eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام شهر دلم زیر گام های تو بود که چشمهای توآغاز ماجرای تو بود تو رازهای مرا کوچه ‌کوچه می‌دیدی وکنجکاوی تو‌‌، راز چشم های تو بود میان قاب تنم، پشتِ این نقاب غریب چه بود ؟ عکس عقابی که در هوای تو بود به فکر صید تو بودن چه جراتی می‌ خواست برای من که دلم، طعمه ‌ای برای تو بود همیشه چشم دلم محو دیدنت می شد همیشه گوش دلم در پی صدای تو بود خوشا به آینه‌ ها چون ‌که با تو شکل تو اند خوشا به پیرهنت، جامه ‌ای که جای تو بود نگو پی ‌ات ندویدم که پا نداد و نشد که خط فاصله دنبال رد ‌پای تو بود
در من دوباره زنده شده یاد مبهمی دنیا قشنگ‌تر شده این روزها کمی گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من یعنی زیاد یعنی هم‌سنگ عالمی دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟ من قانعم به برگِ گلی، قطره شبنمی ای عشق چیستی تو که هر گاه می‌رسی احساس می‌کنی که دلیری، که رُستمی مثل اساس فلسفه و فقه، مبهمی مثل اصول منطق و برهان، مسلّمی هم‌چون جمال پرده‌نشینان، محجّبی هم‌چون بساط باده‌فروشان، فراهمی حق داشت آدم، آخر بی‌عشق آن بهشت کم‌تر نبود از برهوت، از جهنمی با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لب‌گزه قصری پر از فرشته و دیوار محکمی؟ باید مجال داد به خواهش، به وسوسه باید درود گفت به شیطان به آدمی!
سینه ها با سوختن، ارزنده تر خواهند شد شمع ها در عمق شب، تابنده تر خواهند شد امتیاز ماست‌‌ مُردن! می کُشند و غافلند دم به دم با مرگِ ما بازنده تر خواهند شد سنگ اگر هم صحبت آیینه های ما شود ما زبان هامان از این بُرّنده تر خواهند شد چون‌ جواب صخره تکراری ست، پرسش های موج بعد از این از صخره ها کوبنده تر خواهند شد چشم هایی که پی میراث ما افتاده اند منتظر باشند! در آینده، تر خواهند شد! اهل دنیا را خیال مرگ حتی می کُشد عاشقان با مرگ اما زنده تر خواهند شد ای شهادت! دست خونین بر سر و رومان بکش! تحفه ها، تزیین شده، زیبنده تر خواهند شد رزق اگر باشد شهادت، شام با تهران یکی ست «بی تفاوت ها» فقط شرمنده تر خواهند شد
اگر جویای احوال منی، من سخت غمگینم! اگر هم از سر تکلیف می‌پرسی ،خدا را شکر...
بدون لطف تو "شادی" به فکر "غم شدن" است "وجود" یکسره در معرض "عدم شدن" است به جلوه آمده در تو تمام "کُنْ فَیَکون" جواب خواسته‌های تو لاجرم "شدن" است به "بودن" تو گره خورده است "بودن ما" به شوق توست که "دم" فکر "بازدم‌ شدن" است به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست کدام آینه را قدرت عَلَم‌ شدن است؟ برای از تو نوشتن درخت‌های جهان تمام حسرتشان کاغذ و قلم‌ شدن است تویی که آینه‌ی کعبه‌ای و آن عملی که در برابر تو واجب است، خم شدن است کمال مرتبه‌ی شاعرانِ دوره‌ی ما در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است چگونه درک کنم بخشش تو را؟ وقتی که منسب پسرت اُسوه‌ی کَرَم شدن است به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آن‌جا تمام حسرت ما زائر حرم شدن است
سلام. صبحتون بخیر🌼
هر کس هر آنچه دیده اگر هر کجا تویی یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی در تو خدا تجلی هر روزه می‌کند «آیینه تمام نمای خدا» تویی میلاد تو تولد توحید و روشنی است ای مادر پدر! غرض از روشنا تویی چیزی ندیده‌ام که تو در آن نبوده‌ای تا چشم کار می‌کند ای آشنا! تویی نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار سرچشمه فقاهت آل عبا تویی غیر از علی نبود کسی همطراز تو غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی تو با علی و با تو علی روح واحدید نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟ ایمان خلاصه در تو و مهر تو می‌شود مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی زمزم ظهور زمزمه‌های زلال توست مروه تویی، قداست قدسی! صفا تویی بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است سوگند خورده است که خیرالنسا تویی شوق تلاوت تو شفا می‌دهد مرا ای کوثر کثیر! حدیث کسا تویی آن راز سر به مهر که «حافظ» غریب‌وار می‌گفت صبح زود به باد صبا تویی هنگام حشر جز تو شفاعت کننده نیست تنها تویی شفیعه روز جزا تویی در خانه تو گوهر بعثت نهفته است راز رسالت همه انبیا تویی «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» بی تو چه می‌کنند؟ تویی کیمیا تویی قرآن ستوده است تو را روشن و صریح یعنی که کاشف همه آیه‌ها تویی درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد آه ای دوای درد دو عالم! دوا تویی من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 شب شعر «عشق ملت» 🔸شعرخوانی محمد جواد منوچهری
