eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
32 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🟡هر کسی هم جذب اصالت و نجابت نمی‌شود، انسان خودش هم باید اصیل و نجیب باشد تا چنین صفت‌هایی را در دیگران جست‌وجو کند. 🌼 🟡قول میدم یه روز هم به نکرده‌هات افتخار میکنی! خیلی چیزا اصلا ارزشِ تجربه ندارن!! 🌼 🟡سبز ماندن میان این ویرانی ریشه میخواهد 🌼 🟡چه جالب. دو/سه سال پیش این روز فکر می‌کردم دنیا به آخر رسیده و بیچاره شدم و هرگز خوشحال نمیشم دیگه‌، ولی الان خوشحالم از اتفاقاتی که همون موقع بهم حس مرگ می‌داد:))))) 🌼 🟡میگفت: خیلیامون با کمترین تقصیر بیشترین تقاص رو پس دادیم... والله که از این حق‌تر نشنیدم @abadiyesher
مشعلی در دستِ بادم، حال‌و روزم خوب‌ نیست در دلِ آتشفشان هم اینچنین آشوب نیست هر چه بی‌رحمانه سیلی می‌خورم از دستِ تو ناله هایم همچنان جز ذکر «یا محبوب!»نیست @abadiyesher
رفته‌ای خاطره‌هایت همه اینجا مانده یکی اینجاست که بایادتوتنها مانده گرچه تورفته‌ای اما روی دیوار دلم دست خط تو و نام تو و امضا مانده @abadiyesher
شاید تو می‌گویی که عاشق بودن آسان است  گاهی که دنیای من از چشم تو پنهان است در فصل‌های خوب تو اندازه‌ام جا نیست پشت سر هم فصل های من زمستان است در بدترین حالت تو با خورشید می‌خندی در بهترین حالت فضایم ابر باران است تو باورم هرگز نخواهی کرد می‌دانم وقتی که کافر می‌شوی شک کردن آسان است ایمان بیاور تا بدانی دوستت دارم  مابین ما مرزی به نام شک و ایمان است من اقتباس تازه‌ای از عاشقی دارم هر کس که عاشق می شود بی شک مسلمان است @abadiyesher
مهـر آمدی و اول آبـان رفتی دل دادی و پس گرفتی آسان رفتی خورشید میان شاخه‌ها می‌رقصید از ترس بلنـدی زمستان رفتی دیدی که تب چشمه‌ی من می‌جوشد خندیدی و با شانه‌ی لـرزان رفتی چیزی نه تو گفتی و نه من پرسیدم   من ماندم و تو شکسته پیمان رفتی درمسلخ عشق دل بریدی از مــن دیروز به وقت عید قربان رفتی دنبال تــو هرچند دویدم، امـا تاکسب مـدال خطّ پایان رفتی @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دست و دل‌های بازِ قریه سلام سال‌های دفاع یادت هست سال‌های شکوهمند جهاد سال‌هایی که هرچه عاشق بود در مسیر جهاد جان می‌داد سال‌هایی که باغ‌ها ایثار، سال‌هایی که دست‌ها ایثار سال‌هایی که سینه‌ی تاریخ، دارد آن خاطراتشان در یاد یکی از قصه‌های ماندنی‌اش که به جز عاشقان نمی‌خوانند تو بخوان با همان نگاه بلند، در سکوتی فراتر از فریاد بانویی بود از قبیله‌ی نور که همه هستی اش به دستش بود با وقار و گشاده روی و لطیف، گاه پیری به دلبری استاد چند تا تخم مرغ و قدری قند با کمی از نبات زندگی‌اش توی یک دستمال یزدی داشت دل و دین می‌ربود از قناد گام‌ها را سبک‌سبک برداشت تا رسید او به پایگاه بسیج دُر ز چشمان نافذش جاری، اشک‌هایش ز گونه می‌افتاد گفت این نصف هستی‌ام باشد،! می‌نمایم به جبهه‌ها تقدیم می‌کنم با همین کم هستی، دل رزمندگانمان را شاد رفت و چشم بسیج شد ابری، دیده‌ها غرق شور باران شد داد گرما به سرو و سیب و انار، مثل اردیبهشت در خرداد بانوی دیگری که در صندوق داشت آرایه های پرقیمت در جوانی جوانه زد عشقش، رو به رو دلِ خودش اِستاد کرد بر جده‌اش خدیجه نگاه، پیشکش کرد زیور آلاتش این زن زندگی، به آزادی، با زر و سیم خود نمود جهاد گفت همپای با برادرها، در دل قریه جنگ خواهم کرد تا نگویند؛ کمتر از مرد‌اند بانوان رشید رکن‌آباد بند از دست و بال خود واکرد دستبندش عیار بالا یافت دور از چشم هر چه نامحرم، دست ایثار خویش را بگشاد کم نمونه نداشت این ایثار، توی آن روزگار کم تکرار روزگاری که مادر ایام پشت هم شیربچه را می‌زاد سروهاش تکان نمی خوردند با یکی گردباد زودگذر مثل البرز، باشکوه و بلند، تا ابد استوار از بنیاد کاوه‌شان زَین ِدین و همتشان، باکری را کنار دستش داشت همه بودند از قبیله نور، همه بودند آفتاب نژاد این اواخر دوباره باز شده، در انفاق، رو به آبادی شسته باران آمده در دشت از تن جاده‌ها رکود و کساد زر