eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
40 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
قلب‌ها بی‌مِهر زهرا مُهرِ بی‌جان می‌خورد عشق بی‌تصدیق زهرا، خط بطلان می‌خورد چادرش روزی مخلوقات را یک‌جا بس است می‌تکاند چــادرش را عـــالمی نان می‌خورد شب دوم فاطمیه ۸دی۹۹ @andisheysabz
♡ چقدر سرد و غریبانه ما جدا شده‌ایم! شبیه بلبل لالیم بی‌صدا شده‌ایم همیشه عشق به‌ همراه خود قفس دارد چقدر خوب که از آن قفس رها شده‌ایم! به روی قلب من و تو علامتی مانده که تا ابد بنماید که مبتلا شده‌ایم تمام عمر مراقب شدیم و آخر عمر به یک نگاه، گرفتار در خطا شده‌ایم همیشه هم که نباید به دوست کرد وفا چه بهتر است؟ همینی که بی‌وفا شده‌ایم قرار بود که با هم دو قاب نقره شویم بدون هم ولی آیینۀ طلا شده‌ایم تو کنج خلوت خود، من به کنج خانۀ خود بدون غصۀ هم غرق ربّنا شده‌ایم...
🍃🏴 در عزای فاطمیه و تسلای دلِ امام زمان(عج) 🍃🏴 این روزها از داغِ دختر گریه میکرد قطعاً خدیجه(س) با پیمبر(ص) گریه میکرد در عالم برزخ به پا شد بزم ِ روضه از داغِ زهرا(س)؛ عالم ِ ذر گریه میکرد من مطمئنم که خدا لحظه به لحظه در خلقتِ زهرایِ أطهر گریه میکرد با دردهای فاطمه(ع)چشم ِ علی(ع) هم این روزها تا روزِ محشر گریه میکرد دور از نگاهِ اهلِ خانه، نیمهٔ شب آهسته و پیوسته حیدر گریه میکرد شد قلبِ سنگش آب، با هر آهِ زهرا(س) دستاس شد دلتنگ و مضطر گریه میکرد لعنت به خود گفته ست و با افسوس ِ بسیار مسمار، رویِ شانهٔ "در" گریه میکرد شد حالِ مادر چونکه از دیروز بدتر امشب حسن(ع) با حالِ بدتر گریه میکرد یادِ نوازش هایِ سابق... قبلِ خوابش- زینب(س) برای دستِ مادر گریه میکرد دستی که لرزان دوخت پیراهن به سختی چشمی که از فردایِ معجر گریه میکرد بوسید حلقوم ِ حسینش(ع) را پریشان با تشنگی در کنجِ بستر گریه میکرد!
عشاق الحسین(محب الحسین)_۲۰۲۲_۰۱_۰۶_۰۹_۵۳_۰۴_۶۸۰(1)_۲۰۲۲_۱۲_۰۵_۱۱_۳۳_۵۲_۶۳۵.mp3
4.92M
"ناحله الجسم یعنی نحیف ودلشکسته میری جوونی اما مادر پیری..💔🚶🏿‍♂
enc_16722190058195200163193.mp3
4.01M
. میشه جارو نزنی🥺!! من بمیرم که تو به خادمه هات رو نزنی میشه وقتی راه میری تو خونه زانو نزنی !!😔🖤 .
. مادرم سرچشمه‌ی وحی است، کوثر شاهد است باء بسم‌الله، تا آن سینِ آخر شاهد است مادرم سوغاتی عرش است در تندیسِ سیب لَیلَة‌ُالمِعراج می‌داند؛ پیمبر شاهد است هر زمان مسجد به پای گریه‌هایش می‌نشست شانه‌ی محراب می‌لرزید منبر شاهد است لشکرِ کذّاب، از صدّیقه شاهد خواستند با وجودِ اینکه می‌فرمود: حیدر شاهد است مقتلِ مکتوبِ آتش در گلستان قاب شد ضربه‌ی مسمار بر دیوار را در شاهد است سنگ‌های کوچه بارِ شیشه را انداختند تکّه‌ی آیینه‌ی همراه مادر شاهد است او که جای ذوالفقارش ریسمان در دست داشت یکّه‌تاز مرکبِ رزم است، خیبر شاهد است
از فشار در و دیوار گلی پرپر شد روز تنهاشدن شیر خدا حیدر شد 😭
زیر باران دوشنبه بعدازظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد سیب‌ها روی خاک غلتیدند چادرش در میان گرد و غبار قبلاً این صحنه را... نمی‌دانم در من انگار می‌شود تکرار آهِ سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه گفت: آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم... دست من را بگیر، گریه نکن مرد گریه نمی‌کند پسرم چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد پیش چشمان بی‌تفاوت ما ناله‌هایش فقط تماشا شد صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضۀ کیست طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانه‌ای مشکی‌ست :: با خودم فکر می‌کنم حالا کوچۀ ما چقدر تاریک است گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه راستی! فاطمیه نزدیک است...
