#مدح_رسول_اکرم #مدح_امام_صادق
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته
مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم
تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته
بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!
نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته
ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئيل مست را از بال و پر انداخته
کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت
تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته
سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته
عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته
این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته
مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير
دولت شمشير را از زور و زر انداخته
تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود!
ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخت...
شاعر:
#وحید_قاسمی
#امام_باقر_ع_مدح
با وضو باید از مقامت گفت
خاتم الأنبیا سلامت گفت
مهربانیِ بی حدی داری!
خلق و خوی محمدی داری
تا ابد علم را شکافنده
دستِ مِهر خدای بخشنده
دیدنت آرزویِ جابرهاست
شیعه مدیونِ قال باقرهاست
پندهایت فراتر از پندار
معدن العلم، مخزن الأسرار
واژهها بر لبت زلال شدند
فاتح قلهی کمال شدند
عقل شد کودک دبستانت
پای منبر نشست حیرانت
مشق از کیمیایِ عشق بِده
درس جغرافیایِ عشق بِده
قلمت کی قرار میگیرد!؟
جوهر از ذوالفقار میگیرد
ماندهام چند جبهه میجنگی!؟
رهبر انقلاب فرهنگی
مکتبت اجتهاد علمی شد
کربلایت جهاد علمی شد
*
"کربلا" گفتم و دلت لرزید
مشک آبی مقابلت لرزید
تشنگی، از بهار سیرت کرد
گریههای رباب پیرت کرد
#وحید_قاسمی
حس باران در نگاه ساده ات
شوق رفتن در مسير جاده ات
مبدا مشهد، مقصد من كاظمين
نقشه ي راهم گل سجاده ات
مي روم از سنگلاخ عاشقي
تا نهايت هاي دور افتاده ات
رفتن و رفتن بدون وقفه اي
شيوه ي شب گردي دلداده ات
مي رسم يك روز بر دروازه ي
چشم هاي مهربان و ساده ات
جا گرفته كهكشاني از غزل
در مدار زلف پيچ افتاده ات
در تفرج گاه صبح شعر من
دب اكبر مي شود كباده ات
حضرت والا، امام عالمين
يوسف زهراي شهر كاظمين
ساحل درياي جودت بيكران
هفت دريا قطره اي از فضلتان
سفره ي احسانتان گسترده است
حاتم طائي نشسته پاي آن
من گداي اهل بيتم، اي امير
باب حاجات من است اين آستان
روزي من را خدا دست تو داد
كاسه اي آب و كمي خرما و نان
قرص نان ها دست پخت فاطمه ست
شك ندارم اي كريم مهربان
گندمش را از بهشت آورده اي
از زمين هاي خودت در آسمان
خانه ات آباد باشد تا ابد
كوري چشم حسودان زمان
حضرت والا، امام عالمين
يوسف زهراي شهر كاظمين
آينه در آينه پيغمبريد
ساقيان گرد حوض كوثريد
سوره ي كوثر جواب محكم
آنكه مي گويد شماها ابتريد
چارده نوريد، نور لايزال
بر سرير كبريايي زيوريد
عرشيان را درس ايمان داده ايد
در دو عالم اهل وعظ و منبريد
هر سحر بعد از نماز صبح تان
روضه خوان روضه هاي مادريد
در قيامت جان پناه شيعيان
بر تمام عرش سايه گستريد
شك ندارم كه مرا همراه تان
روز محشر سمت جنت مي بريد
حضرت والا، امام عالمين
يوسف زهراي شهر كاظمين
#وحید_قاسمی
بسم الله الرحمن الرحیم
مدح تو را در شادی و در غم نوشتند
با این همه اما برایت کم نوشتند
تا خنده آمد بر لبت، تصنیف گفتند
تا اخم کردی صد غزل ماتم نوشتند
فریاد هایت را طنین رعد خواندند
چشم تو را هم چشمه زمزم نوشتند
وصف تو پیچیده ست و ظرف شعر تنگ است
گاهی اگر ابیات را مبهم نوشتند
از کیسه ی احسان تو درهم گرفتند
هرگاه مشتی واژه را درهم نوشتند
گفتند دارد علم الاسما بعد از این، چون
نام تو را در دفتر آدم نوشتند
خشم علی تفسیر آیات عذاب است
این را نه شیعه، اهل سنت هم نوشتند
عالم تماما آیت حق است اما
شان علی را آیت اعظم نوشتند
درد فراقش گرچه دردی بی مداواست
ذکر علی را نسخه مرهم نوشتند
اهل تغزل، اهل عرفان، اهل تفسیر
هرچه نوشتند از تو آقا کم نوشتند
#وحید_قاسمی
#اشعار_ولادت_امام_علی_سلام_الله_علیه
رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار
کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟
کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار
نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم میشود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار
در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار
چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار
قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار
جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
#وحید_قاسمی
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
ترانهی لب داوود خوشصدا این است:
علی و فاطمه! پیوندتان مبارک باد
#وحید_قاسمی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ناگفتهی بسیار از این غائله دارم
از درد یتیمی دل بی حوصله دارم
دیدند گل باغ توأم، نقشه کشیدند
بر ساقهی نیلوفریام سلسله دارم
دیشب سر سجادهی زینب، نفسم رفت
از مادر تو ارثیه در نافله دارم
جا ماندم و از بس که دویدم پی ناقه
قدر همهی قافله من آبله دارم
از نیمه شب گم شدنم تا دم آن طشت
صد خاطرهی تلخ از این قافله دارم
در شام فقط حرف اسیری و کنیزی است!
من با دو سه تا واژه پدر مسئله دارم
ما پردهنشینان حرم را چه به بازار!؟
از دست اباالفضل عمویم گله دارم
#وحید_قاسمی
#یارقیه
🆔@abadiyesher
حرفِ مرا دو تا نکنی پیشِ بچهها
من قول دادهام که شما خوب میشوی ...
😭😭😭😭
#حضرت_مادر "سلاماللهعلیها"
#فاطمیه
#وحید_قاسمی
@abadiyesher
#حضرت_زینب_شهادت
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال
حس میکنم افتادهام از شیب گودال
یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت
یادم نرفته دختران بی قرارت
یادم نرفته سنگ بر آیینهات خورد
یادم نرفته چکمهای بر سینهات خورد
یادم نرفته گریهام سیلاب میشد
طفلی رقیه پابه پایم آب میشد
زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم
من زودتر از خیمهها آتش گرفتم
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشمهایی تار از گودال رفتم
از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سر بازار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچهها رنجید زینب
از هم محلی، کم محلی دید زینب
همسایهای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخهای آویخت کوفه
رفتم، برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از خندههای ساربان رنجید زینب
آخر سرِ دروازه را هم دید زینب
از راههای سخت و بی برگشت رفتم
با دستهایی بسته پای طشت رفتم
پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم
با خونِ دل عمامهات را پس گرفتم
در قتلگاه غم، زمینگیرم برادر
دارم به قتل صبر میمیرم برادر
#وحید_قاسمی
@abadiyesher
#امام_حسین_علیهالسلام_مناجات
#پیشواز_محرم؛
#دلتنگ_محرم
این رازِ پُر از عذاب پیشت باشد
تصویر منِ خراب پیشت باشد
شاید که محرمت نبودم آقا !
این اشکْ علیالحساب پیشت باشد
#وحید_قاسمی
@abadiyesher
این رازِ پُر از عذاب پیشت باشد
تصویر منِ خراب پیشت باشد
شاید که محرمت نبودم آقا !
این اشک علیالحساب پیشت باشد
#وحید_قاسمی
@abadiyesher