eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
103 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃 جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می‌خواهد تشنه به غیر آب، از دریا چه می‌خواهد حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می‌خواهد؟ پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه می‌خواهد تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است مسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد اکبر لطیفیان زمان
نه میل ماندن و مُردن، نه جراتِ نه شنیدن چه مانده از منِ تنها؟ که مانده از منِ من، تو
چون خانه‌ی ویران‌ شده بر رهگذرِ سیل در طالعِ ما رفته که آباد نگردیم...
پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم از این پهلو به آن پهلو بگرداند
گقتی این حس را ببر از یاد و تنها دوست باش خسته ام از عشق ، اما از رفاقت بیشتر
آتش به آب و یار به اغیار و گل به خار کردند صلح و بخت به ما آشتی نکرد
💚🍃 من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست
چو خاک اگرچه ندارد وجود من قدری برای کوری دشمن نگاه دار مرا...
شکنجه میدهد مرا پیام های او به او چه شرح پر شراره ای کلام های مو به مو
چون وا نمی کنی گِرِهی، خود گِرِه مشو ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
. کلبه ای متروکه را غوغای طوفان است و بس جای بلبل های خوش آواز زندان است و بس یا لب پیمانه خواهد مرد ،یا ویرانه ها عاقبت محصول دل دادن فقدان است و بس بس خطاکار است نام پر شکوه "آدمی" خوش به حال آن که در دنیا انسان است و بس صحبت دل را فقط از دیده ها باید شنید .. عشق در پیراهن جادوی کنعان است و بس سوی یک مقصد به نام هیچ راه افتاده ام آدم دیوانه را تنها بیابان است و بس من در این میخانه ها صد باغ جنت دیده ام قبله ام‌ پیچ و خم مویی پریشان است و بس شک ندارم شاعر این بیت ها دیوانه است شاعری کردن فقط تکرار عصیان است و بس
دوباره صبحِ مخمل پوش آمد بساطِ روشنی بر دوش آمد تمام خانه ها را گرم کرده بیا بنشین سماور جوش آمد