یڪے از زیباترین شعرهاے
دیوان شمس از مولاناے جان :
اے اشک، آهسته بریز ڪه غم زیاد است
اے شمع ، آهسته بسوز ڪه شب دراز است
امروز ڪسے محرم اسرار ڪسے نیست
ما تجربه ڪردیم، ڪسے یار ڪسے نیست .
هر مرد شتر دار اویس قرنے نیست
هر شیشه ے گلرنگ عقیق یمنے نیست
هر سنگ و گلے گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنے نیست
بر مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا ڪه ابوجهل مسلمان شدنے نیست
با مرد خدا پنجه میفڪن چو نمرود
این جسم خلیل است ڪه آتش زدنے نیست
خشنود نشو دشمن اگر ڪرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین سخنے نیست
جایے ڪه برادر به برادر نڪند رحم
بیگانه براے تو برادر شدنے نیست
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو اے دوست ڪه مادر شدنے نیست
یک شنبه عصر، نمنم باران، چراغ سبز
یک شنبه باز ڪوچه، خیابان ـ چراغ سبز
یک شنبه عصر همقدم شعر تازهای
دلتنگیام، هیاهوے میدان، چراغ سبز
من میرسم مجسمهها خیره ماندهاند
اینجا ڪه هست معنے انسان، چراغ سبز
بیابر بیپرنده صبور ایستاده بود
تنهاتر از تمام درختان چراغ سبز
مانند یک غروب از این خطڪشے گذشت
با گامهاے خسته و لرزان چراغ سبز
این ردّپاے ڪیست ڪه من گم نمیشوم
از انقلاب تا به خراسان، چراغ سبز
مـــدتی هســـــت در انتـــــظار بارانم
چه کــنند چشـــــمهای ابـــــری من..؟
با توام آســـــمان..! حواســـت هست؟
بغض هم خسته است از خجالتِ من!
#زهرامیرزاییصحرا
سایه ات را از مدار روسیاهان بر مدار
ماه از شب بر نمی گیرد نگاه خویش را
#عـلـیـرضـا_بـدیـع
جان فدا ڪردیم
و یاران قدر ما نشناختند
ڪور بادا دیده ی
حق ناشناس دوستی
#رهی_معیری
دود از سرم برخواسته، داد از سر بیداد او
دارد تغافل میکند، یا رفته ام از یاد او؟
#حسینمرادی
در انکسار یاران دل نازکم چه سازم
دیدم سبو شکسته من نیز گریه کردم
#معنی_زنجانی..
اینکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد!
#فاضل_نظری
گلایه های دلم را کجا نوشتم نیست
برایت از غم بی انتها نوشتم نیست
شبی به یاد صدای قشنگ آوازت
دوخط رباعی بی ادعا نوشتم نیست
هزار نامه خوش خط شبیه چشمانت
کنار خاطره هامان رها نوشتم نیست
نیامدی و دلم خوش نمی شود هرگز
اهمیت نده دیگر چرا نوشتم نیست
نمی شود بنویسی برای من نامه
نمی شود که بگویی تو را نوشتم نیست
دوباره حرف توشد در خیال و تکراریست
گلایه های دلم را کجا نوشتم ؟! نیست!
#پریسامصلح
@khatdl