eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم غزل مدح حضرت خدیجه سلام الله علیها مادرِ فاطمه‌ای مادرِ وَالشَّمسُ ضُحــیٰ سنگرِ سختی وُ تنهاییِ پیغمبـــــرِ مـا سینه‌زنهای تو هستیم و خـــدا می‌داند که دعا می‌کنــد این سلسله را مادر ما تو صدف بودی وُ زهرایِ تو چون مروارید همسرت رهبـــرِ ما وُ نوه‌ات دلبـــرِ ما اوّلین مُـسلـِمِه‌یِ دینِ خداوند تویــــی اوّلین مسلـِمِ این دینِ مُبین حیـدرِ ما جان و مالِ تو شده خرجیِ دیــن و عشقت ای سزاوارتریــن همسرِ پیغمـــبرِ ما تو کــه همپایِ نبی اهــلِ ولایت بودی شده‌ای شافعــه‌یِ معرکه‌یِ محشرِ ما می‌رسد از حرمِ خاکیِ تو بویِ خـــدا حس شود نَـفحه‌ای از بویِ خوشِ کوثرِ ما می‌شود با تو بمانیم و بیاید از طــوس حکــمِ امضاء شده‌ای پاسخِ چشمِ تـرِ ما کربــلا منتظرِ دیـدنِ روزِ وصل است تو دعا کن که بیاید از حرم دلبــرِ مـا
جان‌بخش‌تر ندیده کسی از تبسمت جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت آب حیات زمزمه‌های زلال توست جان می‌دهی به قلب بشر با ترنمت «اَسریٰ بِعَبدِهِ»... همه از لطف بندگی‌ست با دوست در «دَنَا فَتَدَلّیٰ» تکلمت دنیا سکوت کرد و حسین تو لب گشود از بوی سیب پر شده تکبیر هفتمت آه ای پدر به داد یتیمان خود برس! تلخ است این زمانه بدون تبسمت جان‌ها هنوز تشنۀ درک حضور توست تو حاضری و باز جهان می‌کند گمت ▪️
"در منقبت حضرت جوادالائمه" (علیه‌السلام) (مظهر جود) نشسته‌ام که به نظم سخن ، زنم قلمی چکامه‌ای که بوَد وصفِ شاه ِ محتشمی محمّدی که تقی هست و هست مظهر جود چنان که گنج دهد ؛ گر طلب کنی دِرمی ز نسل شاه خراسان "رضا" بوَد که عیان بوَد به "مُلکِ عجم" از قداستش "حرمی" طلوع حضرت خورشید ، از سرِ تکریم به کاظمین ، چه زیبا بوَد به صبحدمی ستاره‌ای که منوّرتر است از خورشید که کهکشان ِ نگاهش فروغِ نیمه‌_شبی جواد ازآن شده نامش که قدوه‌ی جود است که هست قطره‌ای از جود او فزون ز یَمی بخواه! حاجت خود را ز بحر مرحمتش که بحرها همه در نزد اوست مثلِ نَمی چنانکه مظهر مِهر است ، آن امام همام کند نظر به دلی که در او غم است همی به دست عاطفه و بذل و جود ، بردارد ـ غمِ نشسته چو کوهی، ز روی پشتِ خمی رسد به مقصدِ عالی کسی‌که در همه‌_عمر زند به راه ِ ولایش ، به معرفت ـ قدمی کسی که جرعه‌ای از جام مِهر او نوشد نه جام غیر طلب می‌کند نه جامِ جمی مُحبّ ِ اهل ولایت کسی بوَد که به عمر نه خود ستم بپذیرد ، نه می‌کند ستمی شفا دهد به نگاهی ، دلی که بیمار است جواد ، آنکه به عالم بوَد مسیح_دمی چو هست بنده ی درگاه حضرت معبود "که نیست در حرم دل ، به غیر او صنمی" * سزد که از سرِ تکریمِ روز میلادش... در اهتزاز شود روی خانه‌ها ـ عَلمی نبود معرفتی بیش ازین که تا بزنم : کنون به خامه‌ی طبعم به مدح او رقمی سرود (ساقی) شوریده‌دل به مِدحت او چکامه‌ای که بَرد نام او ـ ز سینه غمی سید محمدرضا شمس (ساقی)
