eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عکسی که شبی کرد دچارش به حرم در دست، نگاه بی قرارش به حرم دل راهی و کوله و گذرنامه ردیف پایی که نیفتاد گذارش به حرم...
تو بی‌وفا چه باز فراموش پیشه‌ای بیچاره آن اسیر که امیدوار توست!
صیاد پیر!آخر این داستان چه شد تقدیر پنجه‌های پلنگ جوان چه شد پیچیده در سراسر شب بوی سوختن تکلیف ماه و مزرعه های کتان چه شد برگی که سبز بود در آغاز دی هنوز از سوز باد وحشی بی‌خانمان چه شد هر موج می برد جسدی را به ساحلی طوفان چه کرد؟عاقبت بادبان چه شد صیاد پیر کوه! پلنگ جوان من قربانی غرور کدامین تپانچه شد؟
می‌خواهم دستان را تا رصد کنم اندیشه‌هایی که جرمشان! جز قدم زدن در خیال تو نیست...
از کنارم رد شدی، چشمی به من ننداختی من که بدبین نیستم، حتما مرا نشناختی...
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
پهلو زده خورشید به چشمان شما سرسبز شده دشت ز دامان شما محبوب من! اینجا همه حیران تواَند جانِ من سرگشته به قربان شما ()
مهمان شده ایم ناگهان، ناخوانده نسلیم که روی دست دنیا مانده هربار که آمدیم آدم بشویم عشق آمده و فاتحه مان را خوانده
زهجرت خون روان از دیده حور جهان ماتمکده تا نفخه صور از آن ترسم بیایی لحظه ای که رسیده مجتبی پایش لب گور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای دل به جهان جز سخن ناب نجویی عطری به جز از درگه ارباب نبویی اعطای خلایق همه بادیست پراز دود اعطای حسین ابن علی عزتِ پرسود آموخت حسین بن علی خوار نباشم بر درگه ِ اغیار گرفتار نباشم دردی کشِ پیمانه ی اغیار ذلیل است دردهرعزیزآن که به عباس دخیل است عزت به من آموخت حسین خوار نباشم منت کِشِ پیمانه ی اغیارنباشم شه شعرِ مراخویش پذیرفت به عزت یعنی که خلایق نبود لایقِ منت جایی که حسین گوهر انسان بشناسد جایی که حسین عطرِ گلستان بشناسد اغیار کجا قدرِ معانی بشناسند از معرفت عشق نشانی بشناسند مولا که وجودش همه گلزاروبهشت است درمحضرِ او زینتِ دنیا همه زشت است منت زحسین بن علی عزتِ انسان منت زخلایق چه به جزذلتِ انسان منت کِشِ پیمانه ی درگاهِ ولا باش از او بطلب عزت و از غیر رها باش خوش آن که"جهاندیده"دراین دهرِستمکار شدشیعه ی نابی که در او نیست خس وخار
« جمعه » روزی مقرّر شد همه گرد هم آیند تا اجتماعاتی شود در این فرآیند روزی که فارغ باشد از کار و تجارت بر رویدادِ این جهان ، چاره نمایند نامیده شد آن روز ، روزِ جمعه در یاد با موشکافی های ریشه های بیداد تحلیل گردد هر چه می باید ، نباید بر احتمالاتِ و بِلاتردیدِ افراد این ماوَقع تا بعد از اسلام آمد آن گاه پیغمبر ، امّت را نمود از وحی آگاه یک سوره زینت شد به نامِ جمعه ، جمعه شد وعده گاهِ مسلمین در اوّلِ راه فرمود بشتابید سوی این عبادت با همدلیّ و همزبانیّ و مودّت تا رفع گردد مشکلات از اجتماتان هم جمع گردد عقل و احکامِ شریعت بر این اساس آن روز ، در تقویمِ اسلام روزِ مهمی گشت در هر هفته اعلام تا معزلاتِ اجتماعی و سیاسی هم بررسی گردد الف ، مِن جمله تا لام در خطبه ها تأکید می گردد به تقوا تضمین شود با آن دگر اعمالِ آن ها تقوا کند آزاد از بندِ رذائل پس إتَّقواللّٰه اِی مسلمانانِ دنیا جمعه توّقف گاهِ انسان تا ثبات است چون ایستگاهِ معنوی در این حیات است تا عاطفه بینِ بشر ایجاد گردد همچون تنفّس در میانِ ارتباط است دارد نمازِ جمعه آثارِ فراوان الطافِ حقّ و ریزشِ بارِ گناهان فَاسْعَوا إلٰی ذکرِ خداوندِ تعالیٰ تا منطبق گردید با مفهومِ قرآن در خطبه تبیین گردد ابعادِ حکومت بیداریِ مذهب ، جهان بینیّ و فطرت بُعدِ عبادیّ و سیاسی_ اجتماعی ابعادِ دیگر تحتِ عنوانِ بصیرت جمعه مذمّت شد تجارت ، طبقِ آیات حجِّ فقیران است و معراجِ سماوات کاهنده ی سختیِّ انسان در قیامت هم مِثلُهُم آمد فراوان در روایات آن پایگاهِ مردمی در حفظِ دین است همچون دژِ مستحکمی در سرزمین است سکّوی نشرِ اعتقادات و مبانی تحلیل گاهِ شبهه تا مرزِ یقین است چون روحِ هر شهر است امامِ جمعه ی آن با اتّکا بر حکمِ آیه های قرآن نبضِ شریعت در نهادِ اجتماع است پیوندِ روحِ معرفت در جسمِ انسان او حاکمِ شهر است امانت دارِ رهبر شد مرتبط مابینِ مسئولینِ کشور هم مطّلع از کلِّ اخبار و وقایع هادیِّ افکار است همچون یک پیمبر در تابعیّت از ولی رُکنِ رَکین است او مرکزِ ثقلِ قلوبِ مؤمنین است در سنگرِ دشمن شکن ، با حفظِ کشور روشنگرِ افکار و وحدت آفرین است آسیه مرادپور (خاتون)
