eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خاموش لب به هجو جهان باز کرده است این زخم ناگهان که دهان باز کرده است چشمم بساط چشم فروبستن از جهان در این جهان چشم چران باز کرده است اشکم برآمد از پس گفتن چه خوب هم طفلک اگر چه دیر زبان باز کرده است این چاک پیرهن که از آن شمع داشتیم خود لب به پاک بودنمان باز کرده است من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار هر غنچه ای لبی به اذان باز کرده است
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می‌شد قریب پنج دیوان داشتم
هی وعده ی بی حساب بارانم داد همواره ولی به دست طوفانم داد گور پدر عشق که لبخند مرا یک عمر گرفت و چشم گریانم داد..
صد شکر غبار حرمت تاج سر ماست نامت همه شب ذکر قنوت سحر ماست گفتند بسوزید... سَمِعنا و اَطَعنا عمری‌ است که سرمایه‌ی ما، چشم تر ماست از نوکری توست به هر جا که رسیدیم یعنی که غلامیِّ تو تنها هنر ماست هر جا عَلَمی هست همان‌جا حرم توست پس کرب و بلایت همه‌جا در نظر ماست از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک اشکی که خودش روز قیامت سپر ماست ای کشته‌ی بی غسل و کفن، تشنگی تو داغی‌ است که تا روز ابد بر جگر ماست
بسم الله الرحمن الرحیم آشنا گفتند؛ «بِالدُّعا، یُستَدفِعُ البَلا» پس نیست جز دعا، در کوله‌بار ما دنیای بی‌وفا، از ما تو را گرفت از ما تو را گرفت، دنیای بی‌وفا در شهر پر فریب، از عشق بی‌نصیب ماندیم ما غریب، ای یار آشنا گریان و روسیاه، با باری از گناه هی آه پشت آه...، اما پر از ریا آخر در این گذر، جان می‌رسد به‌سر بی‌یاد تو اگر، باشد قدر، قضا ما دل‌شکسته‌ایم، از بند رسته‌ایم بیمار و خسته‌ایم، آه ای شفا بیا ای کعبه‌ی امید، در هاله‌ای سپید آمد به ما نوید، از جانب خدا؛ یک‌روز می‌رسد، یک‌روز می‌رسی خورشید بی‌غروب، از پشت ابرها
آه اگر دوران شیرین وفا خواهد گذشت روزهای هم‌نشینی‌های ما خواهد گذشت بعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد تو بر من تنها نمی‌دانی چه‌ها خواهد گذشت... عاشقانِ تازه‌ات اهل کدام آبادی‌اند؟ عطر گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟ تاب دورافتادنم از تاب گیسوی تو نیست کی دل آشفته از موی رها خواهد گذشت؟ ای دعای عاشقان پشت و پناهت! بازگرد بی تو کار دوستداران از دعا خواهد گذشت... ‌ 
یا اهل خبر شهید گردد اینجا یا بندهٔ زرخرید گردد اینجا امّید سحر نیست مگر از پیری موی شب ما سپید گردد اینجا
24.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به استقبال غزل استاد دلتنگ انالمهدی فرزند حسینم...
صبحت بخیر سایه‌‌‌ی‌ تو نورِ آفتاب صبحت بخیر خاک‌ِ درت‌ چون‌ شراب ناب ما ریزه‌‌خوارِ سفره‌ی‌ نان‌ و محبّتیم صبحت بخیر شاه‌ِجهان یابن‌ بوتراب ‌
قسم به صبح، که شب طی نگشت بی تو دمی... ...
دنیا که جز بی مرامی، هرگز نبوده مرامش اندازه استخوانی حتی نیارزد تمامش از سفره پر فریبش، از گندمش یا که سیبش میسوزد آخر ز حسرت، هر کس که‌ گردیده خامش دلبستگی بر حلالش وقتی پشیمانی آرد ای وای بر من که عمری دل بسته ام بر حرامش با هر نفس رفتم از خود، با هر نفس کم شد عمرم از رفتنش مانعی نیست، وقتی نفس بوده گامش آلودگی کار من شد، جرمم ترازو شکن شد در حیرتم از گناهان، توبه کنم از کدامش؟! ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ۱۵ شوال ۱۴۴۵
دل این دل تنگ زیر این چرخ کبود یک عمر دهان جز به شکایت نگشود آرامش تسبیح شما بر هم خورد شرمنده ام ای درخت! ای گل! ای رود!