((اَلسَّــلامُ عَلَیـْكَ یَـا اَمِیــرِالْمـُؤمِنـِین)) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا "مقصد خلقت" خدا ز خلــق جهان، جـز تو انتظار نداشت جهــان، بــدون وجــود تــو اعتبار نداشت‌ تو کیستی که خـدا گفـت جمـله‌ی "لـولاك" تو کیستی که خدا جــز تو انتظار نداشت ز خلق ارض و سما نیست مقصـدی جز تو بــدون خلقـت تـو ، آسمــان قــرار نداشت هــوا بــدون هــوای تــو بود بـی جــریــان زمین بـدون تو بر گِرد خود مــدار نداشت بــرای آن کــه خــدا تـا تــو را بـه بـــار آرد بهــانه ای به جز از خــلق بی‌شمار نداشت تویـی تــو ، علــت ایجــاد خلقــت عــالــم وگرنه از عــدم اینجا کسی گـــذار نداشت بغیر ذات تو در "کعبــه" کس نشد "مولود" کسی بجــز تو مقــامی درین دیـار نداشت اگرچــه هسـت طـــلا، شـئ پــر بـهـــا امــا به نزد گـوهــریان، بی علــی عیــار نداشت به جــز علــی چه کسی بود لایــق مــردی؟ خدا جــز او بخــدا مَــردِ ذوالفــقار نداشت تویی نتیجـه ی خلقت، که خـامه ی تقــدیر به پـرده ی ازلـی، چون تو شاهکـار نداشت بدون پــرده بگــویــم ، ز خلقـت دو جهــان برای حضرت حـق، بـی‌تـو افتخــار نداشت علـی نبــود اگـر ، بــاغ هــا خـــزان می‌شد علـی نبــود اگـر ، فصـل ‌هــا بهـــار نداشت زنــی که کفــو تو بـاشد خــدا به جز زهــرا بـــرای همسری تـــو ، بــه روزگـــار نداشت رسول ، دسـت تو را در "غــدیــر" بــالا بـرد کـه جــز ولایـت تو ، با کسی قــرار نداشت گـرفـت بـــاغ وَلا ، از تـو میــوه ی توحیـــد وگـرنـه بـــاغ وَلا ، بی‌تو برگ و بـار نداشت دریــغ و درد ، کـه بــا تیــغ دشمـنی مــزدور کـه تـاب تیــغ تـو در وقـت کـــارزار نداشت بـریخـت خـون تـو در خــانــه ی خـداونـدی که بهتـر از تـو در این عــالم ابتکــار نداشت جهـــان ز داغ تــو ، مــاننــد لالـــه می‌سوزد که باغی از گلی و شاخی از تو خـار نداشت اگر که (ساقی) کوثر! جهان تـو را می‌داشت ز مَهــد تا به لحـَـد، در جهـان خمــار نداشت به لوح سیـنه نوشتم خطـی به خامهٔ عشق: جهــان بدون علــی ، قـدر و اعتــبار نداشت سید محمدرضا شمس (ساقی)
(اَلسّـلامُ عَلَیْـكَ یٰا اَبٰاعَبـْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا (حلولی دلنشین) سرم خاکِ سرِ کوی حسـین است دلم در بنـد گیسوی حسـین است امام سومین بعد از محمــد (ص) که جان را فـدیه کرد از بهر ایـزد چو فــانـی در وجود کبــریــا شد بــزرگ آییـــنه ی ایـــزد نمـــا شد گــلِ گلــزار بـــاغ عشـق و مستی نشــاط شیعـــه در گلـــزار هستی بـــزرگ آمـــوزگـــار اسـتقـــامــت مـــرادِ شـیعـــه تـا روز قیـــامــت عــزیــز مصطفـــا و پــور حیـــدر گــــل بســتـان زهـــــرای مطهّــــر بـــوَد کشــتی دریــــای هـــدایــت چــــراغ روشـنی تا بــی نهـــایــت پَر قنـداقه اش سِحـر حـلال است شِفـای فطـرس