eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
"به ماه مهر و محبت" سلام سفرهٔ گستردهٔ خدا، رمضان! سلام ماه سحرهای آشنا، رمضان! سلام رویش باران، سلام جوشش رود سلام شهرِ غزل‌های روشنا رمضان! سلام لحظهٔ افطار و شورِ فیض غروب درود فصل مناجات و ربنا، رمضان! چه مهربان و صمیمی رسیده‌ای از راه خوش‌آمدی و گل آورده‌ای، بیا رمضان! بیا و در ضربانم اذان نور بریز بهار آینه‌خیزِ پر از بها، رمضان! به حقّ اشهد ان لا اله الا الله که نیست جز تو کسی میزبان ما، رمضان! سلام ماه ابوحمزه و تبِ شب قدر درود ساعت غم‌های با صفا رمضان! سوار بال ملائک مرا ببر تا اوج مرا ببر به ملاقات ابرها رمضان! مرا ببر به جهانی پر از نگاه و سکوت مرا ببر به تماشای ناکجا رمضان! مرا ببر به زلالی، مرا ببر به حضور مرا ببر به سحرهای بی‌ریا رمضان! مرا ببر به زمانی ورای وقت زمین مرا ببر به شبِ رویش صدا، رمضان! گلوی زندگی‌ام خشکِ درد بی‌نفسی است ببار در ریه‌هایم کمی هوا رمضان! تمام هستی من در مصاف تیر غم است بدوز بر دل من جوشنِ دعا رمضان! خوش‌آمدی و صفا کرده‌ای، بیا ای خوب! سلام سفرهٔ گستردهٔ خدا رمضان!
رسید ماه تو و دل هنوز مانده سیاه بتاب بر دل تاریک و مرده یا الله نگیر خرده که با دست خالی آمده‌ام نداشت این دل بیچاره در بساطش آه
ماه رمضان آمد و شد جان تازه شد عطر خوش بهار قرآن تازه در ماه خدا و ماه مهمانی دوست شد جان و دل از دعوت جانان تازه
هم آینه‌ی روح و روانی رمضان هم باعثِ آسایشِ جانی رمضان با عشق، دوباره میهمانت شده‌ایم تو ماه ِخدایِ مهربانی رمضان
کریمی-خدایا-ببخش.mp3
1.27M
عمر داره می‌شه تباه، خدایا ببخش... 😔
بگذار برای دلبرم ناز کنم با ذکر حسین (ع) روزم آغاز کنم افطاری روزه ی خودم را امشب با بوسه به مهر کربلا باز کنم
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت ما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن او او خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشت ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت گفتند خرم است شبستان وصل او رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت گفتم که بر پرم سوی بام سرای او چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
امیدی بر جماعت نیست، می‌خواهم رها باشم اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا - بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟ کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟
رمضان! حال دل پیر مرا می‌فهمی تو فقط این‌همه تاخیر مرا می‌فهمی آمدی خانه معطر شده از یاد خدا یا مجیر و غم تکبیر مرا می‌فهمی نان و شعر است سحر با قلمی خون‌به‌جگر عذر تقصیر فراگیر مرا می‌فهمی دم افطار دو تا نلبکی و آب حیات تشنگی‌ها شده تکثیر، مرا می‌فهمی ذکر العفو، شب قدر، ببین قطرهٔ اشک_ می‌چکد از رخ تزویر، مرا می‌فهمی؟ رمضان! خوب شده باز تو را می‌بینم تو فقط این‌همه تاخیر مرا می‌فهمی!