تا بال کبوتر به در بند است دنیا همه وقت، تشنه‌ی لبخند است ما نسل غریب مهربانی هستیم! سر فصل تمامِ سالمان‌ اسفند است
پروانه‌‌ وار با بال و پر احساس در سجدگاه نرگس و یاس نظاره‌گر خوشید عشق باش تا هر نفس از آتش عشق شکوفه‌های غزل جوانه زند
جمعه وقتی می‌رسد،دردِ دل از بَر می‌نویسم.. از تو و دلتنگی و از چشمِ بر در می‌نویسم.. قصه‌ی دلدادگی را از شبِ مهتاب و باران،، یاد چشمان تو را، با دیده‌ی تَر می‌نویسم.. نامه‌ای با اشک سوی مقصدِ شهر نگاهت.. با هوای عشق، بر پای کبوتر می‌نویسم.. جمعه ها آنقدر غرقم در سکوتِ کهنه‌ام که،، بی‌قرای‌های دل را، جور دیگر می‌نویسم.. واژه‌ها را یک‌به‌یک‌ می‌چینم و آخر غزل را،، با تب و بغضِ قلم، یکباره از سر می‌نویسم.. گرچه لبریز غم و فریادم اما با خیالت،، از شکایت های دل افسانه کمتر می‌نویسم.. روزهای هفته غم را هر چه پنهان می‌کنم باز،، جمعه وقتی می‌رسد دردِ دل از بَر می‌نویسم.. 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ای نورالانوار حقایق نسیمت روح‌بخش قلب عاشق امام هشتمی، آرام جانی نگشته لحظه‌ای دل از تو فارغ
سلام صبحتون بخیر🌼🌼🌼
تماشای غریبه شدن کسی که زمانی عزیزت بوده، غم انگیزه.
عاشق شدیم و نظم جهان را بهم زدیم دنیا هنوز هم که هنوز است درهم است ...
روزی که خطِ چشم تو دادند نشانم من یک شبه قادر شدم از حفظ بخوانم هرروز در آغوش حرا، زمزمه کردم تو وحی شدی آیه به آیه، به لبانم شاعر شده ام از، اَ اَ از... از تو بگویم در وصف تو بند آمده اینطور زبانم ارکان رسیدن به تو در دین من این است؛ باید بتوانم... بتوانم... بتوانم... درمان تبم، بوسه ای از توست که عمری است ویروس ترین عشقِ تو افتاده به جانم من با تو بهشتی شدنم در خطر افتاد آتش بکش آغوش و به دوزخ بکشانم مرداب منم، غرق شو در من که ببینند نیلوفر آبیست شکفتهَ ست میانم فرق است میان همه با آنکه تو داری من آمده ام، تا همه ی عمر بمانم... ‫#‏آریا_صلاحی‬
ببین در سطرسطر صفحه‌ی فالی که می‌بینم تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می‌گوید: که من هم انتهای راه را تاریک می‌بینم تو حالا هر چه می‌خواهی بگو حتی خرافاتی برای من که تأثیری ندارد، هر چه‌ام اینم چون‌آن دشوار می‌دانم شب کــوچ نگاهت را که از آغاز، پایان ِ تو را در حال تمرینم نه! تو آئینه‌ای در دست مردان توانگر باش که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم در آن سو سودِ سرشار و در این سو حافظ و سعدی تو و سودای شیرینت، من و یاران دیرینم برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند چه فرقی می‌کند بعد از تو شادم یا که غمگینم پس از تو حرف‌هایت را به گوش سنگ خواهم گفت تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبرچینم
بعدِ یک عمر در اندیشه ی فرهاد شدن یک نفر عاشق من بود که شیرین می زد....
از من نخواه بگذرم از چشم های تو ..... ما پس نمی دهیم دلی را که برده ایم!
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
خود را که به خلوتی رسانَد خورشید از داغ دلش را بتکاند خورشید گفتیم غروب کرده اما انگار رفته است نماز شب بخواند خورشید
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن (ع) ارباب جانم حسین❤️ من کربلا را از تو می‌خواهم حسین❤️ تا تو بر افکار من است از نوشتن به قلم کار من است ای کاش! که سهمم بشود کرب و بلا آنجا که حریم شَه و دلدار من است... 🏴