بشکسته ‌بال است غبـــار درگهـش، کحـــل بصــر شد فروزان از رخش شمس وقمر شد مرامش در طــریقـت ، عــاشقــانه قیـــامـش تــا همیـشـه ، جــاودانه ز آدم تا به خــاتــم ، ریزه‌خوارش به جز احمـــد که باشد افتخارش ز رتبـت بـرتـر از عیسَی بن مـریـم گـــدای کــویـش ابـراهیــمِ ادهــم به صورت یا به سـیرت یا کلامش بوَد صد یـوسف مصری غـــلامش مبـارک باشد این فرخنــده میــلاد که شعبـان را حلــولی دلنشین داد اَلا ای شـیعـــه ی نــــاب حسـیـنی! ز جـــان بگـــذر در آداب حسـیـنی که بر شـیعـــه شفـیـــع روزِ محشر حسین است و بوَد (ساقی) کـوثـر سید محمدرضا شمس (ساقی)
بسم الله الرحمن الرحیم محال هیچ‌کس از این‌حوالی دست‌خالی برنگشت دست‌خالی هیچ‌کس از این‌حوالی برنگشت این حرم آرامش محض است و از آغوش او هرکسی برگشت، با آشفته‌حالی برنگشت پیش‌ازاین‌ها قم کویر شوره‌زار خشک بود بعد او اما به خاکش خشکسالی برنگشت غیرممکن‌های دنیا یک‌به‌یک ممکن شدند از جوار او -به لطف او- محالی برنگشت این حرم خاصیتش علامه‌پروربودن است طالب علم از حریمش بی‌تعالی برنگشت این چه رازی شد که جز با نیت او مرعشی از کنار مرقد مولی‌الموالی برنگشت اولین باری که اینجا آمدم، عاشق شدم از کنار او دلم در خردسالی برنگشت خواهر سلطان جواب خواهشم را می‌دهد؟ خواهشی از این حرم دیگر سوالی برنگشت. گنده‌لات هر محل آمد زیارت کرد و رفت رفته بود، اما از این‌جا لااُبالی برنگشت مطمئن بوده جواب حاجتش را می‌دهد مادرم با وعده‌های احتمالی برنگشت هر دلی با کوله‌بار غم به دوش آمد، ولی کو دلی که با هزاران غصه عالی برنگشت؟ گرچه ما همسایه‌ی خوبی برایش نیستیم روی او یک‌لحظه هم از این اهالی برنگشت
چشمه‌ها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر فصل باران بود و رویش، فصل سبز زیستن خنده، گل می‌کرد بر لب‌های صحرا در غدیر بود پیدا در زلال جاری تکبیرها نقطۀ پایان عمر تشنگی‌ها در غدیر جبرئیل آمد که: بلِّغ یا محمّد! زان‌که نیست این تجلّی را مجال جلوه إلاّ در غدیر رفت بالا از جهاز اشتران و خطبه خواند خطبه‌ای شورآفرین و شورافزا در غدیر تا که بردارد پیمبر پرده از رازی بزرگ کرد بیرون زآستین دست خدا را در غدیر عرشیان، در اشتیاق خاکیان می‌سوختند تا علی با دست احمد رفت بالا در غدیر «گفت: هرکس را منم مولا، علی مولای اوست» کرد گل، گل‌نغمۀ احمد چه زیبا در غدیر... دستِ رد بر سینه اغیار می‌زد آشکار «عادِ مَن عاداهِ» او افکند غوغا در غدیر گاه بیعت بود و، بدعت پا به پای فتنه‌ها خیمه می‌زد در کنار آرزوها در غدیر خشم‌های شعله‌ور، پژواک کینِ جاهلی خطِّ سیر خود جدا کرد آشکارا در غدیر... یاد دارید ای قیامت قامتان! مولا علی از قیام خود قیامت کرد برپا در غدیر؟! کهکشان در کهکشان، اشراق بود و روشنی از طلوع آفتابِ عالم‌آرا، در غدیر طور بود و نور بود و کشف و اشراق و شهود شد بهشت آرزوها آشکارا در غدیر...
