eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
41 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نهاده‌ام به جگر داغ عشق و میترسم جگر نماند و این داغ بر جگر ماند! 
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم به غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی...
رویای خیسِ من، پس کو ادامه ام؟ این پستچی کجاست؟ دلتنگِ نامه ام!
گفته بودند که عاشق بشوی میمیری اولین تجربه‌ام بود چه می‌دانستم!
تقصیر دلم بود که چشمان تـو را خواست این سر به هوا مثل خودم عاشق دریاست درگیر نگاهت شد و تا بام تو پر زد بیچـاره ندانست کــه ایـــــن اول بلواست
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم...
غصه شدی خوردمت،غنچه شدی چیدمت حسرت زیبای من! کاش نمی دیدمت شبتون بخیر
انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد رفته رفته عینکم ته استکانی می شود!
گرچه از فاصله ماه به من دورتری ! ولی انگار همین جا و همین دور و بری ♥️
خال روی گونه‌ات سیاه اصل بود لحظه‌ای بوسیدمت، میسوزد دلم ! ‎‌‌‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
♥️ مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما «با من به ازین باش که با خلق جهانی» ❤️❤️❤️
شعرگفتم که به گیسوی تو نزدیک شوم ورنه من را چه به وزن وغزل وقافیه ها
من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟ مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید به هر کجا بروی باز در گلستانی قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی
گفتم که مُردم از غم و گفتی به حرف نیست! ای کاش من حریف زبان تو می‌شدم ‌ ♥️
میهماندارِ هواپیما ! پذیرایی چه شد؟ گفته بودی میروی و زود می آیی چه شد؟ اینهمه راه آمده مجنون به دیدارت عزیز! آن دو چشمِ سرمه ریزِ مستِ لیلایی چه شد؟ زودتر دورِ لبت را خط بکش مالِ من است خاستی خود را در آیینه بیارایی چه شد؟ دورِ دستانت النگویِ پرِ پروانه ها سینه ریزت از شقایق هایِ صحرایی چه شد؟ بی هوا من را هواییِ هوایت کرده ای پس رسیدن هایمان تا مرزِ هاوایی چه شد؟ بیخیالِ برجهایِ کنترل، پیکی بریز آن شرابِ خنده هایِ غرقِ گیرایی چه شد؟ آی میچسبد دو پُک قلیان در این حال و هوا منقلت کو؟ عطرِ تنباکویِ نعنایی چه شد؟ بی محلی کن به کاپیتان، به کابینش نرو در جوابم "چشم" کو؟ "هرچه بفرمایی" چه شد؟ عاشقت هستم فدایِ اخمِ تو، میخاهمت عشوه ات کو؟ دلبری کو؟ شورِ شیدایی چه شد؟ زودتر آماده شو باهم به پایین می پریم شیخِ محضر منتظر مانده، نمی آیی؟ چه شد؟ خاستگارت شاعری دیوانه شد با این غزل ای فدایِ خنده ات، پس سینیِ چایی چه شد؟ 🦋
ای گفتن از تو در شب ممنوعه‌ام خیال آغوش تو برای من انگاره‌ای محال سیب رسیده‌ای که مرا رانده از بهشت صدبار بهتر است از افتاده‌های کال پرسیده‌ای چه می‌کنی و کیستی؟ مپرس! ای آخرین جواب من از اولین سؤال با دیگران قیاس حلال و حرام کن حرف حرام می‌شکند حُرمتِ حلال از استکان لب زده‌ات می‌خورم، تو را می‌بوسم از دریچهٔ ممکن‌ترین مجال انگشت می‌کشی به گریبان و شامه‌ام دنبال عطر توست فراسوی این جدال تو‌ وقت دیدن عطشم کور، کور، کور من پای گفتن هوسم لال، لال، لال آینده کو؟ گذشته کجا رفت؟ کاشکی درهای لحظه را بگشاییم رو به حال
سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم دارم برای خواب هایم قصه می گویم: قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد (عکس تو را از نقطه های کور می بوسد) بدجور می خندی و او بدجور می بوسد دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد امشب شما را شاهزاده خانم بابل فرمانروای فاتح آشور می بوسد (مرد هزاران سال نوری دورتر از تو دارد همین حالا تو را از دور می بوسد) یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب یک مورچه من را درون گور می بوسد
اصیل زاده‌ی شرقی چقدر شیرینی برای شاعرتنهاهمیشه تسکینی کتاب چشم توهمواره شعرمی‌ریزد تو از تراوش زیبای این مضامینی خدای چشم سیاهت مراکه جادوکرد شدم الهه‌ی مطرود کفروبی دینی به جای جای جهنم دخیل می‌بندم اگرتو داخل محدوده‌ی شیاطینی‌ نه مرتدم نه شرابی نه کفر می گویم برای من تو بهشتی ورای تحسینی اصیل زاده نگاهت چه بر سرم آورد شدم الهه‌ی رسوای عشق، می‌بینی؟؟
کفر است به لب‌های تو هنگام مناجات یک شهر جدا مانده‌ای از مقصد آیات بهتر که نگاهم به نگاهت نمی‌افتد چشمان تو کبریت و من انبار مهمّات لبخند تو نغز است و چنین نقض نموده‌ست هر حکم که دور از نظرت کرده‌ام اثبات در پیچ و خم راه اگر گم شده بودیم قرآن که گشودیم، رسیدیم به جنّات در کشور آغوشت اگر رهگذری هست هرگز نبَرد کاش ز لبخند تو سوغات صد مرتبه از این همه احساس گذشتی من مانده‌ام و حسرت یک پلک مراعات
دارم تمام می شوم اینجا میان درد حالا که رفته‌ای برو، از نیمه برنگرد حالا که رفته ای برو راحت، که خسته‌ام از این جنونِ عقل و دلِ مانده در نبرد تو آدم نماندنی و اهل رفتنی آری برو که کشته مرا این حضور زرد حالا برو که فصل بهار است، خوب من می‌ترسم از نبود تو در روزگار سرد شاید به قدر سختی مرگ است رفتنت اما دلم کنار تو هم زندگی نکرد من می‌روم پس از تو در آغوش غصه‌هام بگذر تو هم، به فاصله طاقت بیار ...مرد
روزها با فکر او دیوانه ام ، شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم ، اما من اغلب بیشتر باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر ! پشت لحن سرد خود ، خورشید پنهان کرده است ؛ عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است از هر انگشتش هنر می ریزد ، از لب بیشتر یک اتاق و لقمه ای نان و حضور سبز او من چه می خواهم مگر از این مکعب بیشتر ؟
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است ! دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم . . . 💫💫
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمی‌کشم، این آه از پی آه است در آسمان خبری از ستارهٔ من نیست که هر چه بخت بلند است، عمر کوتاه است به جای سرزنش من به او نگاه کنید دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است شب مشاهدهٔ چشم آن کمان ابروست کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم شب خجالت من از لب تو در راه است
گفته بودند که عاشق بشوی میمیری اولین تجربه‌ام بود چه می‌دانستم!