عیار روزه‌ی ما گریه بر "حسین" باشد هزار خیر در این گـریه‌ها رسید بـه ما
‍ امشب درون سینه ی تنگم قرار نیست آنقدر بی خودم که مرا اختیار نیست جا مانده رد پای غمت روی صورتم این دور های آخر من بر مدار نیست گم کرده ام دوباره دلم را میان راه گویا زمانه با دل من سازگار نیست باید قبول کرد زمانه عوض شده ست دنیا به کام مردم این روزگار نیست دیگر نکو نمی شود این سالهای شوم گل می دمد ولی خبری از بهار نیست افتاده باز کار دل من به دست تو کاری که دست غیر تو باشد که کار نیست
باز هم معرفت شانه‌ی دیوار خودم میشوم مست هم آغوشی تکرار خودم میشوم مرثیه خوان غم تنهایی خویش تا ببینم همه شب غربت غمبار خودم هیچ کس ،فرصت تکرار نداده است به من بس که تکرار شدم در تب هر بار خودم نیمه شب در قفس خانگی‌ام حبس شدم باز هم دفتر تنهایی و خودکار خودم باز هم ابر غم آلود نشسته است به چشم نم نمک میزند این گریه به اصرار خودم یوسف گمشده‌ی شهر هزاران پری‌ام دیر سالی است دلم مانده خریدار خودم عشق رنگی شده‌ی نقش هوس هاست هنوز میروم تا که شود فرصت دیدار خودم
به نام خدا شعر اجرا چو در باز گردد به آوای اییییع رسد شاعری بی نهایت بدیع ای آو و ای آو ای آو و ایا همه بشنوید اینک آژیر را رسیده است این شاعر ناقلا که محشر نماید دوباره به پا رسیده ست این شاعر پشمگین نطر بر رقیبان کند خشمگین مسلح نماید سلاحش چنین گیلن جین قریچ جین جیریگ جین گیژین کند روزشان با مسلسل سیه رده د رده د رده د رده به راکت زند اینچنین بر عدو تیشو و تیشو و تیشو و تیشو بریزد به فرقِ همه بار بمب گُرومب و گُرومب و گُرمب و گُرمب هرآنکس که دیده ست کرده ست غش به وقت تماشای یک عطسه اش کشد ترمزی از رقیبان سریع که آید به گوش این صدا اییییع اییییع بیاید سواره به یک اسب شیک پیتکو پیتکو پیتکو پیتیک نشسته ست بر اسب مثل زورو همه خلق آیند دورش به دو رسد ساعت ده دقیقه به نُه همه خلق گویند ناگاه ؛اُه به فریاد این شاعرِ غول کُش بگوید به اسبش در این لحظه هششششش سپس اسب گوید به بانگی قوی ای هی هی هی هی هی هی هی هی کند زان پس اینگونه عرض حضور بگوید به آوای زیباش :پوووررررر بگویند مردم به صد شوق و شورررررر رفیعی است این شاعر شعر رووووررر بگویند با اشتها و ولع رفیعی ست این شاعر شعر بععععع رسیده ست از خته ای مرتفع ارائه دهد باز شعر اوووووع رسیده ست تا بر همه داوران سلامی کند عرض از عمقِ جان 🔹 پس از این بیانات طوفانیه رسیده کنون وقت اخوانیه 🔹علیرضا خمسه درودم به استادمان خمسه باد که داریم از او مهربانی به یاد هنرمند محبوب و نیکو مرام محبت به خلق است کارش مدام همه عاشق شیوه ی بازی اش گرفتار دنیایِ طنازی اش به جا یادی از اوست در هر محیط به ذهن‌من‌ است آن ندایِ :خپیت از او رونقی بود در پایتخت که او بود در آن چمن چون درخت درختی پر از بار علم وهنر که می داد از بهر مردم ثمر برافراشت با بازی اش بیرقی در آنجا که می گفت از جان :نقی ز سیگاری این سان بگیرد نسق بگوید که:سیگار کَشنده ...