eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
32 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼
وباز عطر تو پرکرد خانه ی من را وسوخت حسرت تو آشیانه ی من را کسی گمان نبرد بعد روزگاری چند زمانه بشکند آن عاشقانه ی من را ومن همیشه دویدم و من همیشه ...‌ولی چقدر دام نهادند دانه ی من را به روزگار جوانی به پیری ام انداخت جوانه ی نگهت ان زمانه ی من را بیا که لیلی من گر تویی نخواهی دید زتربت من مجنون کرانه ی خود را ببوی خاک مزار مرا که خواهی دید زذره ذره ی خاکم ترانه ی خود را بسوخت مفلس و راهی به سوی دوست نبرد اگر چه داغ تو کرد او بهانه ی خود را مرا زیاد مبر گرچه از تو دورم دور مرا زخویش بخر گرچه ازتو دورم دور به روزگار که چون باد در گذر باشد زمن بگیر خبر گرچه ازتو دورم دور نکن به هرچه جفا بر من شکسته ،دلیل رقیب شعبده گر گرچه از تودورم دور خدا گواست که سرتا به پا به داغ فراق نشسته تا به سحر گرچه ازتو دورم دور دگر به حوصله ی ما نمینشیند صبر تو و هوای دگر گرچه ازتو دورم دور هوای مفلس و بیچارگی و درد فراق نداشت هیچ ثمر گرچه ازتو دورم دور بیا و بازنشان آتشم به خویش انداز به دامنت همه سر گرچه ازتو دورم دور دوا نکرد مرا روزگار هجرانت مگر گرفته سری پاکباز دامانت نداشت صومعه درسی به جز فراق فراق مگر وصال تو سر برزد از گریبانت دوای درد دل من نهفته در لب توست بیا و بازکن از گنج خانه احسانت نمیدهند اجازت مرا به سیر سفر هوای بوی دوگیسو و  چشم فتانت دمید صبح و سراز خواب بر نکردی بخت چنانکه چشم غزالان به صبح مستانت خوش آن زمانه که مفلس فتاده باشدمست زدام زلف تواندر چه زنخدانت ما را نخوان و بگذر اگر اینچنین خوشی گر با رقیب سرکش غم آفرین خوشی ای مدعی بیا که مرا درد عشق او عمری است میکشد توبیا گر بدین خوشی از حلقه های زلف و سیه خال گونه ها ما را گرفته ای به کمند و کمین خوشی زنارعشق دربر و در کف دعای زهد خوش مذهبی است گرتو بدین پوستین خوشی مفلس دعای خسته دلان ره نمی برد همچون صبوحی از لب آن نازنین خوشی
صبحت به کام ،حضرت عشقم تو را سلام دردانــــــــه منی ومرا جز تو نیست نام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
همین که چشم های تو پر استعاره می شود چهارپاره ی دلم،هزار پاره می شود صدا که می زنی مرا سیاهچاله ی دلم زمین بازی هزار و یک ستاره می شود برای لحظه ای سکوت می کنی و ناگهان ترانه های عاشقانه نیمه کاره می شود سکوت میکنی،سکوت می کنی و بعد از آن زبان رسمی جهان فقط اشاره می شود ببخش اگر گلوی دفترم که خشک می شود نتیجه اش دو خط خیال بد قواره می شود
جان پناه خستگی هایم شدی؛؛؛صد آفرین حسرت امروز و فردایم شدی؛؛؛صد آفرین رنگ چشمت جلوه ای از رنگ چشمان خدا خالق تصویر دریایم شدی؛؛؛ صد آفرین در خودم گم می شوم وقتی نگاهم میکنی مقصد پنهان و پیدایم شدی ؛؛؛صد آفرین با تمام سازهای زندگی رقصیده ام آخرین آهنگ اجرایم شدی؛؛؛صد آفرین دل بریدم از تمام دلخوشی های جهان آفرین؛؛؛تنها تمنایم شدی؛ ؛؛صد آفرین
آسمان ابری ام...بارانی ام... لبریز خویش بی صدا می گریم و جان میرود گاهی ز خویش آمدی؛ رفتی ..خراب آباد دل را سوختی شهر نیشابورم اما عاشق چنگیز خویش آینه هرشب سراغم را گرفته از خودم من کجا گم گشته ام با حال شور انگیز خویش خش خش برگ درختان زیر پا دردآور است بی حضورت؛ بی قرار دردم و پاییز خویش دفتر و چشم تر و شعر و جنون مرهم نشد خود به پایم می روم تا برزخ پرهیز خویش
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم
زندگی جيره ی مختصری است مثل يک فنجان چای و کنارش عشق است مثل يک حبه ی قند زندگی را باعشق نوش جان بايد کرد
می خرامد غزلی تازه در اندیشه ما شاید آهوی تو رد می شود از بیشه ما دانه سرخ اناریم و نگه داشته اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ما اگر از کشته خود نام و نشان می پرسی عاشقی شیوه ما بود و جنون پیشه ما سرنوشت توهم ای عشق! فراموشی بود حک نمیکرد اگر نام تو را تیشه ما ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ما
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
❇️ دفتر رباعی آن عشق که طرح آشنایی انداخت ما را به مسیر بی‌وفایی انداخت افسوسِ رسیدنِ به یکدیگر بود چیزی که میان ما جدایی انداخت 🌸🌸🌸 ای‌کاش نگاه خسته را خوابی بود یا در شب بی‌ستاره مهتابی بود ما مثل دو کاج دور از هم هستیم ای‌کاش که بین من و تو تابی بود 🌸🌸🌸 خوب است که بی‌پناه باشی یوسف زندانی بی‌گناه باشی یوسف وقتی‌که زمین قلمروی نامردی‌است بهتر که درون چاه باشی یوسف 🌸🌸🌸 ای‌کاش که دست‌کم سرابم باشی یا شاخه گل لای کتابم باشی در این همه تاریکی مطلق بانو خورشید که نه چراغ خوابم باشی 🌸🌸🌸 این دل که دلیل بی‌سروسامانی‌ است در سینهٔ من کتیبه‌ای ساسانی است تا سلسلهٔ گیسوی تو قاجار است اوضاع دو چشم عاشقم اشکانی است 🌸🌸🌸 با یک دل پردرد تو ماندی با من خورشیدتر از زرد تو ماندی با من رفتند تمام فصل‌ها الا تو پاییز دمت سرد تو ماندی با من 🌸🌸🌸 یک کوچه زمین عاشقان ناهموار یک شهر تمام سایه‌ها بی‌دیوار یک پرسش نیمه‌فلسفی از تقویم آقای خزان کجاست خانوم بهار؟!
