eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
40 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب مهریه اش، زمین قُرُقش پرده دارش سماء، ملک بنده‌اش دامنش، پرورش دهنده حُسن اِی به قربان پنج فرزندش!
به ابیاتم نمیگنجید وصفِ تو،فقط گفتم فدای یک نخ چادر نمازت حضرت مادر
جای هدیه جعبه‌ای خرما خریدم صبحِ زود روز مادر بود اما حیف مادر رفته بود ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
با لحن عاشقانه و زیبا خطاب‌کن کوثر بخوان و أمّ‌ أبیها خطاب‌کن نام قشنگ مادرمان را به احترام بانغمه‌ای ملیح وخوش آوا خطاب‌کن مرضیّه و رضیّه و حَورا و فاطمه ریحانةُ النّبی! گلِ طاها خطاب کن ذکر قنوتِ حضرت حوّا و آسیه مشکل گشای مادرِ عیسا خطاب کن عینِ علی‌ست‌ وقت غضب تاکه اخم کرد حیدر بخوان و «قاهرالأعدا» خطاب کن قطعاً برای شیعه شفیعه‌ست، پس‌توهم مادر بگو و عشقِ دو دنیا خطابب‌کن گوشه‌نشینِ چادر مشکیِ او شدیم اصلا گدای هر شبه ما را خطاب‌کن نام شناسنامۂ ما جعلِ مطلق است ما را غلام حضرتِ زهرا خطاب‌کن
🌸 قربان دعای چاره سازت مادر دستـان گـره گشای نازت مادر گل‌های بهشت اقتباسی بوده‌ از چــادر گـلــدار نمازت مادر
شنیده می شود از آسمان صدایی که.. کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ... نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که... نوشت نام تورا، نام آشنایی که ـ پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد نوشت فاطمه شاعر زبانش الکن شد نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد نوشت فاطمه، تکلیف نور روشن شد دلیل خلق زمین و زمان معین شد سلام‌اللّه علیها 🌸
AUD-20220112-WA0009.mp3
10.46M
🎼 کاشکی می‌شـد؛ بهت بگـم چقـد صداتـُو دوســت دارم... 🎙
غبار راهم و تو سایه‌ی سرم هستی چه غم به روز قیامت تو مادرم هستی (س)💐 💐 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جز رنج چه بود سهمَت از این همه عشق مظلوم ترین عاشقِ دنیا ، مادر ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
مـا را بـه سقفِ "قصــرِ بهشتی" نیـاز نیست کافی است چـادرِ تـو شود سایه‌ سار عرش
هر خانه ملک دارد و جان ،قربانش ذکر است نظر به چهره ی تابانش هر روز به احتــرام نام مـادر باید بزنیـم بوسـه بر دستـانش
دریای صفـا بود و زبانش تهدید پروانـه صفت به دور ما می چرخید پیدا که شدیـم بعد هر گـم شدنی گریاند و گریست ،همزمان می خندید
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ مـا را بـه سقفِ "قصــرِ بهشتی" نیـاز نیست کافی است چـادرِ تـو شود سایه‌ سار عرش ━━━━💠🌸💠━━━━
شب تاریک کنار تو به سر می آید نام زهرا به تو بانو چقدر می آید آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است خارهم پیش شما گل به نظر می آید و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست از کنیزان تو هم معجزه بر می آید به کسی دم نزد اما پدرت میدانست وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید پای یک خط تعالیم تو بانو واللّه عمر صد مرجع تقلیدبه سر می آید مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین چه بلایی به سر اهل هنر می آید مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر ملک الموت پِیِ چند نفر می آید سلام‌اللّه علیها🌸 🌸
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده‌ست شیرین شده‌ست و ماحصلش این غزل شده‌ست تأثیر مهر مادری‌ات بوده بر زبان این واژه‌ها اگر به تغزّل بدل شده‌ست مادر! حضور نام تو در شعرهای من لطف خداست شامل حال غزل شده‌ست غیر از تو جای هیچکسی نیست در دلم این مسأله میان من و عشق حل شده‌ست سیاره‌ای که "زهره" نشد، آه می‌کشد آه است و آه، آنچه نصیب زحل شده‌ست زهرایی و تلألو نورِ محبتت در سینه‌ام ز روز ازل لَم یَزَل شده‌ست (س)🌸 🌸
🌸 غیراز بهشت چیست سزاوار مادرم والاتـر است از هـمـه مقدار مادرم ظرف دل از محبت دنیا تهی ولی لبـریـزم از مـحـبـت بسیار مادرم از غم پناه برده دلم وقت بی‌کسی بـر دشــت بـاز چـادر گلدار مادرم در چشمهاش موج دو دریا نشانده‌اند آیــیــنــه اســـت آیـــنـه انگار مادرم خوابیده ماه با همه ی روشنایی‌اش در چشــم‌هـای روشـن و بیدار مادر شب زنده است با نفسش، عطر جانماز پـیـچیــده در ســراسـر گــل زار مادرم چشم از نگاه کردن گل خسته کی شود مـــن تـشـنـه‌ی همـیـشـه‌ی دیدار مادرم
