eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه تیرم به خطا می‌رود اما به هدر، نه دل خون شده وصلم و لب‌های تو سرخ است سرخ است ولی سرخ‌تر از خون جگر، نه با هرکه توانسته کنار آمده دنیا با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه! بدخلقم و بدعهد، زبان‌بازم و مغرور پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟ یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد یک بار دگر، بار دگر، بار دگر… نه! |•فاضل‌نظری•|
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی
نباشم در جهان تا تو نباشی یار من...
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد 👤حافظ
در پِی همزاد خود باش و سراغ ما نیا.. شانِ دریا نیست با یک استکان، هم صحبتی..
از دل به دلت راهی، می‌خواهم و دیگر هیچ مَکتوب نمی‌فهمم! پیغام نمی‌دانم!
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
گـر اسیـرخط و خالی شـد دلـم‌، عیبم مکن مرغ جایی می‌رود کانجاست آب و دانه‌ای
ظاهرش يڪـ ميم ، تنها بيش نيست اما چرا...؟ حاصلِ جمعش بە اسمم را ڪـە ڪَویی ، بی نهایت مےشوم...!!
زلف تو در کمندِ جنون می‌کشد مرا خوش‌خوش به کوی عشق درون می‌کشد مرا هرجا که می‌گریزم از این فتنه، ناگهان عشقت عنان‌گرفته برون می‌کشد مرا من دل نمی‌دهم به لب و چشم او، که یار گاه از فسانه، گَه به فسون می‌کشد مرا بر خاک آستان تو گریَم به خون دل چون خاک می‌دواند و خون می‌کشد مرا «شاهی»! به کوی عشق مکن بعد از این قرار کاین دل به گوشه‌های جنون می‌کشد مرا...
سرِ یک سؤ تفاهم ، من و تو ، ما نشدیم دخترِ من به تو میرفت اگر قسمت بود...!
برکه بودم در خیالم شوق ماندن داشتم بر تنم تصویر ماهش را نگه می داشتم رفت و بی او مرگ هم جویای حال ما نشد زنده بودن را چنین مشکل نمی پنداشتم گفت بعد از من به دنبال کسی دیگر بگرد💔 کاش بعد از رفتن او پای گشتن داشتم با تمام شهر اگر ناسازگاری کرده ام جای او را در دلم خالی نگه می داشتم دوست ها را حذف کردم تک تک از تنهایی ام جا برای هیچ کس جز یاد او نگذاشتم وصل او را از خدا می خواستم تا قبل از این! دیدمش با دیگری.. دست از دعا برداشتم
با هیچ‌کس به غیر خودت دردِدل نکن ناگفته‌ها بزرگ‌ترین گنجِ عالم‌اند ...!
دلتنگ و دل سپرده دل‌آرام و دل‌فریب ما را چنین بخواه و خودت آنچنان بمان...
اگـــــــــرچه در دلـم درد کمی نیست برای زخـم هـــــــــایم مرهمی نیست پرم از غصـه، ســــوز و آه... امــــــــا خدایا! چون تو می‌بینی غمی نیست
همه ی سـهـم مـن از عشق تــوغم بود ولی دوست دارم ڪه تو را شادببینم ای دوست
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم، آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم... نه خدایی که برایم از خشم، نه خدایی که برایم از قهر، نه خدایی که برایم ز غضب ساخته‌اند. به خدایی که خودم میدانم، به خدایی که دلش پروانه است، و به مرغان مهاجر هر سال، راه را میگوید... و به باران گفته است باغ‌ها تشنه شدند، و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست، که مبادا که ترک بردارد... به خدایی که خودم میدانم چه خدایی جانم...
در هر گذر که باشی نتوان گذشتن از تو آری چو جانی و کس از جان گذر ندارد سلام شب همگی بخیروخوشی🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 گردون پى شكست دل ما فتاده است این شیشه را به ساقى كوثر سپرده‌ایم
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسه ای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری که هردو باورمان ز آغاز، به یکدیگر نرسیدن بود . . حسین_منزوی
: عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی ‌عشـق‌ مگر‌ شاید‌ و اما دارد با نسیم سحـری دشت پر از لالہ شکفت سر سربسته چرا اینهمہ رسوا دارد در خیال آمدی و آینہ ے قلب شڪست آینــه تازه از امروز تماشا دارد ... بس که دلتنگم اگر گریہ کنم می گویند قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آڪندست چہ‌ سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشـق رازیست ڪہ تنها به خدا باید گفت چہ سخن ها کہ‌ خدا با من تنها دارد ✍🏻
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟ با صد امیدواری ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد حزین لاهیجی
بوسه هر صبح زند شمس به درگاه نجف ماه بی سجده به ایوان تو کامل نشود 🌾🌸🌾