♡ دوباره مثل شقایق شدی! چه خونینی! دوباره همدم تنهایی‌ام! چه غمگینی! دوباره چشم، پر از ابر گریه شد اما برای خندۀ سردی تو گرم تمرینی درون کشتی غصه  مسافر رنجی برای شادی خود باز غرق تلقینی گرفته‌ای چقدر فاصله‌ از آدم‌ها! برای هر که رسیده چه سرد و سنگینی! چه حس غربت تلخی نشسته در چشمت ولی هنوز برایم عزیز و شیرینی بگو که عشق نمرده بگو نفس دارد نگو که مرده و حالا به کار تدفینی @eitaaparvanegi
هدایت شده از آوای سکوت
🍁🍃 با تلخی خود حاشیه‌سازی نکنید اینقدر به‌هم زبان‌درازی نکنید حالا که به‌دنبال رسیدن هستید در کوچهٔ عشق، بچه‌بازی نکنید! @avayesokut
یا علی گفتیم و عشق از عین او آغاز شد سرمه ی چشمان ما خاک ردای قنبر(حیدر) است آمده سر نهان خلقت هفت آسمان «لَو کُشِف..» می خوانَد و حق‌الیقین را مظهر است ()
به سرقت برده ای از من دلم را ساده انگاری مرا دیوانه کردی تو، مگر جانم مرض داری؟!   دل از من نه که برده شیطنت هایت دل از ایران از اینجا تا به نیشابور، از اهواز تا ساری   برایت شعر می بافم ولی هی می شِکافیَش قبول اصلا تو یک جا "حافظ و سعدی و عطاری"   کنارت "هیتلر"ها مثل آدم های مظلومند شبیهت نیست حتی در جنایت در دل آزاری   چنان در کار زارِ عشق بی رحمی که از وحشت  به زیر خاک می لرزد"محمد خان قاجاری"   و با فکر و خیالت بی قرارم روز و شب ها را من و عشق تو و درد و غم و تا صبح بیداری   بیا بنشین کنارم امشبی را من هوس کردم برایت شعر گویم مثل شاعر های درباری   تمام شعرهایم را بنا کردم به وزن عشق مفاعیلن...نگاه تو... مفاعیلن... گرفتاری  
دلتنگى كه از حد بگذرد به هيچكس رحم نميكند، سريع به چشم ها روى مى آورد آنقدر اشك ها را در مى آورد تا آرام بگيریم ! دروغ چرا بگويم؟ دلتنگى بعد از او، تمامِ جانم را گرفت.
دل من در هوای تو ، بهاری میشود برگرد چه احساسی میان شعر جاری میشود برگرد همیشه ناظم این شهر در خون خفته ای بانو نباشی لحظه ای ، بی بند و باری میشود برگرد یکی اینجا بدون تو بهارش چون خزان گشته یکی در پیش پاهایت به زاری میشود برگرد تو هر گاهی که میگردی ، بزیر نم نم باران نگاهت مات ، و لبهایت اناری میشود برگرد نظامت را پذیرفتم ، تو سلطانی اگر نآیی وزارت خانهایت دستکاری میشود برگرد به محض رفتنت ، ای ماه بانوی قشنگ من درون سینه ی من ، انتحاری میشود برگرد ترا میگویم ای آنکه ز پیشم دور میگردی بهم میریزد اینجا ، بیقراری میشود برگرد
باز هم در خیال کوچکی‌ام، مادرم چای سبز می‌ریزد، با همان استکان کودکی‌ام!
افتاده دوباره ماهِ شب بر دوشم سرما زده چای آتشی می نوشم خورشید بیا دوباره دلگرمم کن از هر طرفی شعله بکش در گوشم
گاهی تنها دونفر می‌توانند تمام دنیا را مثل دو حبه قند در فنجانی چای به‌هم بزنند...
یك بار بیا و عاشقی کن تلخ است ولی ضرر ندارد . . .
دل من بی‌تو شبیه خلبانی‌ است که شب حین پرواز، مسیرش به طبس افتاده
سلام صبحتون بخیر🌼🌼🌼
باران زده کوچه باغ را تر کرده گل‌های اتاق را معطر کرده آغوش من از عطر تنش پر شده است او حال مرا دوباره بهتر کرده @nabzeghalam