اینجا مدینه... شهر غم؛ دیگر چه کم دارد؟ دیوارها و کوچه‌هایش رنگ غم دارد! رفته است از قرآن ناطق سوره‌ی کوثر دیگر پس از زهرا، علی یک سوره کم دارد یک چشم شاعر اشک‌بار و چشم دیگر خون یک دست او لرزان و آن دستش قلم دارد اینجا عزا، ماتم‌سرای عصمت‌الله است یعنی که غم، صاحب عزایی محترم دارد «محجوب‌تر گشتی چرا؟» با خود علی می‌گفت!! از درد سیلی چهره‌ی زهرا ورم دارد! آیا تو بانویی جوان را دیده‌ای هرگز در کوچه‌ نیلی گشته رویش؛ قدّ خم دارد؟! این میخِ دَر یک میخ معمولی خدایا نیست جز سوزشش بر جان زهرا، درد هم دارد! هر چند قبرش در دل تاریخ مدفون است در تک‌تکِ جان‌های ما زهرا حرم دارد
از همگی التماس دعا داریم🙏🥀🥀🏴
بسم الله الرحمن الرحیم سربسته سرّالاسرار خدا اینجاست، پس در بسته است راه در دنیای او چندین برابر بسته است فاطمه در عرش مهمان خداوند است و بس در مقام قُرب او جبریل هم پربسته است عصمت‌الله است این بانو که در عالم خدا راه کشف این معما را سراسر بسته است سوره‌ی کوثر نشان داده خدا در وصف او از تمام شاعران مضمون بهتر بسته است هرکسی را نیست اذن گریه بر ناموس حق روضه‌های او خصوصی شد، اگر در بسته است جز پریشانی ندارد حاصلی بی‌مادری چون تمام نظم هر خانه به مادر بسته است از همان روزی که زهرای علی سردرد داشت روضه‌های فاطمیه غالباً سربسته است . . . نیست بی‌علت اگر از او خجالت می‌کشید ذوالفقارش در غلاف و دست حیدر بسته است « یک‌نفر، یک‌روز می‌آید برای انتقام... » جان ما تنها به این مصراع آخر بسته است
بمان بمان مثل همیشه درد من را خود مداوا کن بمان تب دار عشقت را دوا با یک تماشا کن بیا پلکی بزن بیمار من حال مرا دریاب نرو ای جان حیدر جان دیگر بر من اهدا کن برای دلخوشی بچه ها در پیش من یکبار بزن دستی به دستاس و کمی آن را مهیا کن میان این همه پیمان شکن ها رفتنت زود است ببین تنهائی ام را ، یک تنه یاریِ تنها کن تو می دانی پس از تو حیدرت دنیا نمی خواهد دعایی بر منِ افتاده در زندان دنیا کن سه ماهی می شود ماهم که رنگ از روی تو رفته بگو دردت به جانم غصه های خویش افشا کن تو پنهان می کنی نیمی ز رویت نیمه جان گردم بیا دلواپست هستم خودت شرح معما کن سپردی کودکانت را به من، منهم پذیرفتم سپاری بر که من را ای عزیزم چاره پیدا کن تو می دانی نفسهایم به جان اطهرت بند است نرو ؛ یا همرهت من را ببر راحت از اینجا کن
. 🏴 السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ ▪️کوچه‌های فاطمیه بوی آتش می‌رسد از کوچه‌های بی‌کسی می‌کند عالم به تن رخت عزای بی‌کسی پر شده گوش زمین از نالۀ واغُربَتا باز از نای زمان آید نوای بی‌کسی باز در غم‌خانۀ دل‌ها شده ماتم به‌پا چون‌که پیچیده است در جان‌ها ندای بی‌کسی بانگ "هَل مِن ناصر" آید از سواری بی‌سپاه مانده بی‌یاور یلی در کربلای بی‌کسی مصطفی تا بست دیده، فاطمه شد بی‌پناه مرتضی انداخت بر دوشش عبای بی‌کسی خانه‌ای که بود مأوا و پناه بی‌کسان از هجوم ناکسان شد آشنای بی‌کسی پای هیزم باز شد کم‌کم به نورستان وحی نار زد بر نور سیلی در بلای بی‌کسی بر زمین افتاد ماه و آسمان شد نیلگون بسته شد راه نفس در آن هوای بی‌کسی خون‌فشان چشم شفق از غصۀ بی‌مادری نوحه‌گر قلب فلق در های‌های بی‌کسی کوچه‌های فاطمیه غرق آه و ناله است آه از این کوچه‌ها و ناله‌های بی‌کسی ✍️
تاریخ لب گشوده و صاحب قلم شده تنها مدینه نیست، جهان محتشم شده پهلوی شعر ناب ولایت شکسته شد دیوان آل فاطمه نامنتظَم شده تنها نه شعر محسن و زهرای مرضیه یک سوم از چکامهٔ سادات کم شده لولاک، آفرینش هستی برای چیست؟! ام المدار عالم و افلاک خم شده! "هر جا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست" این بیت‌های خستهٔ ما هم حرم شده!
