد: ▫️ در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه مشرّف شدم و خدمت ایشان عرض کردم: 🔹 مولای من، آنچه در زیارت ناحیه مقدّسه ذکر شده است که می‌فرمایید: 📜 فلاندبنّک صباحا و مساء و لا بکینّ علیک بدل الدّموع دما، صحیح است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 بلی صحیح است. ▫️ عرض کردم: 🔹 آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه می‌کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می‌کرد. ▫️ گفتم: 🔹 آیا مصیبت حضرت عبّاس است؟ ▫️ فرمود: 🔸 نه؛ بلکه اگر حضرت عبّاس علیه السّلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 لابد مصیبت حضرت سید الشّهداء علیه السّلام است. ▫️ فرمود: 🔸 نه، حضرت سید الشّهداء علیه السّلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 پس این کدام مصیبت است که من نمی‌دانم؟ ▫️ فرمودند: 🔸 آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها السّلام است. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۸۳ 🏷 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
|🌩< کم‌کم‌دارد حقیقت‌دنیا،رومی‌شود وهمہ‌می‌فهمیم آنچہ‌راڪہ‌بایدپیش‌ترهامی‌فهمیدیم! وحشتِ‌دنیایِ‌بی‌تـو بیش‌ازوحشت‌دنیای‌فتنه‌زده‌ی‌امروزاست! • • ای ماھِ زهرا🌙 ارضہ‌ •🌱° 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔰دعا برای صاحب الامر یونس بن عبدالرحمن می گوید: حضرت رضا(ع) دستور می فرمود که برای حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه چنین دعا شود: ◾️اللَّهُمَّ اشْعَبْ بِهِ الصَّدْعَ وَ ارْتُقْ بِهِ الْفَتْقَ وَ أَمِتْ بِهِ الْجَوْرَ وَ أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَ زَيِّنْ بِطُولِ بَقَائِهِ الْأَرْضَ وَ أَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ وَ انْصُرْهُ بِالرُّعْبِ وَ قَوِّ نَاصِرِيهِ وَ اخْذُلْ خَاذِلِيهِ وَ دَمْدِمْ مَنْ نَصَبَ لَهُ وَ دَمِّرْ مَنْ غَشَّهُ وَ اقْتُلْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ عَمَدَهُ [عُمُدَهُ ] وَ دَعَائِمَهُ وَ اقْصِمْ بِهِ رُءُوسَ الضَّلالَةِ وَ شَارِعَةَ الْبِدَعِ وَ مُمِيتَةَ السُّنَّةِ وَ مُقَوِّيَةَ الْبَاطِلِ وَ ذَلِّلْ بِهِ الْجَبَّارِينَ وَ أَبِرْ بِهِ الْكَافِرِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِينَ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا حَتَّى لا تَدَعَ مِنْهُمْ دَيَّارا وَ لا تُبْقِيَ لَهُمْ آثَارا اللَّهُمَّ طَهِّرْ مِنْهُمْ بِلادَكَ وَ اشْفِ مِنْهُمْ عِبَادَكَ وَ أَعِزَّ بِهِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَحْيِ بِهِ سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ دَارِسَ حُكْمِ النَّبِيِّينَ وَ جَدِّدْ بِهِ مَا امْتَحَى مِنْ دِينِكَ وَ بُدِّلَ مِنْ حُكْمِكَ حَتَّى تُعِيدَ دِينَكَ بِهِ وَ عَلَى يَدَيْهِ جَدِيدا غَضّا مَحْضا صَحِيحا لا عِوَجَ فِيهِ وَ لا بِدْعَةَ مَعَهُ وَ حَتَّى تُنِيرَ بِعَدْلِهِ ظُلَمَ الْجَوْرِ، ◾️خدايا شكاف در هر امور را به او اصلاح كن، و گسيختگى را به او پيوند ده، و ستم را به دستش نابود گردان، و عدالت را به او بنمايان، و زمين را با طول ماندش بياراى، و او را به پيروزى كمك كن، و به وسيله در انداختن ترس در دل دشمنان ياری اش ده، و ياورانش را نيرومند ساز، و واگذارنده اش را خوار كن، و كسى را كه نسبت به او دشمنى ورزد هلاك ساز، و هركه به او خيانت كند نابود گردان، و به دست او گردن كشان كفر، و تكيه گاه ها و ستونهاى آن را به قتل برسان، و به وسيله او سران گمراهى، و پديدآورندگان بدعت، و ميرانندگان سنّت، و تقويت كنندگان باطل را درهم شكن، و به دست او گردن كشان را خوار كن، و كافران و تمام بی دينان را نابود ساز، در مشرق هاى زمين و مغرب هايش، و خشكي ها و درياهايش، و هموارها و كوه هايش، تا ديارى از آنان، و آثارى از ايشان را باقى نگذارى. خدايا كشورهايت را از وجود آلوده آنان پاك كن، و با محو ايشان شفا ده بندگانت را، و مؤمنان را به وجود آن حضرت عزيز گردان، و روشهاى رسولان و احكام كهنه پيامبران را به او زنده كن، و به وسيله او آنچه را از دينت محو شده و از قانونت تغيير يافته، تجديد فرما، تا دينت را به وجود او بازگردانى، و بر دو دست او جديد و تازه و خالص و صحيح نمايى كه كجى در آن ديده نشود و بدعت و پيرايه اى همراهش نباشد، تا اينكه با عدالتش تاريكي های نابرابرى را روشن كنى ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🏴 امان از شام! ☑️ از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ 🔹 سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ ▫️ در پاسخ سه بار فرمودند: 🔸 الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: 🗡 ۱. ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. 🩸 ۲. سرهای شهداء را در میان کجاوه‌های [۱] زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم (علیها سلام) نگه‌ داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم چارپایان قرار می‌گرفت. 🔥 ۳. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. 🎺 ۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: 🔹 «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ✡ ۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: 🔹 این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند و امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ⛓ ۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. 💥 ۷. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📝 پی نوشت: [۱] چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند. ⬅️ برگرفته از کتاب تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 بسم ࢪب الحسیݩ''؏'':)!』