شررررق کسی که از او شاد دلهای ماست بدان نام باباش احمدرضاست الهی رسد ،صبح روز پدر به روح بزرگش از اینجا ثمر 🔹شهرام شکیبا سلامم به استاد محبوب و گل که این شاعران را بداده ست هُل درودم به او و شکیبایی اش محبت شده کل دارایی اش نگویم دگر زان سبیل عزیز که گشتم پس از گفتن از آن مریض شدم در مریضی ضعیف و ذلیل کسی گفت این باشد آهِ سبیل چه گویم که گفتار او هست قند چو سعدی ست با زلفهایِ بلند اِ.....چرا زلفها را چنین کرده ای بلابر سر شعرم آورده ای ثوابی از اینجا ببر ای نسیم به روح سرافرازِ حاجی کریم که باجان به اسلام خدمت نمود همه عمر خود صرف هیات نمود به روز پدر روح آن پاکزاد شود در جوار خداوند شاد شهاب عباسی🔹 درودم به آقا شهاب عزیز که او بس درشت است و ما سخت ریز که ما را کُند خرد با یک غریو که او هست ایران و ما مالدیو به این شعر شوخی از ایشان مباد که می ترسم از هیکل او زیاد شهاب است و خَلقی طرفدار او همه عاشقِ خنده بازار او شهاب است و برنامه های تکش جهان عاشق( اردک تک‌تک ش) بگوید چو در یک کاراکتر اووووووآاااع بریزد فرو سنگ از ارتفاع که او دل به دریایِ مشکل زده و در بچگی ها فلافل زده نگوید کس از تافتون هر وری که باشد فقط عاشقِ بربری. دل او از این عشق هم پر شده طرفدار تیمِ تراختور شده به آلوش و روح بزرگش درود که خوشنام در رشته ی بوکس بود به روز پدر از عزیزانِ جان درودی به آن عاشقِ قهرمان 🔹نعیمه نظام دوست سلامم به بانوی مهرآفرین نعیمه که گویم مرامش چنین رسید از شمال وطن گوهری نموده ست بر جمع ما مادری نه ما را شده مادری بس عزیز که مادر شده بهر پورنگ نیز به دل دارد او عشق رای سفید کسی رای قرمز از ایشان ندید نمی گیرد از قرمز اصلا سراغ تو گویی که دارد فقط،یک چراغ شده گه پرستار وگاهی پزشک حریفش شود کس به نقشی؟؟ زرشک پسر هیچ در فکر شوخی نباش که هست این هوا ،طولِ آمپول هاش هنرمند محبوب ایرانِ ماست ولی ساده و خالص و بی ریاست لباسش چو ایرانیان اصیل برازنده و روشن و بی بدیل به بابای او نادرِ خوش مرام از این‌جمع بادا درود و سلام در ایام نزدیک روز پدر شود شاد جان و دلش سربه سر 🔹عبدالله روا روا کیست؟ یک مجری با ادب روا کیست؟ زیتون،لواشک،رطب رواکیست؟اسطوره ای از هنر رواکیست؟از چابکی چون فنر روا کیست؟ خوش فرم بالا بلند به هر کار خیری نهاده ست ،هَند درودم به آقا روا ، یار خوب که دیدیم عمری از او کار خوب نماید به کُلِ توان سخت سعی شکنجه دهد وقت اعلام رای درودم به این بنده ی خوب حق که دارد سر میز چندین ورق الهی برشته شود نان او الهی که پر باد لیوان او شود روح پاک جهانگیر شاد که از دست ایزد گرفته مراد شهید مسیرِ خداوند شد لبش مثل یک باغ لبخند شد ز ما باد روز پدر ،رود، رود به روح تمام شهیدان درود احمد رفیعی وردنجانی
در ماه خدا که فصل ایمان باشد باید دل عاشقان، گل‌افشان باشد فرمود که: هرچیز بهاری دارد ماه رمضان، بهارِ قرآن باشد ✍ 💠 (علیه‌السلام): لِكُل شَيْءٍ رَبِيعٌ وَ رَبِيعُ الْقُرْآنِ شَهْرُ رَمَضَان هر چیز بهاری دارد و بهار قرآن، ماه رمضان است. 📗 الکافی، ج ۲، ص ۶۳۰