نورش چو ذات اقدس از آن ابتدا بود چون چلچراغی بین عرش کبریا بود دردانه ای مستور قبل از خلق هستی کانون و مقصود تمام انبیا بود با آنکه انوار زیادی بود آنجا چون تافته از هر تنیده او جدا بود دریای علم و نور در او‌ موج میزد معجونِ خوبیِ تمام اولیا بود تا این که این نور گرامی شد زمینی نورش برای هرچه خوبی کهربا بود نوری مطهر بود در اصلاب شامخ او پاره‌ی جان و عزیز مصطفی بود از دامنی پاک و تباری نیک سیرت از مادری که اسوه زهد و حیا بود شد فاطمه نامش که توصیفی الهی است زیرا که از کل بدی ها او سوا بود در روزگاری بود این میلاد رحمت انسان سراسر آن زمان در قهقرا بود از این جهت کار پیمبر بود مشکل لبخندهایش بر پدر مشکل گشا بود تنها کسی که ارزش تزویج او داشت مولا امیرالمؤمنینِ مرتضی بود حیدر اگر که جایگاه لافتی داشت زهرای اطهر مالک خیر النسا بود بسیار خواندش مصطفی ام ابیها لبهای احمد با دو دستش آشنا بود در مصحف آخر نماد قدر و کوثر او ترجمان نور و رمزِ حرفِ ها بود در سوره‌ی احزاب در تفسیر تطهیر او مرکز منظومه‌ی آل عبا بود تا آنکه بعد از روزگاری مصطفی رفت او چون نگهبان حافظِ حصن ولا بود بعداز همان خفاش ها حرمت شکستند با قلبهایی که پر از کفر و ریا بود پس هجمه آوردند برآن خانه ای که منزل‌ و ماوای همه اهل کسا بود با ظلم بر دست خود آتش گرفتند بر درب آن خانه که چون عرش خدا بود آنان که بر انوار سقف از کفر بستند آنجا که ماوای تمام اشقیا بود همچون درخت دوزخی زقّوم ها داد یک میوه اش در سرزمین کربلا بود...
اینکه باشم یاد تو بسیار در خون من است روز و شب باشم به فکرِ یار در خون من است بیت الاحزانی برای هق هقِ خود ساختم گریه یاد آن در و دیوار در خون من است جوشش خونم میان روضه بالا میزند چونکه خون حیدر کرار در خون من است میخورم گاهی زمین در خواب از بس پیچشِ روضه های آخرین دیدار در خون من است اینکه هرشب چشم های بیقرارم را کُنم با صدای گریه ام بیدار در خون من است اشکهایم میشود هرشب نگینِ چادرش میشود پنهان بدی ها زیرِ چین چادرش روی پیشانیِ گلهای علی شبنم پُر است کوچه خالی شد ولی این خانه از ماتم پُر است بشکند دستی که در فصل خزان سرنوشت از فروشِ باغِ تو دستانش از دِرهم پُر است از من است این فاطمه...والله این دنیا هنوز. از صدای خسته ی پیغمبر اکرم پرُ است اشک را روی مژه با یاد تو آویختم بین هیات روی چشمان ترم پرچم پُر است روح من را لطمه زد این روضه ها ، اما تنم. در میان روضه ها از لطمه ی محکم پُراست میزنم خود را به آتش میزنم خود را به آب میکُشد من را غم آن کوچه و ردّطناب بچه ها با چشمهای خسته و تر، گوشه ای... زانوی غم را بغل کرده ست حیدر، گوشه ای... این همان مردی است که افتاد در وقت نبرد با یک انگشتش درِ سنگینِ خیبر، گوشه ای کَر شود عالم ولی از ضربه ی نامردیَش گوشه ای افتاد مادر از لگد، در،گوشه ای... آه نزدیکِ سه ماهی میشود با اشک وآه در خودش میپیچد از این درد مادر گوشه ای... مادری افتاد و ارثی شد ، پسر افتاده است گوشه ی گودال پیکر یک طرف سر، گوشه ای.... بارها پایِ همین شعر و مصیبت سوختیم شیعه باور کن که ما هم پایِ بیعت سوختیم... شک نکن هرگز نمیماند، حرامی، بی جواب حق خوری همراه با بی احترامی،بی جواب داغِ ما این است که با ادعا و بی دلیل مانده در جایی سلامِ یک امامی بی جواب یک نفر باید بیاید تا نمانَد برزمین دردِ ضرب سینه ، دردِ تشنه کامی بی جواب.... آنقدَر با گریه میگوییم مهدی العجل تا بگیرد از زمانه انتقامی بی جواب می دهم هر شب سلامِ خاص ،از سمت شما... معتقد هستم نمیماند سلامی بی جواب میکِشم یک عمر آه همراهِ آه مادرم باید آرامم کند آرامگاهِ مادرم.....
