eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دل، معتکف سیاهی چشمانت جان، صوفی خانقاهی چشمانت یک عمر دلم شکسته خوانده است نماز در مسجد بین راهیِ چشمانت عرفان پور
🍃🌸از آخر مجلس شهدا را چیدند..🌸🍃 یک پنجره، گلدانِ فراموش شده یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها بر طاقچه، قرآن فراموش شده :: در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست در این همه راه، غیر گمراهی نیست در شهر خیابان به خیابان گشتم آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست :: در اوج، خدا را سر ساعت خواندند ما را به تماشای قیامت خواندند از کوچ پرندگان سخن گفتی و من دیدم که نمازی به جماعت خواندند :: آن مست همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود :: ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. عرفان پور
"در منقبت حضرت جوادالائمه" (علیه‌السلام) (مظهر جود) نشسته‌ام که به نظم سخن ، زنم قلمی چکامه‌ای که بوَد وصفِ شاه ِ محتشمی محمّدی که تقی هست و هست مظهر جود چنان که گنج دهد ؛ گر طلب کنی دِرمی ز نسل شاه خراسان "رضا" بوَد که عیان بوَد به "مُلکِ عجم" از قداستش "حرمی" طلوع حضرت خورشید ، از سرِ تکریم به کاظمین ، چه زیبا بوَد به صبحدمی ستاره‌ای که منوّرتر است از خورشید که کهکشان ِ نگاهش فروغِ نیمه‌_شبی جواد ازآن شده نامش که قدوه‌ی جود است که هست قطره‌ای از جود او فزون ز یَمی بخواه! حاجت خود را ز بحر مرحمتش که بحرها همه در نزد اوست مثلِ نَمی چنانکه مظهر مِهر است ، آن امام همام کند نظر به دلی که در او غم است همی به دست عاطفه و بذل و جود ، بردارد ـ غمِ نشسته چو کوهی، ز روی پشتِ خمی رسد به مقصدِ عالی کسی‌که در همه‌_عمر زند به راه ِ ولایش ، به معرفت ـ قدمی کسی که جرعه‌ای از جام مِهر او نوشد نه جام غیر طلب می‌کند نه جامِ جمی مُحبّ ِ اهل ولایت کسی بوَد که به عمر نه خود ستم بپذیرد ، نه می‌کند ستمی شفا دهد به نگاهی ، دلی که بیمار است جواد ، آنکه به عالم بوَد مسیح_دمی چو هست بنده ی درگاه حضرت معبود "که نیست در حرم دل ، به غیر او صنمی" * سزد که از سرِ تکریمِ روز میلادش... در اهتزاز شود روی خانه‌ها ـ عَلمی نبود معرفتی بیش ازین که تا بزنم : کنون به خامه‌ی طبعم به مدح او رقمی سرود (ساقی) شوریده‌دل به مِدحت او چکامه‌ای که بَرد نام او ـ ز سینه غمی سید محمدرضا شمس (ساقی)
((اَلسَّــلامُ عَلَیـْكَ یَـا اَمِیــرِالْمـُؤمِنـِین)) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا "مقصد خلقت" خدا ز خلــق جهان، جـز تو انتظار نداشت جهــان، بــدون وجــود تــو اعتبار نداشت‌ تو کیستی که خـدا گفـت جمـله‌ی "لـولاك" تو کیستی که خدا جــز تو انتظار نداشت ز خلق ارض و سما نیست مقصـدی جز تو بــدون خلقـت تـو ، آسمــان قــرار نداشت هــوا بــدون هــوای تــو بود بـی جــریــان زمین بـدون تو بر گِرد خود مــدار نداشت بــرای آن کــه خــدا تـا تــو را بـه بـــار آرد بهــانه ای به جز از خــلق بی‌شمار نداشت تویـی تــو ، علــت ایجــاد خلقــت عــالــم وگرنه از عــدم اینجا کسی گـــذار نداشت بغیر ذات تو در "کعبــه" کس نشد "مولود" کسی بجــز تو مقــامی درین دیـار نداشت اگرچــه هسـت طـــلا، شـئ پــر بـهـــا امــا به نزد گـوهــریان، بی علــی عیــار نداشت به جــز علــی چه کسی بود لایــق مــردی؟ خدا جــز او بخــدا مَــردِ ذوالفــقار نداشت تویی نتیجـه ی خلقت، که خـامه ی تقــدیر به پـرده ی ازلـی، چون تو شاهکـار نداشت بدون پــرده بگــویــم ، ز خلقـت دو جهــان برای حضرت حـق، بـی‌تـو افتخــار نداشت علـی نبــود اگـر ، بــاغ هــا خـــزان می‌شد علـی نبــود اگـر ، فصـل ‌هــا بهـــار نداشت زنــی که کفــو تو بـاشد خــدا به جز زهــرا بـــرای همسری تـــو ، بــه روزگـــار نداشت رسول ، دسـت تو را در "غــدیــر" بــالا بـرد کـه جــز ولایـت تو ، با کسی قــرار نداشت گـرفـت بـــاغ وَلا ، از تـو میــوه ی