eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
باعث رنجش ما یک سخن سرد بس است دل چون آینه را نیم‌ نفس بسیار است
عشق میبازم ڪه غیر از باختن در عشق نیست در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد،بُرد
عاصیی را که سر و کار به دوزخ باشد در بهشت است، اگر دیدهٔ پر نم با اوست
💚🍃 صاحب اشک ندامت غم دوزخ نخورد می‌توان سالم از آتش به همین آب گذشت
امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم وای از این حال پریشان که من امشب دارم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یک روز میاید و بماند که چه دیر است روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
من یک زنم آزادی ام را دوست دارم ایرانی ام، آبادی ام را دوست دارم در سایه ای مردانه دلگرمم به فردا من همسر مردادی ام را دوست دارم هم مادر و مادربزرگم خانه‌دارند این شغل مادرزادی ام را دوست دارم مُهر مرا از جانمازم باز برداشت با کودک خود شادی ام را دوست دارم می گیرمت ای بچّه آهوی گریزان آهویی و صیّادی ام را دوست دارم دور اتاقش عکس های حاج قاسم طفل دهه هشتادی ام را دوست دارم در شهر، آزادی اسیر این و آن است در خانه ام آزادی ام را دوست دارم
آبادی شعر 🇵🇸
من یک زنم آزادی ام را دوست دارم ایرانی ام، آبادی ام را دوست دارم در سایه ای مردانه دلگرمم به فردا م
بزرگوارانی که این شعر رو تو کانالهاشون قرار دادند ظاهرا بیت سوم اخر مصرع اول خانه‌دارند درسته نه خانه دارند‌ این دوتا کلمه دوتا معنی می‌ده
پای را کاش غم از روی گلو بردارد تا نفس راست شود یا دل ابری، بارد گرچه در قهقهه ی مردم این شهر خراب گریه ی مرد زمین خورده تماشا دارد دشمن و دوست ندارد که دمادم بر پشت هرکسی آمده یک خنجر نو می کارد وعده ی عقده گشایی است خجالت نکشید کم نگفتید مرا آنچه که می آزارد هیچ کس غیر خداوند،در این ظلمت و نور نتوانست سر از کار شما در آرد 📚گیدا
گذار رابطه افتاد کوچه‌ی بن‌بست تو جازدی... به سلامت... ولی خدایی هست... به گریه بدرقه‌ات کردم و دلم خون شد برای دلخوشی‌ام هم تکان ندادی دست شبیه شیشه‌ی عطرِ شکسته شد این عشق خیال وخاطره از بوش مدتی سرمست بخند تا که بخندد زمانه حرفی نیست تمام بغض غزل با گلایه شد پیوست اگرچه تلخ...ولی باتو خوب فهمیدم نمی شود به حضور حبابها دل بست 📚گیدا
ای در پی گنج، گنج و گنجینه علی ا‌ست ای اهل ‌عمل، دست پر از پینه علی‌ است ای آن که به دنبال خدا می‌گردی دنبال علی باش که آیینه علی ا‌ست
در سینه ی من انار را پیدا کن آن میوه ی تاجدار را پیدا کن تا شعر تو معنای شکفتن بدهد هم قافیه با بهار را پیدا کن!
ای عشق همیشه بی خبر می آیی آمیخته با خون جگر می آیی با من همه ی حرف حسابت این است کی از دل پیله ات به در می آیی!
با مِهرِ گِلم را سرشته اند❤️ در تار و پود ذاتی من عشق ، رشته اند دست منست و دامن انها، به افتخار✌️ نام مرا کنیزکِ نوشته اند سلام 🌹
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود، نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود! کم کم همه‌ی دغدغه‌ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود! هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم، دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود... میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... [ چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟ ] فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویم [ از بس‌که اشارات نظر، نامه‌رسان بود ] القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود... از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق، معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود! خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده... من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود! کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده... حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش، هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟! البته که نه! رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود... او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت! من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود... یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم، دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود... بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود... گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است! من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود... حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را... آگاه نکردند به شرّی که در آن بود...! ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود! هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کَنَم کرد این توده‌ی بدخیم گمانم سرطان بود...
برای با تو بودن من به هر در میزنم؛ حتی "فلسطین" میشوم اما؛ به "اِشغالم" نمی‌آیی..
پلک بر هم بزن اين چشم اذان پخش کند اشهَدُ انّ " تو" در کل جهان پخش کند   خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را بدهم "حاج حسين و پسران" پخش کند   بغلم کن همه جا ! شهر حسودی بکند چشم تو بین زنان تیر و کمان پخش کند   باد با موی تو هر لحظه تبانی کرده  راز ديوانگی ام را به جهان پخش کند   بشود فاشِ همه راز اشارات نظر! قصه عشق مرا نامه رسان پخش کند   شعر من خوبترین شعر جهان است اگر آنچه از روی تو دیده ست زبان پخش کند   وصف زیبایی تو در همه ابیاتم آب درياشده تا قطره چکان پخش کند   ... درد یعنی تو نباشي بغلم ناز کنی  راديو لحظه اي آواز بنان پخش کند  
از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای...
40.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی استاد عباس شاه زیدی «خروش» بشر که قدرت فهمیدنش همین قَدَر است چگونه فرض کند مرتضی علی بشر است نه ممکن است نه واجب، علی کسی دگر است مسلّم است خدا نیست، از بشر که سر است! به عجز خم شو و زانو بزن در این درگاه بگو که اشهد انّ علی ولی الله
هم روی مرا نقاب میزد خورشید هم چشمِ مرا به خواب میزد خورشید هر صبح تمام کوچه ها را با عشق نقاشی آفتاب میزد خورشید! ☀️
گریه هم بر غم این فاصله مرهم نشود مثل یک قهوه که از تلخی آن کم نشود روز و شب پیش همه روی لبم لبخند است تا حواس احدی جمع به بغضم نشود آرزو می‌کنم ای کاش دلش چون مویش پیش چشم کسی آشفته و درهم نشود من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی گیر لحن بم مردانه‌ی محکم نشود شده حتی به دعا دست برآرم که :”خدا! برود مشهد و برگردد و آدم نشود” خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید مهربان تر بشود، تازه اگر هم نشود- با من ساده همین بس که مدارا بکند عاشقم هم که نشد، خب به جهنم! نشود نفیسه سادات موسوی
آدمها رو ذخیره نکنیم برای روزهای مبادا؛ اگر برای کسی نصفه و نیمه‌ایم و او تمامش را برایمان خرج می‌کند توی آب نمک نخوابانیمش؛ هی بگوییم اگر هیچکس نباشد این آدم هست که تمامِ خودش را پای من می‌گذارد! آدمها یک روز ته می‌کشند بی اینکه بفهمید و زمانی به خودتان می‌آیید که دیگر هیچ راهی برای بازگرداندن آدمی نیست که احساسش را صادقانه خرجتان کرده بود ...! ✍ فاطمه خرازی
از دست تو من چه‌ها کشیدم ای دل! جـز خـیره‌سری از تـو ندیدم ای دل! گفتی که بدون عشق دنیا هیچ‌است امـروز به حـرف تـو رسـیدم ای دل!