. چشمان غزل‌نوش تو را می‌خواهم از حرف پرم، گوش تو را می‌خواهم نزدیک بیا، مرا بغل کن لطفاً آرامش آغوش تو را می‌خواهم
🌼
اگر در تیغ باشد آب، در دریاست جولانش جدایی عاشقان را مانع دیدار کی گردد؟
ما موشکیم و از کسی پروا نداریم ما با کسی اصلا سر دعوا نداریم سرجنگی ما پر شد از عشق تل‌آویو ما مقصدی غیر از دل 💓حیفا نداریم😉 ۱۴۰۲/۲/۷
وای اگر گرمی خون شهدا سرد شود و زمین جایگه مردم نامرد شود مردی وغیرت وایثار وشهادت برود تنِ تبدار زمین این همه بی درد شود نگذارید که مردان حقیقت بروند بیشه ی عشق پُر از فتنه ی ولگرد شود گرمی و شور شهیدان اگر امروز نبود جای شک نیست که این قافله دلسرد شود رخشِ مردانگی وغیرت وپیکار کجاست؟ رستمی کو که در این عرصه همآورد شود مرد میدان بلا باش که در مذهب عشق هر که با درد بپیوست یقین مرد شود
عاشق شدم به لطف غمت مهربان شدم چیزی که چشم داشتی از من همان شدم روزم بیاد تو همه شد آه و اشک و سوز هر نیمه شب بخاطر تو نیمه جان شدم شیرین و تلخ خاطره‌ها یادم آمدند صد بار هی بهار شدم هی خزان شدم این زهر دوری تو به جانم نشست و من در کام و جام خود، نه شکر،  شوکران شدم آهوی زخمی‌ام که برای شکار بعد در چشم شیر های گرسنه نشان شدم عشق زمینی تو مرا از زمین گرفت در خاک ریشه کرده و بر آسمان شدم با شعری از خودم به پذیرایی‌ام بیا روزی اگر به خانه‌ی تو میهمان شدم
. آقا! به جان خستهٔ من هم نگاه کن! رحمی به‌ حال این دل بی‌سرپناه کن! گم کرده‌ام مسیر رسیدن به دوست را ای راه مستقیم! مرا سربه‌راه کن! تاریک شد دلی که ندیده‌است رویِ تو خورشید من! بیا و شبم را پگاه کن! از نور توست روشنیِ جانِ آفتاب بر جسمِ من بتاب و مرا نیز ماه کن! عمری تو را صدا زده‌ام بعد هر نماز لطفی بر این صدای پر از سوز و‌ آه کن! آقا! گناه من شد اگر مانع ظهور؛ بر من نگیر و عفو بر این روسیاه کن! عجل الله تعالی فرجه الشریف
اندازه‌‌ی من هیچ‌کس بیچاره و بدبخت نیست وقتی‌خیالم از تو و آن قلب سنگت تخت نیست از بی‌تفاوت بودنت یک عمر چشمم اشک ریخت با این دل خون می‌روم اما برایت سخت نیست
نقش جمال یار را تا که به دل کشیده‌ام یک‌سره مهر این و آن از دل خود بریده‌ام هر نظرم که بگذرد جلوهٔ رویش از نظر بار دگر نکوترش بینم از آنچه دیده‌ام عشق مجال کی دهد تا که بگویمی چسان تیر بلای عشق او بر دل و جان خریده‌ام سوزم و ریزم اشک غم، شمع‌صفت به‌پای دل در طلبش چه خارها بر دل خود خلیده‌ام چاک دل از فراق او می‌زنم و نمی‌زند بخیه به پاره‌های دل، کز غم او دریده‌ام این دل سنگم آب شد زآتش اشتیاق شه بس‌که به ناله روز و شب، کورهٔ دل دمیده‌ام شرح نمی‌توان دهم سوزش حال خود به‌جز ریزش اشک دیده و خون دل چکیده‌ام حیران تا کی از غمش، اشک به دامن آورد؟ چون دل داغ‌دار خود هیچ دلی ندیده‌ام
دلی که عاشق و صابر بُود مگر سنگ است؟ ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است برادران طریقت نصیحتم مکنید که توبه در ره عشق، آبگینه بر سنگ است...
به گرمی غنچه‌ها را می‌نوازد مثل فرزندش یقین از نور و باران آفرید او را خداوندش هوای خانه پاکیزه‌است در این شهر آلوده هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش کبوتر‌هایی از نخ، جان گرفته با گره‌هایش گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش خدایا کاش مادر بی‌خبر از دردهایم بود که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش دوباره پنجره یخ‌بسته، می‌کوبد به در طوفان خزان پشتِ در است و همچنان سبز است لبخندش صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر که قولش قول و حرفش حرف و سوگند‌ است سوگندش گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش به من گفته: مبادا بعد مرگ از خواب برخیزی به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ است این پندش
لب‌تشنه خوابیدند پای حوض گلدان‌ها شاید تو برگشتی و برگشتند باران‌ها شاید تو برگشتی و شهریور خنک‌تر شد دنیا کمی آرام شد، خوابید طوفان‌ها شاید تو برگشتی و مثل صبح روز عید پر کرد ذهنِ خانه را تبریکِ مهمان‌ها آن وقت دورِ سفره می‌گویند و می‌خندند بشقاب‌ها، چنگال و قاشق‌ها، نمکدان‌ها آن وقت عطرِ چای لاهیجان و لیموترش آن وقت رفت و آمدِ شیرین قندان‌ها تو نیستی و استکان‌ها نیز خاموش‌اند ای کاش بودی تا تمام روز فنجان‌ها...
گرچه از جور ِ تو تا صُبح نَخوابیدم، لیک مَصلحت نیست نَگویم به شما صُبح بخیر