یک جرعه آب در ته لیوان هنوز هست در پاره‌های  پیرهنم جان هنوز هست دیوارها اگرچه مرا دوره کرده اند یک پنجره به سمت خیابان هنوز هست این جا کسی به بی کسی ام پی نمی برد وقتی که لطف حاشیه سازان هنوز هست هرچند لحن قافیه هایم عوض شده درمن هزار مرد پریشان هنوز هست در پرسه ی شبانه ی من بین واژه ها یک بغض تلخ، از تو چه پنهان هنوز هست بگذار زخم های دلم را نهان  کنم در دست این قبیله نمکدان هنوز هست دل را به زنگ قافله خوش کرده ایم و آه اندوه چند ساله ی زندان هنوز هست
با دست خــزان ، غــزل به پایان آمد گلـــواژهٔ برف ، سمـــت بستــــان آمد بی قافیه و وزن روی شاخه نشست با شعــر سپــید خـود ، زمســتان آمد
السلام علیک یا صاحب الزمان آرامِ دلِ منتــــظــران ! اَدرِکنـــی ای روح حیـــات جـــاودان ادرکنی فریادرسی نیست در عالم ، جز تو اَلغَوث ، امام انس و جان ! ادرکنی
مقصود خدا از دو جهان خلقت زهراست المنّةُ لِلّه که این است و جز این نیست...
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ مادرم شاعر بود با دو چشمش غزلِ مهر برایم می‌خواند هر زمان می‌خندید من رباعی‌ها را از کنار لب او می‌چیدم... دست او باغچه‌ای بود که هر روز به هنگام سحر پای سجادهٔ نور رفته تا عرش خدا گل و ریحان می‌داد! من سحرها گاهی از پس پردهٔ خواب وقت جوشیدن خورشید لبم تر می‌شد... با ترنم‌هایی که پر از عطر دعا و تپش بال ملائک بودند من صدای قدم نرم خدا را که لب پنجره می‌آمد و از چشمهٔ عشق نور در دامن مادر می‌ریخت می‌شنیدم انگار! مادرم شاعر بود تا تنور دل من گرم شود یک سبد نان و صفا دو سه تا شعر سپید و دو فنجان پر از قافیه را وسط سفرهٔ صبحانه برایم می‌چید تا صدایم می‌کرد در دلم شوق شکوفا می‌شد خواب با مزهٔ شیرین و تن مخملی‌اش می‌پرید از سر چشمم ناگاه... مادرم آنجا بود روشنی می‌بارید بوی دلچسب‌ترین لحظه به جانم می‌ریخت مادرم می‌خندید! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
هدایت شده از مجتبی خرسندی
41.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای از تو نوشتن درخت‌های جهان تمام حسرت‌شان کاغذ و قلم شدن است مجتبی خرسندی شعرخوانی مدح حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها حرم مطهر رضوی 📝گروه ادبی یاقوت سرخ @Yaqoote_sorkh @Mojtaba_khorsandi
چنان که قصد می‌سازند از الفاظ، معنا را خدا از آفرینش قصد کرده، خلقِ زهرا را "ولولا فاطمه" یعنی که بی‌زهرا نمی‌دیدیم نه احمد را، نه حیدر را، نه هرگز خلق دنیا را بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را صفاتش آینه‌دارِ صفات کبریا باشد چه برهانی از این بهتر وجود حق تعالی را چگونه در حجابی و همه عالم به دست توست؟! خدایا!  فاطمه حل کرد بر ما این معمّا را کجا با تار و پودِ لفظ در توصیف می‌آید که ممکن نیست گنجاندن درونِ کوزه، دریا را نشسته از الف تا یاء، حیران چنین معنا بلی ظرفیّتِ وصفش نمی‌باشد الفبا را حماسه می‌تراود آنقدر از خطبه‌هایش که به خطبه می‌کَند از جای، کوهِ پای بر جا را زهی عفّت، زهی عصمت، زهی بانوی نوری که علی نشنیده هرگز از زبان او تقاضا را تنور خانه‌ی او گرم دارد جان عالم را به رشک انداخته نورِ تنورش، طور سینا را قناتِ جنّت از نورِ قنوتِ فاطمه جاریست نمازش غرق رحمت کرده محراب و مصلّا را بلی آن فاطمه که خلق، عاجز مانده از درکش که در اسمش خِرَد حیران و گُم کرده مُسمّا را بلی آن فاطمه که یک عنایت از عنایاتش رسانده تا نبوت نوح و موسی و مسیحا را بلی آن فاطمه که بهر کار خانه‌اش حتی فرستاده خدایش "سَوفَ یُعطیکَ فَتَرضی" را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او به ما آموخت معنای تبرّا و تولّا را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او بهم زد حیله‌ها و مکرهای شومِ اعدا را بلی آن فاطمه که خطبه‌های آتشین او شکست آخر سپاهِ بُت‌پرستِ لات و عُزّا را بلی آن فاطمه که سیره‌اش تفسیر قرآن است هم آیات جهادش را و هم آیات تقوا را بلی آن فاطمه که مادری کرده برای ما و از ما دستگیری می‌کند امروز و فردا را ** مسیر مدحِ شعرم را به سوی مرثیه انداخت خدا لعنت کند آن ضرب دست بی محابا را نمی‌دانم که سیلی با رُخش... اصلاً چه می‌گویم؟! که حتی گل اذیت می‌کند آن روی حورا را دلیلش شرم از شرمِ علی بوده اگر زهرا میان شعله‌ها تنها صدا زد نامِ بابا را کنار بسترش با گریه می‌گفتند اطفالش: به دامن گیر مادرجان سرِ آشفته‌ی ما را گره وا می‌کند از کار شیعه، گریه بر مادر مگیر از ما خدایا روضه‌ی امّ‌ابیها را حجت‌الاسلام
مقصود خدا از دو جهان خلقت زهراست المنّةُ لِلّه که این است و جز این نیست...
