eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تو ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﻋﺸﻖ من! سرنوﺷﺘﻢ ﺑﻮﺩﯼ، ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻧﻔﺴﺎﯼ ﺷﻠﻮﻍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺑﯽ‌ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ...
رفته‌ای گرچه دلم منتظر برگرد است چقدر صبر از این زاویه‌اش نامرد است
خیلی😢
لب تو دام من و قاتل ایمان من است ترسم آن است بگویند که این هم مومن!
آبروی اندکی دارم که آن هم بند توست عشق تو آخر مرا رسوای عالم می‌کند
کاش بودی تا که من با طرح دار بر لبت آسمان و ریسمان را مثل هم میبافتم
آه از این دل تنگم که درست موقع خواب به یاد غزلت میفتد....😢
گر گریهٔ تلخ و بی‌صدایی داریم گر هر نفسی جام بلایی داریم آشفته نشو شعر بفران ای دل خوش باش که ما نیز خدایی داریم
مَن اگر با مَن نباشم؛ می‌شَوَم تنهاترین کیست با مَن گر شَوَم مَن؛ باشد از مَن، ما ترین مَن نمی‌دانم کی ام مَن؛ لیک یک مَن در مَن است آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن، روشن است مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن! ای مَن غمگین مَن در لحظه‌های شاد مَن! هرچه از مَن یا مَنِ مَن، در مَنِ مَن دیده‌ای مثل مَن وقتی که با مَن می‌شوی خندیده‌ای هیچکس با مَن، چنان مَن، مردم آزاری نکرد این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد ای مَنِ با مَن، که بی مَن، مَن تر از مَن می‌شوی هرچه هم مَن مَن کنی؛ حاشا شوی چون مَن قوی مَن مَنِ مَن، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست هیچکس با مَن مَنِ مَن، مثل مَن درگیر نیست کیست این مَن؛ این مَنِ با مَن ز مَن بیگانه تر این مَنِ مَن مَن کُنِ از مَن کمی دیوانه‌تر؟ زیر باران، مَن از مَن پُر شدن دشوار نیست ورنه مَن مَن کردن مَن، از مَنِ مَن عار نیست راستی! اینقدر مَن را از کجا آورده‌ام بعد هر مَن بار دیگر مَن، چرا آورده‌ام؟ در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد مَن
بر مَفْرشِ خاک خفتگان می‌بینم، در زیر زمین نهفتگان می‌بینم؛ چندان‌که به صحرای عدم می‌نگرم، ناآمدگان و رفتگان می‌بینم!
یقیناً کفر محض است اندکی تردید در چشمت خدا آبی‌ترین احساس را پاشید در چشمت شراب چشمهایت تاک را از ریشه خشکانده زمین می‌سوزد از بد مستی خورشید در چشمت نگاهت دست نقاش طبیعت را چنان لرزاند که حتی می‌شود رنگ خدا را دید در چشمت خلیج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت زمان کی می‌تواند بر سر عقل آورد من را؟! زمین تنگ است و من دیوانه‌ی تبعید در چشمت
کاش با رفتن تو خاطره‌ات هم می‌رفت کاش از خاطر دنیای دلم غم می‌رفت جانِ بی‌ارزش من دست تو باشد هرچند با کمی گردش چشمان تو جانم می‌رفت ماهِ من! سنگ زدن راه فراموشی نیست کاش تصویرت ازاین برکه‌ی ماتم می‌رفت دست و پا میزدم و آه چه بی‌رحمانه تو نگفتی که چرا نرگسِ باغم می‌رفت شاعرم کردی و دلخوش به ردیفِ "می‌ماند" رفته‌ای و شده سرمشق مدادم "می‌رفت" کاش برگردی و فریاد زنم در هر بیت داغ تو از غزل چشم به راهم می‌رفت
ز پیش دیده تا جانان من رفت تو پنداری که از تن جان من رفت سر و سامان مجو از من چو رفتی تو چون رفتی سر و سامان من رفت
شبتون بخیر 🌼🌼🌼🌼
سلام صبحتون بخیر 🌼🌼🌼🌼
هم شامِ سیاه را به هم می زد صبح هم روز ِسپید را رقم می زد صبح از پشتِ هزار پشته ی تاریکی می آمد و پشت پا به غم می زد صبح!
صبح آمدنش را به تو پیوند زده خود را به نگاه روشنت بند زده چشمان خودت را نگذاری بر هم خورشید به خاطر تو لبخند زده
من عاشق نشده بودم فقط پشت قافیه ها پنهانت کرده بودم تا چشم هیچ شاعری بر تو نیفتد ... باور کن حسود نبودم فقط دلم نمی خواست شاه بیتی بشوی و بچسبی بر غزلواره های شاعران دوره گرد ... میدانستم بی حضور تو هیچ شاعری جز شعر سپید بلد نیست ...
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد نگاهی شیشه ای دارم، به سنگ مردمک هایت الفبای دلت معنای «نشکن»! را نمی فهمد هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم» کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد   دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم کسی من را نمی فهمد، کسی من را نمی فهمد
پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم می‌لرزد از تصور آغوشت ماهیچه‌های نازک بازویم من رشته کوه یخ‌زده‌ای هستم چشمان تو شبیه دو اسکی‌باز از قله‌ها به دامنه می‌لغزند سُر می‌خورند نرم و سبک رویم پیش از تو گاه کوه‌نوردانی قصد صعود داشته‌اند از من اما رسیده پرچمشان تنها تا صبح مه‌گرفته‌ی پهلویم تنها تویی که جای قدم‌هایت بر شانه‌های برفی من پیداست تنها تویی و باد که این شب‌ها دنبال تو رها شده در مویم آن رشته کوه یخ‌زده این شب‌ها آتشفشان تشنه‌ی خاموشی‌ست انگار در تمام تنم جاری‌ست سرب مذاب و هیچ نمی‌گویم لب بسته‌ام از آنکه هراسانم، لب واکنم حرارت پنهانم - یخ‌هام را مذاب کند آنوقت... آنوقت آه... آه... چه می‌گویم؟ آنوقت می‌روند دو اسکی‌باز از دامنم به کوه یخی دیگر کوهی که قله‌های بلندش هم حتی نمی‌رسند به زانویم لب بسته‌ام هنوز و همین کافی‌ است این که هنوز هستی و شب تا صبح پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم
آن قدر از مقابل چشم تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم   منظومه‌ای برابر چشمم گشوده شد آن شب که از کنار تو آرام رد شدم   گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم   شاید به حکم جاذبه، شاید به جرم عشق در عمق چشم‌های تو حبس ابد شدم   دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار- از تو چه پنهان؟! ـ حسد شدم   شاعر شدم همان که تو را خوب می‌سرود مثل کسی که مثل خودش می شود شدم   در حیرتم چگونه، چرا در نگاه تو دیروز خوب بودم و امروز بد شدم  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ایام بزرگداشت ولادت حضرت رقیه (سلام‌الله علیها)، بر عاشقان حضرت سیدالشهداء (علیه‌السّلام) مبارک باد. نان از کَرَمِ رقیه‌جان… مارا بس جانی ز دَمِ رقیه‌جان… مارا بس در بین تمام آرزوها... یا رب! یک شب حَرَمِ رقیه‌جان… مارا بس
چنان آشفته حالم از غمت، که: مسلمان نشنود، کافر نبیند میلاد الماسی