eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عمریست دلم میل به جایی دارد جایی که زمین حال و هوایی دارد یک روز میاید و ز جان می‌خوانم
به مژگانش دلم سرگرم بازی گشته می‌ترسم ز بی‌پروایی طفلی که با خنجر کند بازی -
شبیه صاعقه از غم سرود ویران شد کسی برای اذانم صدای قرآن شد من از نماز و زمانم زیاد ظن بردم که ضاد و ذال زبانم نماد ایمان شد اگر خدا به دعاهای عشق اثر داده جزای چشم دلیلش،که داغ و گریان شد به کهکشان به فلک هم قسم که من دیدم 🌸میان کوچه که رفتی ستاره باران شد ستاره ای رخ ماهت ستاره ای چشمت از این درخشش زیبا نگاه حیران شد فدا شود به خدا هم همیشه میگویم دلی که دست تو دادم چو عید قربان شد تلاش کن که طلایش کنی همین مس را که زرگری همه شعرم دوباره پنهان شد تو را که دو سَ زَ تزْ تزْ دَ زا رَزم خیلی و راه ویژهٔ ما بر شما نمایان شد تو ای مخاطب شعرم جناب لا ادری برای نام تو سرچشمه(معشوقه)شاد و خندان شد
احساس غریبی به دلم زمزمه ساز است چون بوی عجیبی بدهد پنجره باز است آخ من چه بگویم که از این غم شده شامم بد سوخته چون از خود شب بر سر گاز است😫 شامم امشبمون سوزیده😫 بچه ها هم ب زور میگن سید باید برامون از بیرون شام بیاری😢
"احساس غریبی به دلم زمزمه ساز است" آهنگ بنان خوانده، که او طالب ناز است در محفل عشقش سخنی نیست به جز یار شعر و غزل آرید که دل قافیه ساز است شب تا به سحر فکر و خیالم همه از اوست در خواب ببینم که شبی مَحرم راز است هر بار صدای نفسش را که شنیدم دیدم که نوای دَمش آهنگِ مُجاز است آواز بلند است و غزل قصه شد این بار بنشین و ببین! چون سَرِ این قصه دراز است هر کس که بیاید قدمش بر سَرِ دیده بیرون بنشینید، در و پنجره باز است این خانه حقیر است ولی طعنه زند بر آن کاخ که آبادیش از باب مَجاز است در باز و درونش پُر از عطر اقاقی بشنو که نسیم خوش آن عین نیاز است یک سفره‌ی از نور شده پهن ، که شبنم با نان و طراوت ، همه اش روح نواز است ۱۴۰۰/۲/۳۰
رنگِ چشمانِ تو را صد مثنوی معنا نکرد با نگاهت قطره قطره با غزل‌ها زیستم
رنگ شادی می زنم بر چهره تا شادت کنم عشق را با خط لبخندی به لب تقدیم تو
تا غزل گفتم و از درد برایت خواندم جرعه جرعه دلِ تو،حادثه، پنهان دارد
نقش بسته به دلم قافیه‌ی رفتن‌ ها شعرهایم همگی مزه‌ی هجران دارد
با تو ریلِ غمِ من نقطه‌ی پایان دارد حجمِ چشمانِ سیاهت، تبِ باران دارد
یازینب(س): ♦️♦️تمرین بداهه امشب: با تو ریلِ غمِ من نقطه‌ی پایان دارد این قطاری است که صد حسرت پنهان دارد کاش میشد که دلم ریل قطار تو شود زنگ عشقت خبر از قصه خوبان دارد
با تو ریل غم من نقطه پایان دارد با تو صحرای دلم یک نم باران دارد قلب من میتپد و عشق تو برپایم کرد همچو درویش که یک تخت سلیمان دارد...
در کتابش خوانده ام که بهترین رنگ‌ها رنگِ زیبای خداوند است...! الله الصمد کتابش: قرآن
•• یڪ‌عمرگذشت‌وعاقبت‌فہمیدیم ازدل‌نرودهرآنکہ‌ازدیده‌رود!"
عشق را درمن دمیدی، کاش میدیدی ز من بعداز آن طوفان ویرانگر چه باقی مانده است...!
حق نداری به کسی دل بدهی الا من پیش روی تو دوراه است فقط من یا من!
چون ندارم با خلایق الفتی خلق پندارند ما دیوانه ایم
تو را آنگونه میخواهم که باغی باغبانش را شبیه مادر پیری که می بوسد جوانش را
سینه ام این روز ها بوی شقایق میدهد داغ از نوعی که من دیدم تو را دق میدهد ♥️
گفتی غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟ شیرین من ! برای غزلْ شور و حال کو ؟ پر می‌زند دلم به هوای غزل ، ولی گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگ‌های سبزِ سرآغاز سال کو ؟ رفتیم و پرسشِ دل ما بی‌جواب ماند حالِ سوال و حوصله‌ی قیل و قال کو ؟
چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانه‌ای نیست ولی شکر که دیواری هست! ♥️
هر لحظه نگو: "می‌روم از شهر خیالت" بگذار نگاهم به تو "پیوسته" بماند
آب وجارو کرده ام باز این دل دیوانه را تا نمردم از غم چشم انتظاری... دربزن
هر ڪہ در ؏ـاشقی قدم نزده اسٺ بر دل از خون دیده نم نزده اسٺ او چہ داند ڪہ چیسٺ حالٺ ؏ـشق ڪہ بر او ؏ـشق، ٺیر غم نزده اسٺ... ؟؟