مریم؟ شقایق؟ یاس؟ نیلوفر؟ زیباتر از این‌هاست، زیباتر خوش‌بوترین: در دامنش ریحان جاری‌ترین: یک چشمه از کوثر گاهی بخوانش سیب، سیبی سرخ گاهی گلاب تازۀ قمصر از چشم‌هایش شعر می‌بارد روی خطوط خالی دفتر در هفت سال تشنگی، باران در هفت دور تشنگی، هاجر در خنده‌هایش شور رستاخیز در گریه‌هایش یادی از محشر عشق است اسم اعظمش امّا در خانه، نام کوچکش، مادر
روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست
گاهی فقط یک ابر می ‌فهمد هوایم را یک روح سرگردان، سرای ناکجایم را یک باغبان در خشکسالی‌های پی ‌در ‌پی یک گوش کر، فریادهای بی‌صدایم را دردم شبیه دردهای پیش از اینم نیست گم کرده‌ام انگار در قلبم خدایم را می‌ترسم ازتصویر آیینه که در چشمش دیوانه ‌ای دیگر بگیرد باز جایم را مثل خوره این زخم ها بر روحم افتاده درهم تنیده تار رخوت انزوایم را من گرم رویای خودم بودم نمی‌دیدم کابوس‌های منتظر در خوابهایم را رفتم به سمت آرزوهای مه‌ آلودم آن قدر که دیگر ندیدم رد‌پایم را
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐــﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار کـــه این دیوانه تنهـــا تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤــﺎﻥ ﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد
چنان آلوده دامانم، ثوابی گر به جا آرم ثواب آلوده میگردد ز دامانی که من دارم
🔸 هدیه روز زن روز زن می‌آید و من باز آقا می‌شوم بهترین مردی که دارد کل دنیا می‌شوم احترام همسرم چون هست واجب، چندبار تا کمر در احترام همسرم تا می‌شوم می‌برم از یاد خود این را که شیری گُنده‌ام می‌شوم موشی که توی مُشت هم جا می‌شوم من که خُلقی زهرماری داشتم در طول سال روز زن شیرین‌تر از طعم مربا می‌شوم من که در می‌رفتم از کوره پس از حرف‌ زنم صابر و آرام و مظلوم و شکیبا می‌شوم من که در عمرم نشُستم ظرف و رخت خانه را تا که ظرف و رخت می‌بینم خودم پا می‌شوم باکمال شوق بهر دیدن مادر زنم تا زنم گوید: «بریم امشب» مهیا می‌شوم روز زن تا کادویی غیر از النگو می‌دهم کادو گردد باز و من چون قبل رسوا می‌شوم
🍁🍃 فرزند برومند ولایت، سردار سربازی و تفسیر شجاعت، سردار لبخند تو را که دید، زیباتر شد آلاله‌ی خوش‌رنگ شهادت، سردار @avayesokut
چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم چیزی به‌غیر تاول دستان مادرم تنها اتاق خلوت رؤیای کودکی... شاهانه بود چادر ارزان مادرم قایم که می‌شدیم کسی کارمان نداشت در چادر گرفته به‌دندان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم اقساط ماهیانه بابای کارگر کم بود در مقابل ایمان مادرم غیر از دعا به حال من و خواهران من چیزی نبود در تب و هذیان مادرم یادش به‌خیر... شانه به موهام می‌کشید قربان گیسوان پریشان مادرم یک سفره پر از برکت پهن کرده‌ام با پول تانخورده قرآن مادرم هرگز قسم به جان عزیزش نخورده‌ام دلتنگ مادرم شده‌ام... جان مادرم کو شانه‌ای که سر بگذارم به‌روی آن حالا که آمده‌ست سر شانه مادرم از روزگار درس فراوان گرفته‌ام اما هنوز طفل دبستان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم
هدایت شده از بارش‌های قلم من
این لب که شده عاشق آغوش سکوت از شر زبان شده است مدهوش سکوت آنقدر دلش خون شده از دست گناه بر قامت خویش کرده تن پوش سکوت