eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
43 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
اجازه هست که تعبیر خوابتان باشم؟ کنارتان باشم، هم‌رکابتان باشم؟ در این جهان سراسر هراس و دلشوره دلیل کم شدن اضطرابتان باشم؟ میان این صف دلداده‌ها امیدی هست که من، اگر چه کم‌ام، انتخابتان باشم؟ چه دوردست امیدی که آرزو دارم که آرزوی شب پر شهابتان باشم شنیده‌ام که شبی خواب آسمان دیدید اجازه هست که تعبیر خوابتان باشم؟
چه سالیان و قرون و هزاره ها زنها گذشته‌اند یواش از کناره‌ها زنها اگر چه قدر  ندارند  بوده از آغاز  نبرد بر سر مال‌التجاره‌ها_ زنها زن سیاه و سفیدی شبیه مادر من زنان رنگی توی کاباره ها زنها نه سرکتاب نشان از نجاتشان داده  نه قهوه و ورق و استخاره‌ها زنها  که سرخی همه ماتیک‌های سرخند و  طلاییِ همه‌ی گوشواره ها زنها زنان پولک و منجوق، حریر و ابریشم کبود زیر لچک‌ها و شاره‌ها زنها چه شد که آنهمه پروانه‌های اطواری بدل شدند به اندوه‌پاره‌ها _زنها_
ای مرگ رها کن منِ خاکستری ام را این روح مکدر شده ی بستری ام را امید که از خاک رکاب تو بگیرم یاقوتِ برازنده ی انگشتری ام را آغوش تو آنقدر صمیمی ست که حتی در خاطرم آورد منِ مادری ام را با شوق تو از چهار جهت باز گشودم بال و پرِ پروانه ترین روسری ام را من را بشکن تا که بروید دلم از نو برشاخه ام آویز منِ دیگری ام را
یک شاعر دیوانه هستم اهل پاييزم ازشعر، رويا و غزل، از عشق لبريزم گاهی تمام بیت های شعرِ من تلخ است گاهی ولی مصرع به مصرع قند می ریزم در شعرهایم عمقِ احساساتِ من پیداست احساسِ پاک و ساده ام، حسِ غزل خیزم گاهی میان گریه ام مستانه می خندم اغلب ولی با خنده هم خیلی غم انگیزم حس میکنم پرواز کار مشکلی هم نیست... گاهی که شعری می کند از شوق سرریزم یک روزهایی هست درگیرم فقط با یأس گاهی به امّیدي دروغین هم مي آویزم در یک کلام ساده من جمع تناقض هام! یک شاعر دیوانه هستم، اهل پاییزم...!
گلی ز شاخه جدا شد، شکوفه‌ای پژمرد من آرزوی خودم را به گور خواهم برد بهار شوق ندارد برای ما وقتی خزان که می‌رسد از راه باز باید مُرد ز خلق این همه نفرین در این زمانه نبود اگر زمانه دلِ خلق را نمی‌آزرد کلافِ بازیِ دنیا به صبر پیچده‌ست ندیده غصه‌ی آینده را نباید خورد! به این اُمید که از خاک سر زند روزی من آرزوی خودم را به گور خواهم برد   
گم کرده‌ام بدون تو راه نجات را خضرم که داده‌ام ز کف آب حیات را . درد است این که با همه‌ی پادشاهی‌ام مجبورم انتخاب کنم کیش و مات را . پشت بهانه‌های تو هر بار نکته‌ای ست حفظم تمام زیر و بم این نکات را . رحمت به روزگار! که پستی بلندی‌اش رو کرده دست زندگی بی‌ثبات را . ای عشق! این سکوت به معنای عجز نیست حرمت نگاه داشته‌ام خاطرات را . .  
نه راضی‌ام به تظاهر، نه شیوه‌ام این است! هرآنچه می‌کشم از عقلِ مصلحت‌بین است! چه باک اگر به منِ مست تازیانه زدند؟ که حرفِ راست بهایش همیشه سنگین است! شکست اگر دل عاشق، به عشق خرده مگیر مگر گناه مسلمان به گردن دین است؟! . به شادی و غم دنیا نمی‌توان دل بست در این زمانه که لبخندها نمادین است! ببخش اگر غزل تازه‌ای نمی‌گویم که معنی غم تو برتر از مضامین است
.mousavi_23 . .  به مناسبت  : . دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا! من، یاد تو، افکار باطل، چای لطفا! تلخ است کام من شبیه قهوه‌ی ترک غم‌باد جا خوش کرده در دل، چای لطفا! می‌گردم عمری مثل آهوی پریشان  دنبال تو منزل به منزل، چای لطفا! دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا! تو، هم‌چنان از خاطراتم می‌گریزی من، هم‌چنان سمت تو مایل، چای لطفا! خم شد غرورم زیر پای بی‌محلی  من له شدم، اما چه حاصل؟ چای لطفا! وقتی که دست از آرزویت برندارد  باید گرفت این قلب را گل، چای لطفا! دیگر بریدم از تمام دلخوشی‌ها  مبهوت و گیج و منگ و غافل، چای لطفا! سیرم من از دنیا و از نامردمی‌ها  اصلا کمی زهر هلاهل ....چای لطفا! .