لحظه‌لحظه زچه مادر نَفَسَت می‌گيرد؟! نَفَس من! زچه آخر نَفَسَت می‌گيرد؟! درد پهلو چه كند با تو كه شب تا به سحر از همين درد به بستر نفست می‌گيرد؟! از فشار در و ديوار چه ديدی كه هنوز دائم از ضربت آن در، نفست می‌گيرد؟! به همان ناله كه در پشت درِ خانه زدی از غم غنچه‌ی پرپر نفست می‌گيرد چه نفس‌گیر شود حال و هوای نفست وقتی از غُربت حيدر نفست می‌گيرد دست بر كار مزن! من كه نمُردم مادر باچنين حال، تو يكسر نفست می‌گيرد از غم اين كه نمانی، جگرم خون شده است از چه اين سان برِ دختر نفست می‌گيرد تا نفس هست «وفایی» تو بگو يازهرا نرسد سود چو ديگر نفست می‌گيرد
بـــاد از دوردســـــت مـــی آمـد شــــمع پروانه را خـــبر می کرد آتــــشِ آهِ ســردِ مـــادر داشـــت در دلِ کوچـــک اش اثر می کرد غُربــتِ واژه هــا قَلــم می خورد داشت نظمِ جهان به هم میخورد کوچــه انگــار تنــگ تـر می شـــد داشت یک حادثـه رقم می خورد ســـیلـــیِ بــادهـــایِ پایـــــیــزی راه را بستـــه بــود بـــا فـــریــاد دستِ ننگیـــنِ فتنـــه بالا رفـــت و سِپس آسِمــان زمیـــن افتـــاد چشم هایـــش کبــود می دیدند روزِ روشن شبیهِ شــب شده بود آسِمان شــرم داشت از خورشیـد کودکِ قصّه جان به لب شده بود این گذشــت و گذشـــت تا اینکه کینـــه ها با کنایــه ها همدســت ریسمــانِ سقیفــه بــا لبـــــخــند داشت دستانِ کعبه را می بست شعله ها سُرخ می شدند از شرم در و دیوار روضـه می خواندند کاش اصلأ مدینه کوچه نداشت کاش آن روز خانــه می مانــدند دیگـــر از زندگی پس از آن روز گریه در گریه سیــر شد کـــودک بــا نگـــاهــی بـه مـادرش زهــرا در همان کوچه پیـر شد کــودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دل من دواش می‌دانی تو سوز دل من سزاش می‌دانی تو من غرق گنه پردهٔ عصیان در پیش پنهان چه کنم که فاش می‌دانی تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق است و به خود نمی پذیرد خللی وقتی که وسط کشیده شد پای ولی در مرثیـه ی حضـرت زهـرا س بنویس مظلوم ترین فدایی راه علی
تا گفت السلام علی...، روضه پا گرفت قلب رئوف حضرت صاحب عزا، گرفت از میخ گفت و از در و دیوار و دود گفت از گرد و خاک چادر و روی کبود گفت از دست بسته‌ی یل‌خیبر، میان خلق افتادن عمامه‌ی حیدر میان خلق لرزید شانه‌های قرار و امان ما بی‌تاب شد ز گریه امام زمان ما از روضه‌خوان بخواه سخن مختصر کند آری بگو رعایت حال پسر کند از شهر غربت پدرش زود بگذرد نام مغیره را به زبان کمتر آورد * * قدری درنگ کرد و از آنجا گریز زد از فاطمه به زینب‌کبری گریز زد از کوچه‌ی مدینه گذشت و به شام رفت با کاروان به کوچه‌ی پُر ازدحام رفت یابن الحسن! به خاطر مادر ظهور کن آقا تو را به زینب مضطر ظهور کن