فشانند در مسیر شرف، باز هم دلبران سیمین ساق از زلیخا جلو زدند اینان، در گذرگاه یوسف و فرهاد دل شیران به این غزالان خوش، پشت مولا به کار اینان گرم شیرزن‌ها به شیوه‌ای دیگر، شیرمردان به سنگر مرصاد جست و جوی زیاد لازم نیست هست خورشید سینه‌ها روشن می‌درخشند بانوان نجیب، پیش چشمان با شرف همزاد بوته‌ها از عیارشان ماندند، گوهری‌ها ز درکشان عاجز سکه‌هاشان شدند بازاری، ذکرشان نقل مجلس اوتاد پیش این بانوان زهرایی، نخل ها سرفرود آوردند با فرشته دعایشان کردند، سرو و زیتون، صنوبر و شمشاد از سر عشق می‌کند تعظیم شاعر این غزل به آن مادر که تمام وجود خود، پسرش، با دل و جان به جبهه بفرستاد رفت و از او به جز پلاک نماند با کمی استخوان و یک قرآن رفت این قله‌ها کم آوردند از سرافرازیش به روی چکاد مادر اما شنید تا خبرش، از نسیم رسیده در جاده دست خود را به عرش بالا برد، سر خود را به خاک سجده نهاد زیر لب گفت این قلیل از من بپذیر ای تمام خیر کثیر این فقیر آن چه داشت آورده بر سر سفره‌ی کریم جواد *** رقص خون می‌کنند در غزه بانوان ستوده چون لبنان می‌رسدحرمله کمان در دست، می‌درد حلق اصغری که مباد سگ هاری رها شده در دشت، آهوان گله گله می‌میمیرند بی‌شرف شمرها کم آوردند، پیش این گرگ، پیش این جلاد قلب‌های صنوبری هر روز روی آتش کباب می‌گردند پیر طاقت نیاورَد بیند قلب از هم دریده‌ی نوزاد خانه ها بی‌قرار صاحبشان شعله شعله به خاک می‌افتند خوش به حال کسی که می آید خانه‌ی آهویی کند آباد این قصیده تمام، حرف شماست، شاعرش کرده یک رجزخوانی کاش می‌شد شبیه‌تان باشد کاش مثل شما شود فرزاد دست و دل‌های بازِ قریه، سلام، دورتان گرچه دست خالی هست ولی امروز طور در پیش است، باید این دل به دست باران داد خوانده موسی مسیرمان، ما را، سمت دریای چشمه‌ چشمه شده ید بیضا نشانمان داده داده بر دستمان عصای وداد دست‌افشان بیا در این جولان، طرحی از عشق را دراندازیم سهم میخانه را بپردازیم و با همان مستی و شکوه و نماد سر بازاز می‌فروشد باز بانویی خاتم سلیمانی دیده، بلقیس مسجد الاقصی، می‌دهد بر همه مبارک باد با دعای پیروزی رزمندگان اسلام و آرزوی پای درراهی همه‌ی عزیزان @abadiyesher
چنان ز روی تو در نور غوطه خورده شبم ... که صبح گر بدمد گویم این سیاهی چیست؟! @abadiyesher
حالِ مَرا از شعرهایم بو نخواهی بُرد من پشتِ شعری که نخواهم گفت میمیرم! @abadiyesher
در نامهٔ تو آنچه نگنجید، نامِ ماست @abadiyesher
📢 روزانه 🔹️ صفحه چهل و پنج قرآن کریم، سوره مبارکه البقرة 🎙با صدای (مدیر کانال) ✏️ توصیه مهم حضرت : هر روز حتماً قرآن بخوانید @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ✨
ترتیل صفحه ۴۵ قرآن کریم.mp3
4.54M
📢 روزانه 🔹️ صفحه چهل و پنج قرآن کریم، سوره مبارکه البقرة 🎙با صدای (مدیر کانال) ✏️ توصیه مهم حضرت : هر روز حتماً قرآن بخوانید @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ✨
هدایت شده از گلچین شعر
چشمم به در و دلِ دچاری دارم از دوست به یاد، یادگاری دارم از یاد نمی‌برم قراری را که با گونه و لب‌های اناری دارم () @golchine_sher
صبح‌ است‌ وشروعِ عشقبازی‌هایت آئینه اسیرِ دلنوازی‌‌هایت این دل نرود به هیچ اقلیم مَگر در عرصه‌ی نازِ یکّه‌تازی‌هایت @abadiyesher
دلم گرفته و روی شانه‌های خودم گریه می‌کنم...😭 @abadiyesher
پروانه هم شبیه من از ساده لوحی‌اش دلبستهٔ گلی‌ است که درکش نمی‌کند... @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ ویژه ایران همدل | این صدای سید حسن نصرالله است ▫️سید حسن نصرالله: من امروز به شما می‌گویم که مهم‌ترین وظیفه‌ای که مسلمانان دارند، چه مرد، چه زن، چه کوچک و چه بزرگ، این است که به مردم فلسطین کمک کنند. و آنچه که باید به نیروهای جهادی فلسطینی ارائه دهیم، پول است. همه ما می‌توانیم پول بدهیم. پول‌های کم از اینجا و آنجا، مانند قطرات آبی که می‌توانند سیل، دریا و اقیانوس بسازند. 🔹۱-جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛ شماره کارت:
6037998200000007