توحیـــد وگـرنـه بـــاغ وَلا ، بی‌تو برگ و بـار نداشت دریــغ و درد ، کـه بــا تیــغ دشمـنی مــزدور کـه تـاب تیــغ تـو در وقـت کـــارزار نداشت بـریخـت خـون تـو در خــانــه ی خـداونـدی که بهتـر از تـو در این عــالم ابتکــار نداشت جهـــان ز داغ تــو ، مــاننــد لالـــه می‌سوزد که باغی از گلی و شاخی از تو خـار نداشت اگر که (ساقی) کوثر! جهان تـو را می‌داشت ز مَهــد تا به لحـَـد، در جهـان خمــار نداشت به لوح سیـنه نوشتم خطـی به خامهٔ عشق: جهــان بدون علــی ، قـدر و اعتــبار نداشت سید محمدرضا شمس (ساقی)
(اَلسّـلامُ عَلَیْـكَ یٰا اَبٰاعَبـْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا (حلولی دلنشین) سرم خاکِ سرِ کوی حسـین است دلم در بنـد گیسوی حسـین است امام سومین بعد از محمــد (ص) که جان را فـدیه کرد از بهر ایـزد چو فــانـی در وجود کبــریــا شد بــزرگ آییـــنه ی ایـــزد نمـــا شد گــلِ گلــزار بـــاغ عشـق و مستی نشــاط شیعـــه در گلـــزار هستی بـــزرگ آمـــوزگـــار اسـتقـــامــت مـــرادِ شـیعـــه تـا روز قیـــامــت عــزیــز مصطفـــا و پــور حیـــدر گــــل بســتـان زهـــــرای مطهّــــر بـــوَد کشــتی دریــــای هـــدایــت چــــراغ روشـنی تا بــی نهـــایــت پَر قنـداقه اش سِحـر حـلال است شِفـای فطـرس بشکسته ‌بال است غبـــار درگهـش، کحـــل بصــر شد فروزان از رخش شمس وقمر شد مرامش در طــریقـت ، عــاشقــانه قیـــامـش تــا همیـشـه ، جــاودانه ز آدم تا به خــاتــم ، ریزه‌خوارش به جز احمـــد که باشد افتخارش ز رتبـت بـرتـر از عیسَی بن مـریـم گـــدای کــویـش ابـراهیــمِ ادهــم به صورت یا به سـیرت یا کلامش بوَد صد یـوسف مصری غـــلامش مبـارک باشد این فرخنــده میــلاد که شعبـان را حلــولی دلنشین داد اَلا ای شـیعـــه ی نــــاب حسـیـنی! ز جـــان بگـــذر در آداب حسـیـنی که بر شـیعـــه شفـیـــع روزِ محشر حسین است و بوَد (ساقی) کـوثـر سید محمدرضا شمس (ساقی)
🌹🌹🌹 "معنای زندگی" زنی از ماه، از خورشید، روز و شب منور تر زنی از یاس، خاک چادرش از گل معطر تر زنی آسیّه‌تر، مریم‌تر و سارا و هاجر‌تر زنی از حضرت حوا برای خلق مادر‌تر زنی که بیش از آنها قصه افلاک را فهمید و باید بهر درکش، جمله «لولاک» را فهمید زمین شوق حضورش را هزاران سال در سر داشت فلک روز ظهورش را شنیده بود و باور داشت از آن آغاز، او پیدایشش غوغای محشر داشت که شاید رفت اسرافیل و صور خویش را برداشت... که زهرا می‌رسد، غوغای محشر می‌شود پیدا نشان کبریا آیات کوثر می‌شود پیدا همان زن که وجودش میوه باغ خداوند است که آن را جبرئیل از شاخه‌ساری در جنان کنده است میان سیب هم بر روی بابا گرم لبخند است که بر رخسار بابا نور او خورشید تابنده است فدای دختری که مادر بابای امت بود نه تنها همسر او هم مادر شاه ولایت بود علی و فاطمه دارند با هم شان همتایی زمان وصلت دل‌های دریائی است رویائی اگر شد مادرم زهرا شوم با عشق بابائی که باشد عشق مولا حاصل «فرزند زهرائی» اگر داری به دل گنجینه‌ای از حب حیدر را برو پابوس شو، امروز تو درگاه مادر را بدان طفل عقول ما به فهمش پا نمی‌گیرد ولایش گر نباشد زندگی معنا نمی‌گیرد و این قطره به دریا نیز خیلی جا نمی‌گیرد چرا قطره برات وصل از دریا نمی‌گیرد؟ منم این من همان مجنون صحرایم، پریشانم به غیر از عشق لیلی در جهان چیزی نمی‌دانم
هدایت شده از محمدجواد قیاسی
برای برادرم ، که هنوز جای خالی‌اش نفس می‌کشد: تو هنوز به خانه سر می‌زنی با پیراهنی که بوی غربت گرفته، و کفش‌هایی نیمه‌راه. مرگ آمد بی در زدن، نه با هیاهو، که با خاموشیِ ناگهانیِ چراغ در خوابی ناتمام. خانه بعد از تو سقف دارد، دیوار دارد، اما هوای آن بوی تحمل نمی‌دهد. ساعت دیواری ثانیه‌ها را با ریتم اشک جابه‌جا می‌کند. و تقویم پر شده از پنجشنبه‌هایی که اندوه پدر و گریه‌های مادر را چوب‌خط زده‌اند، تا امروز آهسته بگویند: جوانمرگی‌ات یک‌سالش شده! @mohammad_javad_ghiasi