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ مادرم شاعر بود با دو چشمش غزلِ مهر برایم می‌خواند هر زمان می‌خندید من رباعی‌ها را از کنار لب او می‌چیدم... دست او باغچه‌ای بود که هر روز به هنگام سحر پای سجادهٔ نور رفته تا عرش خدا گل و ریحان می‌داد! من سحرها گاهی از پس پردهٔ خواب وقت جوشیدن خورشید لبم تر می‌شد... با ترنم‌هایی که پر از عطر دعا و تپش بال ملائک بودند من صدای قدم نرم خدا را که لب پنجره می‌آمد و از چشمهٔ عشق نور در دامن مادر می‌ریخت می‌شنیدم انگار! مادرم شاعر بود تا تنور دل من گرم شود یک سبد نان و صفا دو سه تا شعر سپید و دو فنجان پر از قافیه را وسط سفرهٔ صبحانه برایم می‌چید تا صدایم می‌کرد در دلم شوق شکوفا می‌شد خواب با مزهٔ شیرین و تن مخملی‌اش می‌پرید از سر چشمم ناگاه... مادرم آنجا بود روشنی می‌بارید بوی دلچسب‌ترین لحظه به جانم می‌ریخت مادرم می‌خندید! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
مریم؟ شقایق؟ یاس؟ نیلوفر؟ زیباتر از این‌هاست، زیباتر خوش‌بوترین: در دامنش ریحان جاری‌ترین: یک چشمه از کوثر گاهی بخوانش سیب، سیبی سرخ گاهی گلاب تازۀ قمصر از چشم‌هایش شعر می‌بارد روی خطوط خالی دفتر در هفت سال تشنگی، باران در هفت دور تشنگی، هاجر در خنده‌هایش شور رستاخیز در گریه‌هایش یادی از محشر عشق است اسم اعظمش امّا در خانه، نام کوچکش، مادر
چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم چیزی به‌غیر تاول دستان مادرم تنها اتاق خلوت رؤیای کودکی... شاهانه بود چادر ارزان مادرم قایم که می‌شدیم کسی کارمان نداشت در چادر گرفته به‌دندان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم اقساط ماهیانه بابای کارگر کم بود در مقابل ایمان مادرم غیر از دعا به حال من و خواهران من چیزی نبود در تب و هذیان مادرم یادش به‌خیر... شانه به موهام می‌کشید قربان گیسوان پریشان مادرم یک سفره پر از برکت پهن کرده‌ام با پول تانخورده قرآن مادرم هرگز قسم به جان عزیزش نخورده‌ام دلتنگ مادرم شده‌ام... جان مادرم کو شانه‌ای که سر بگذارم به‌روی آن حالا که آمده‌ست سر شانه مادرم از روزگار درس فراوان گرفته‌ام اما هنوز طفل دبستان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم
به‌مناسبت "عشق" است اسم اعظمش؛ امّا در خانه نام کوچکش "مادر"
دریای صفـا بود و زبانش تهدید پروانـه صفت به دور ما می چرخید پیدا که شدیـم بعد هر گـم شدنی گریاند و گریست ،همزمان می خندید
هدایت شده از اشعار محسن علیخانی (قبلی)
در بحر وفا لؤلؤ و گوهر زهراست آرامش و نور چشم حیدر زهراست فرزند خلف اگر نبودیم اما صد شکر بگو که نام مادر زهراست https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
🌹🌹🌹 "معنای زندگی" زنی از ماه، از خورشید، روز و شب منور تر زنی از یاس، خاک چادرش از گل معطر تر زنی آسیّه‌تر، مریم‌تر و سارا و هاجر‌تر زنی از حضرت حوا برای خلق مادر‌تر زنی که بیش از آنها قصه افلاک را فهمید و باید بهر درکش، جمله «لولاک» را فهمید زمین شوق حضورش را هزاران سال در سر داشت فلک روز ظهورش را شنیده بود و باور داشت از آن آغاز، او پیدایشش غوغای محشر داشت که شاید رفت اسرافیل و صور خویش را برداشت... که زهرا می‌رسد، غوغای محشر می‌شود پیدا نشان کبریا آیات کوثر می‌شود پیدا همان زن که وجودش میوه باغ خداوند است که آن را جبرئیل از شاخه‌ساری در جنان کنده است میان سیب هم بر روی بابا گرم لبخند است که بر رخسار بابا نور او خورشید تابنده است فدای دختری که مادر بابای امت بود نه تنها همسر او هم مادر شاه ولایت بود علی و فاطمه دارند با هم شان همتایی زمان وصلت دل‌های دریائی است رویائی اگر شد مادرم زهرا شوم با عشق بابائی که باشد عشق مولا حاصل «فرزند زهرائی» اگر داری به دل گنجینه‌ای از حب حیدر را برو پابوس شو، امروز تو درگاه مادر را بدان طفل عقول ما به فهمش پا نمی‌گیرد ولایش گر نباشد زندگی معنا نمی‌گیرد و این قطره به دریا نیز خیلی جا نمی‌گیرد چرا قطره برات وصل از دریا نمی‌گیرد؟ منم این من همان مجنون صحرایم، پریشانم به غیر از عشق لیلی در جهان چیزی نمی‌دانم