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ میــوهٔ قـلب علی ، زهرا ، ابوالقاسم ، حسن نور چشمـان  حسین و حجّــت قائم ، حسن گر نبوده  شـــیـر  صفین  و  جمل  در  کربلا موج می زد دَم به دَم در چهرهٔ قاسم ، حسن زنده از  نام  حســینم  در میان  روضـــه ها تا که جان دارد تنم ، دَم می زنم دائم ، حسن صـبـر  هـم  افتاده  زیــرِ  پای  مولای  کریـم وقت کَظمِ غیظ گوید حضرت کاظـم ، حسن روضه هایش خاطرات غصه دار مادر اسـت داغدارِ  کوچه ی  تنـگِ  بنی هاشــم ، حسـن "کیمیا" هم کاش می شد خـادم الزّهرا شود کاش بنویسد خودش ، نام مـرا خـادم ، حسن ✍رقیه سعیدی
─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌─ دختـــری از تبـــــار کــوثـــرهـا اعتبـــــار تمـــــام گــوهـــرهـــا آسمــانی ترین ستــارهٔ عشـــق ســورهٔ نــور ، بیـــن اختــــرها دختــری بـا شکـــوه زهـــرایی عشـــق بابا در اوج شیـــدایی بعد از او باب شد که بنویسند قصــــهٔ دختــــران بــابــایی صــــورتی مــاه و دلربــا دارد در دلــش شــور نینــــوا دارد رسم باب الحوائجی در اوست دستهـــایی گـــره گشــــا دارد اعتبــار دمشـق و عشاق است نام او جلـوه گر در آفاق است سفره داری که با کرامت خود صاحب بابهـــای انفــاق است صـبر ، زانو زده به رسـم ادب پیش پای چنیــن شکیبـــایی خــادمِ کمتـــرین درگاهـــش مهتــری مثــل حــاتم طــایی بارگاهــش بهشــتی و والاست مایهٔ رشـک جنــــت الاعلاست گنج پنهــان شــام ویران است اشک پیدای چشم او دریاست فـــرق دارد رقیــــهٔ زهــــرا با تمام ســه ســاله های جهان خون دل خورده اند از داغش یاسمــن ها و لاله های جهــان خاک درگاه او شدن فخر است او که بر ما گشـــوده باب کرم با عنــایات و ذره پــروری اش "کیمیا" می شود غبـــار حـرم ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ‌۱۴۰۱/۱۲/۲۵
قبله ی هفتم ما قبله ی هشتم دارد تا خراسان رضا آینه در قم دارد توبه شد عاقبت گریه ی هر زائر مست بر زمین ریخته هر باده که در خم دارد ((بُعد منزل نبود در سفر روحانی)) هر سلامی بفرستیم ، علیکم دارد می روم در حرم از صحن به صحنی دیگر موج تا در دل دریاست تلاطم دارد عکسم افتاد در آیینه ی صحن و دیدم شیشه این مرتبه با سنگ تفاهم دارد هم کریمه ست و هم از نسل کریمان بانو پس گدا در حرمش حق تقدم دارد لطف بی بی ست که در جمعیت شاعر ها شاطر عباس قمی فیض تکلم دارد مرغ دل گرچه سیاه است ولی از سر لطف از سر گنبد او حسرت گندم دارد
بسم الله الرحمن الرحیم قطعه ای از عرش در کنار خوب‌ها گمراه می‌آيد حرم با تمام زائرانش راه می‌آید حرم هیچ‌فرقی نیست بین زائرانش، چون‌که هم بنده می‌آید حرم، هم شاه می‌آید حرم لحظه‌ای خالی نمی‌ماند اگر دقت کنیم روزها خورشيد و شب‌ها ماه می‌آيد حرم رتبه‌ها برعکس دنیا می‌دهد اینجا جواب کوه از شوق تو مثل کاه می‌آید حرم گرچه در ظاهر بدی قصد زيارت کرده است در حقيقت عارف بالله می‌آيد حرم هرکه می‌خواهد ببیند قطعه‌ای از عرش را راه خود را می‌کند کوتاه؛ می‌آيد حرم بُعد منزل نيست وقتی که سفر روحانی است هردلی هرجا بگويد آه می‌آيد حرم خوش‌به‌حال هرکسی که ساکن شهر قم است گاه می‌آيد حرم، بی‌گاه می‌آيد حرم....