شماره شبا:
Ir320210000001000160000526
کد دستوری: * پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 🔸۲- برای اهدای طلا و جواهرات ارسال عدد ٢ به
3000222
🔹۳- کمک‌هزینهٔ سرپرستی از خانواده های آواره لبنانی و فلسطینی ارسال عدد ۳ به
3000222

📣 راوی همدلی باش: 👇 @iranehamdel_contact
زن، زندگی، شهادت... سروی بلندقامت و در هیبت زنم دشمن تبر گرفته به قصد بریدنم من دختر قبیلۀ «سردار مریمم» خون نیست، غیرت است که جاری‌ست در تنم پرواز کرده‌اند و به معراج رفته‌اند صدها هزار قُمری عاشق ز دامنم شالی پر از شکوفه و گل بر سر من است باغی پر از محمدی و یاس و سوسنم با چادر حیا و عفافم میان شهر خاری درست در وسط چشم دشمنم ایرانی‌ام که لایق گردن‌فرازی‌ام با پرچمی که حلقه شده دور گردنم من «زینب کُمایی‌ام» آن دختر غیور چون کوه استوارم و چون چشمه روشنم «ناهید فاتحی‌ام» و با دست بسته هم در گیر و دار معرکه گُردی تهمتنم مثل نسیبه کوه غمم... دشمنم ولی هرگز ندیده شِکوِه و فریاد و شیونم ای دشمن فلک‌زده! یک روز با تبر گور تو را به دست «فرنگیس» می‌کَنَم زن، زندگی، شهادت... یک روز می‌رسم من هم به خیل پاک شهیدان میهنم @abadiyesher
سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق دل نخواهم جـان نخواهم آنِ مَن کـو؟ آنِ مَن؟ @abadiyesher
یه بار از تو جدا موندم واسه هفت پشت من بسه یه لحظه از سکوت تو واسه پرپر زدن بسه یکم از دور و بر کم کن یه کم فکر جهانم باش آهای پایان تدریجی شروع ناگهانم باش @abadiyesher
ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﺪﻣﺖ ﻓﺮﻡ ﺭﻭﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﺑﺪﻧﺖ ﺭﻗﺺ ﺳﻤﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﻟﺐ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻓﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻗﺴﻤﺖ می‌دهم ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻧﮑﻨﯽ بیﺷﺮﻑ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﮐﺬﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻨﺪﻩ‌ﯼ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺳﺰﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺵ ﻣﺮﺩﺩ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻐﻠﺖ ﺳﺎﺑﻘﻪ‌ﯼ ﺣﮑﻢ ﻗﻀﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ‌ﻫﺎ ﭘﯿﺪﺍﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ‌ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺻﻼ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ ﺷﻬﺮ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺳﻤﺎﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺑﺮﯼ ﺑﯽ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﯾﮏ ﻋﻘﺪﻩ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺳﺮﺣﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺧﺒﺮﯼ ﻗﻠﻤﻢ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ @abadiyesher
"این روزها خون می‌خورم از بس پریشانم بـا عشق، با دیـوانـه‌گی دست و گریبانم او سـازِ رفتن می‌نوازد بـارهـا اما من مانده‌ام حتا دلیلش را نـمی‌دانم از ابتـدایِ دوستـی تـا انتهــایِ عشـق چون روحِ سرما خورده‌ی یک بیدِ لرزانم گُم می‌شوم در خویش و باتو می‌شوم پیدا ای عشـق! ای سـر منشأ غـم های پنهانم! کامل نخواهد شد سـوای او یقین دارم بر مومنی چون من، بنایِ دین و ایمانم من چون کویری تشنه، چون یک رودِ بی آبم بـر مـن ببـار ای ابـرِ فــروردیـن، ببـارانم! @abadiyesher
قدرنشناسِ عزیزم، نیمه‌ی من نیستی قلبمی! امّا سزاوارِ تپیدن نیستی... بعدِ من یادت بماند، در تمامِ عمرِ خویش از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی... چون قیاسش می‌کنی با من، پس‌ از من هر کسی هرچه گوید عاشقم! می‌گویی اصلاً نیستی... دست وقتی تکان دادی، عجب حالی شدم اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی... @abadiyesher