زمان پخش برنامه زندگی پس از زندگی: ساعت ۱۷ تکرار: ساعت ۱ بامداد و ساعت ۱۲:۳۰ از شبکه ۴
زمان پخش برنامه محفل: ساعت ۱۷ از شبکه ۳ ساعت۲۳ از شبکه قرآن
🔸 چارشنبه سوزی چارشنبه می‌شود یک چیز آتش می‌زنم می‌زنند آتش همه من نیز آتش می‌زنم رسم ما بوده‌ست آتش‌سوزی پایان سال کی کنم از رسم‌مان پرهیز! آتش می‌زنم گر ببندد مادرم در، می‌روم روی تراس رختها را روی رخت‌آویز آتش می‌زنم بچه همسایه‌ی ما صندلی آتش زده تا که رویش کم شود من میز آتش می‌زنم کرده‌ایم آماده کوهی بمب از یک ماه قبل شهر را با یاری کامبیز آتش می‌زنم حین این آتش‌زدن کامبیز اگر مصدوم شد بعد از آن با یاری پرویز آتش می‌زنم عقده‌ی آتش‌زدن دارم چه فرقی می‌کند؟ هرچه دیدم را فقط یک‌ریز آتش می‌زنم عقده دارم از زمانی که چو نزدیکش شدم مادرم می‌گفت مادرجیزززز آتش می‌زنم حمله خواهم کرد چون قوم مغول درهر طرف شهر را وحشی‌تر از چنگیز آتش می‌زنم پیرمردی با عصا آهسته رد می‌شد که من با تشر گفتم به او بُگریز آتش می‌زنم تا که مال من شود سرخی آتش، می‌روم هستی خود را جنون‌آمیز آتش می‌زنم هر که مُرد از قوم و خویشانم در این آتش چه غم؟! زنده باد این رسم شورانگیز آتش می‌زنم
الحق که ایمان می‌شود از روزه‌داری بیشتر با کم چشیدن از لب‌ ات تمرین تقوا می‌کنم
با پشیمانی و با عفوِ اساسی آمده باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده باز کن آغوش خود را "یا رَجاءالمُذنبین" سائلِ بی سرپناه و آس و پاسی آمده رفته از یادش! فراموشی گرفته سالهاست اهلِ نسیان است و غرقِ بی حواسی آمده شُکرِ نعمت رفته از یادش، حواسش نیست که با اجابت رفته و با ناسپاسی آمده دردِ عصیان بیقرارش کرده! حالش را ببین... تا شود بخشیده با چه التماسی آمده دعوتش کردی به مهمانی که درمانش کنی در دلِ شیطان عجب هول و هراسی آمده رختِ تقوا بر تنِ خوبان دلش را برده است گوشه ای کِز کرده! با کهنه-لباسی آمده دوست دارد از صمیم جان، عزیزانِ تو را بندهٔ ناقابلِ گوهرشناسی آمده میشناسد مادرسادات را... یارب نگو: پشتِ "در" امشب گدایِ ناشناسی آمده جانِ آن مادر ببخش این بندهٔ آلوده را حال که با توبهٔ ناب و اساسی آمده!
ان قَدَر عاشق شدم که اختیارم رفته است من زنم اما غرور و اعتبارم رفته است روی خط ریل ها ماندست جای پای شعر سوت دور ی گفت با من که قطارم رفته است چشم هایت چشم هایت چشم هایت عشق من کشت منطق را حساب از دست کارم رفته است مثل یک دیوانه گرد شهر می خندم فقط رفتی و دیگر ببین صبر و قرارم رفته است می نوازم شعر را در وصف چشمانی که نیست اختیار از دست سنتور و سه تارم رفته است باختم باران شدم لیلا شدم در بیت ها فصل پاییزم ،،بهار از روزگارم رفته است میچکد از هر مژه انگور تاکستان عشق یک بیابان پیش رو دارم سوارم رفته است
دیدی همه‌جا رنج من تنها را آرام نــکــردی تن غـم‌پیما را از خانهٔ تاریک و شلوغ ذهنم بــردار بــبــر ردّ نــبــودن‌هــا را
من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن وَرنَه او سنگین دلِ نامهربانی بیش نیست ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