آقــا! تو را عــزیــز خــدا  آفریده‌اند از آیـه‌های جــود و سخـا آفریده‌اند نور تــو را برای رسیدن به کوی عشق شمس هُــدیٰ و قبلــه نمــا آفریده‌اند دریایـــیِ دو دست تو را اَیُّــهَا الجواد از جنــس نــور و آب بقـــا آفریده‌اند جود و سخــاست عادت آل عبا، ولی تنهــا تو را "جــوادِ" رضـــا آفریده‌اند احسان و سفره داریِ این خانواده را دریــای رحمــت فقـــــرا  آفریده‌اند ای از تبـــار آینـــه‌ها، از صفــــای تو صــدق و صفــای آینــه را  آفریده‌اند درگــاهِ بـا سـخــاوت بـاب الجـــواد را عــالــمْ پنـــاهِ شـــاه و گــدا آفریده‌اند صحــن و سرای بارگَـــهِ کاظمیــــن را زیبــاترین  بهشــتِ خــدا  آفریده‌اند در پاکــی و زلالی و تقــوا و دین، تو را دُردانـــه‌ای  به  بحــرِ  وِلا  آفریده‌اند از کودکی نشـــانِ بزرگی و فضــل را مُهـــرِ جبیــنِ ابـن رضـــا  آفریده‌اند فضــل تو را ندید زنــی مثل اُمّ فضـل او را شَقــی به هر دو سرا آفریده‌اند روشن نمی‌شود دلِ تار  از فروغ مهر خورشیــد را ز شام ، جــدا آفریده‌اند طی کرد اُمّ فضل، همان راه جعده را او را جـدا ز رســم وفـــا آفریده‌اند سهـــم کریــم  آل عبــــا و جـــواد  را ســـوز جــگر به زهــر جفا آفریده‌اند این داغ سینه سوز تورا گوشه‌ای فقط از  داغ  سیــدالشهــدا  آفــریده‌اند داغت اگر چه سخت، ولیکن عظیم تر از داغـهــای کــرب و بـلا  آفریده‌اند؟ از آن زمان که کرب و بلا را رقــم زدند حق  را  نشــــان تیـــرِ بــلا  آفریده‌اند اما اســـاس باطــل و بنــیان ظلــم را بر پـایـهٔ شکــست و فــنا آفریده‌اند نور حسیــن ، آینهٔ حـق سرمدیست این نـور را چــراغ هُـدا آفریده‌اند (کیمیا)
نباشد غیر داغ تو، به دل شایسته ماتم را به شادی دو عالم‌ هم نباید داد این غم را تویی آن اسم اعظم که حوائج مستجاب از اوست خدا از برکت نام تو بخشیدست آدم را تمام اغنیا هم ریزه خوار سفره ات هستند که دیدم در صف نذری بگیران تو، حاتم را بخار رحمت از چایی بزمت جلوه گر باشد به رشک آورده چایِ روضه تو، چاهِ زمزم را "حسین و یا حسین و یاحسین و یاحسین" ای دل برای عاشقان عشق است از عالم همین دم را چنان که باید و شاید نکردم گریه بر داغت به غفلت دادم از کف دامن ماه محرم را میان روضه ی گودال از چه جان ندادم من؟! به سر باید کنم از این مصیبت خاک عالم را به تیر و نیزه و شمشیر و سنگ آن قوم شیطانی چرا کشتند اینگونه ولی الله اعظم را؟! ۲۸ محرم ۱۴۴۶ ۱۳ مرداد ۱۴۰۳ 🆔@abadiyesher