امروز هم به خاطره پیوست ، می‌روم  من ، آنی‌ام كه یکسره از دست می‌روم . من نیز مثل جمع زمین‌خوردگان تو  هشیار سویت آمدم و مست می‌روم . غیر از تو من به هیچ‌كسی دل نبسته‌ام  حتی اگر كه با تو به بن‌بست می‌روم! . می‌خواستم کنار تو باشم ، نخواستی  حالا که انتظار تو این است ، می‌روم . بُگذار درد دل کنم ای سنگ‌دل! ولی  این بار اگر که بغض تو نشكست، می‌روم... . چیزی برای باختن اینجا نمانده است  ای عشق! من بدون تو از دست می‌روم... .
با قلب بی‌قرار و نگاه امیدوار مثل همیشه بی تو نشستم به انتظار آشفته است فکرم و هر لحظه می‌شوم از دردها رها و به دلشوره‌ها دچار اقبال من همیشه به وفق مراد بود باور نمی‌کنم که نبردم در این قمار تلخ است چای و کام من از چای تلخ‌تر تار است چشم‌های من از اشک بی‌شمار مردم دوباره خیره به تنهایی‌ام شدند این بار هم نیامده بودی سر قرار
از بس به چارچوب محبت مقیدیم هرجا که عشق دم زده کوتاه آمدیم از حال ما زِ اهلِ شریعت سوال شد  هر مذهبی -به‌ غیر جنون- گفت مرتدیم دنیا اسیر فتنه و آشوب و جنگ بود ما بی‌خیال معرکه، شطرنج می‌زدیم چشمان تو، برابر من برق می‌زنند چندی‌ست بین مردم دنیا زبانزدیم دنیا به کام ماست، چه باک از نگاه‌ها حرف‌ و حدیث‌ و شایعه بوده‌‌ست‌ از قدیم عقل کسی به منطقِ ما قد نمی‌دهد باشد قبول، اهلِ‌ جهان‌ خوب‌ و‌ ما بدیم
🍃 چنان بر هم زدی هنگامه‌ی صحرای محشر را کـه طومار شفاعت در کـف پیغمبران گـم شد
همه‌ی عمر به دل عشق حسینی پرورد به لبش ذکر حسین تا دم آخر دارد ظرف یک سال غم کرببلا پیرش کرد قامتش تا شده، درد کمر و سر دارد..
حال من با دیدنت در لحظه ای تغییر کرد کلبه ی ویرانه‌ام را بودنت تعمیر کرد   ضرب آهنگ تپش های دلم آشفته شد آن زمانی ‌که نگاهم روی‌ چشمت گیر کرد   خواستم تا با تو گویم ‌شدتِ دلدادگی رنگ رُخسارم ولی حسِ مرا تفسیر کرد   خواب‌ دیدم‌ پیش رویم‌ باز شد درب بهشت بی گمان عشق تو‌ رویای مرا تعبیر کرد   آمدم راز نهان را پیش تو افشا کنم مهر بی حدم به تو گویا دلم را شیر کرد   خوانده‌ بودم‌ پیش‌ گوش‌ قاصدک‌ عشق‌ تورا تو‌ خودت دیر آمدی! یا قاصدِ من دیر کرد؟   زار و بیمار تو بودم عشق بی تکرار من آمدی آغوش تو درمان شد و تاثیر کرد ..  
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره ی دودی ، از دودمان باد آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد از خاک ما در باد ، بوی تو می آید تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد قیصر_امین_پور
🥀السلام علی ساکن کربلا🥀 باز هم شب جمعه دلم بیچاره شده💔 مرغ دل سوی حریم تو که آواره شده😔
دلم در دام گیسویش همان ستارخانی شد که جان می داد بلکه انقلابش را نگه دارد
ز دلم خیال رویت نرود به هیچ‌وجهی که دلم نگین مِهر است و تو مُهر آن نگینی..  
دوسه خط شعر نوشتم که تو آغاز شوی بیش از این غنچه نمانی، گل من باز شوی من زمین گیر تو هستم، همه را پس زده‌ام بی پر و بال شدم تا پر پرواز شوی حرف ها در دل من هست و زبانم خاموش این سکوت است که باعث شده یک راز شوی علت هر تپش قلب منی اما حیف قسمت این است که از دور ورانداز شوی وصف زیبایی تو لایق صدها بیت است مصلحت بود در این شعر که ایجاز شوی شده‌ام دست به دامان غزل تا شاید شاید این بار بخوانی... گل من باز شوی
『♥️』 ای قهوه ی شیرین شده با قاشق رویا تلخ است تو را از دهن افتاده ببینم من بغض فرو می خورم و جای تو خالیست هر جا که دوتا صندلی ساده ببینم...
🌱 آنقـدر گريـہ نـكردم دلِ من قفل شده يک شب جمعہ بيا قفل حرم را بشكن
مڹ ڪجا آغوشِ دلخواهَت ڪجا آڹ نگـاه و صـورتِ ماهَـت ڪجا ڪاش پیشـاني نِوشتم مي شدي یا ڪہ سلطاڹِ سِرشتم مي شـدي باز گفتم ؛ مڹ ڪجا عشقت ڪجا لمسِ آن آغـوشِ با عشقت ڪجـا
ای نگار دلبر زیبای من شمع شهرافروز شهرآرای من جز برای دیدنت دیده مباد روشنایی دیدهٔ بینای من جان و دل کردم فدای مهر تو خاک پایت باد سر تا پای من از همه خلقان دلارامم تویی ای لطیف چابک زیبای من
شد از منِ آواره جدا همسفر من غافل که چه آید ز فراقش به سر من
همه ی حرفِ دلم با تو همین است که دوست چــه کنــم؟ حـرف دلم را بزنم یا نزنم؟