eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌تازد اسب چشم من در ساحل چشمان تو آنکس که رامت شد به دور از قاعده نامش دل است @bareshe_ghalam
چرا آواره؟ در آبادی غم خانه‌ای دارم نه مثل قصر! اما لااقل ویرانه‌ای دارم! پر از خاموشی‌ام پیش نگاه جستجوگرها در آیینه ولیکن صورت پرچانه‌ای دارم همیشه قفل مانده جعبۀ غم‌های من اما برای قفل غم‌های شما دندانه‌ای دارم! دگر پیمان شادی با شما مستان نمی‌بندم که هر روز از شراب غصه‌ها پیمانه‌ای دارم درون چاردیواری به هر سمتی که برگردم برای اشک‌های بی‌گدارم شانه‌ای دارم! چه ایرادی اگر گلزار دنیا با دلم قهر است؟ درون باغ رؤیایم گل و پروانه‌ای دارم! نبین از مهرِ چشمانم به‌ظاهر عقل می‌تابد که پشت پردۀ عقلم دل دیوانه‌ای دارم دوباره چامه می‌گویم که تسکین دلم باشد وگرنه با چکامه نسبت بیگانه‌ای دارم سرای آرزوهایم نشد آباد اما خب! درون شهر رؤیا لااقل ویرانه‌ای دارم! @eitaaparvanegi
سقوط از چشم هایت مردنی جانکاه خواهد شد نفس وقتی غم آلود است شکل آه خواهد شد به پایت سوختم تا قد کشیدی ،من زمین خوردم همیشه عمر شمع از سوختن کوتاه خواهد شد تو از من دور اما سالها در قلب من بودی نصیب برکه، تنها نقش روی ماه خواهد شد درخشانی شبیه شیشه‌ی افتاده در ساحل که عابر با نگاهت مدتی گمراه خواهد شد سرت گرم است بی من، با شلوغی‌های اطرافت همیشه باغ بی حاصل تفرجگاه خواهد شد لزوم فتح قلبت آیه‌ی انا فتحنا نیست که هر کس می‌رسد از راه نادر شاه خواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل پیروزی نبردی سخت مثل پایانِ خوبِ سالی بد خستگی‌های بی‌کسی در رفت فاتحانه جناب عشق آمد از اسیرانِ خود سوایم کرد ریخت از ابتدا بنایم کرد شاه‌بانوی قصه‌هایم کرد کارم افتاده دست کاربلد وای از آن خنده‌های بانمکش شیطنت‌های ناب و بی‌کلکش دلبری‌های ریز و کم‌کمکش کار من ساخته است صد در صد تُپقش عمدی و فریبنده می‌نشیند به دل همانندِ لکنت بچه‌های یک‌دنده بر سر «لم یلد ولم یولد» من پر از های و هوی سرگردان او پر از شور و شوق بی‌پایان من شبیه شلوغی تهران او شبیه شلوغی مشهد حالِ قلبم که خوب مضطر شد شب قدری دوا میسر شد عاقبت حرف حرف مادر شد گفته بود از علی بگیر مدد ای تبِ گر گرفته در جانم باز آتش بزن بسوزانم من چه مرگم شده؟ نمی‌دانم عشق! عقلم نمی‌دهد به تو قد باز خندید قند من افتاد چشم‌های تو کار دستم داد عشق! پیروزی‌ات مبارک باد دل ما را ببر به حبس ابد
گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند این دل خاموش را آتش فشانی می‌کند عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند عفو کن او را اگر گاهی جوانی می‌کند روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست آنچه با من عطر شالی ارغوانی می‌کند عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این مهربانی می‌کند، نامهربانی می‌کند ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند
تکه سیبی که تو دندان زده‌ای خوردن داشت آدم اینگونه زمین گیر لب حوا شد
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ دوری زِ تو امانِ دلم را بُریده است با گریه رو به کرببلا می‌دهم سلام 😭 ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای تقویت طرح پلیس امنیت اخلاقی و جمع‌شدن بساط بی‌حجابی‌ها
خدا نقاشی‌ات کرد و به دیوار تماشا زد خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی‌ها زد شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد خدا شیرینی نام تو را در آب‌ها حل کرد از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد بزرگی! مهربانی! بی‌دریغی! آن قدر خوبی! که حتی می‌توان گاهی تو را جای خدا جا زد! دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد غزل‌های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند به زیر بیت بیتش آفرینی از تو امضا زد
هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی مراقب سخنت باش،شب خبرچین است مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق شنیده‌ام که مجازات عشق سنگین است اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست گمان مبر که دعا می‌کنند،نفرین است.... به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است مرا به خوب شدن وعده می‌دهی اما شنیده‌ام همه‌ی وعده‌ها دروغین است به حال و روز بد پیش از این چه می‌نالی؟ چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است...
اصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ ِ من‌اَش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی‌دانستیم که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک ِبلاکش که دگر انتظار ِمددی از کَرم ِباران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست این چه تیغ است که در هر رگ ِمن زخمی از اوست گر بگویم که تو در خون منی، بهتان نیست رنج ِ دیرینه‌ی انسان به مداوا نرسید علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست صبر بر داغ دل ِسوخته باید چون شمع لایق ِصحبت بزم تو شدن آسان نیست تب و تاب ِ غم ِ عشقت، دل ِدریا طلبد هر تــُنـُـک حوصله را طاقت ِ این توفان نیست سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
🔸 اَصَنَم درد نداشت... حمله بد بود ولی جون ننم درد نداشت اصنم درد نداشت گرچه سرویس شد از آن دهنم، درد نداشت اصنم درد نداشت گرچه بودند قطور آن همه موشک که زدند یا که بودند بلند از چه من نعره‌ی بی‌خود بزنم! درد نداشت اصنم درد نداشت آبکش گرچه شده گنبد ما، ناله چرا؟ چون‌که او گفته به ما گرچه سولاخ شده کل تنم، درد نداشت اصنم درد نداشت گرچه با حمله‌ی ایران شده‌ام خوار و نژند روزگارم شده گَند گرچه افزوده به درد و محنم، درد نداشت اصنم درد نداشت کس نگوید که در این حجم هجوم است محال نرسد هیچ ملال فکر کن سِر شده کلا بدنم، درد نداشت اصنم درد نداشت گرچه پنهان شدم از ترس به یک زیر زمین نیستم هیچ غمین یا که آواره‌ی دشت و دمنم درد نداشت اصنم درد نداشت تا که ثابت بکنم هیچ نباشم نگران مثل انبوه خران می‌رسد نغمه‌ی خر در چمنم، درد نداشت اصنم درد نداشت آن کشد درد وطن را که وطن از خود اوست اینچنین درد نکوست من چرا؟ درد کِشم، بی وطنم، درد نداشت اصنم درد نداشت
سوختن با تو به پروانه شدن می‌ارزد عشق این بار به دیوانه شدن می‌ارزد گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی جستجوی تو به بی خانه شدن می‌ارزد تیشه بر ریشه قصری که در آن شیرین نیست بیستون بی تو به ویرانه شدن می‌ارزد یوسفم سینه‌ی من پیرهن پاره‌ی من ننگ این قصه به افسانه شدن می‌ارزد خاک خامم عطش آتش و می در دل من بزن آتش که به پیمانه شدن می‌ارزد شانه ام زیر غم عالم و آدم اما یک نفس زیر سرت شانه شدن می‌ارزد..
امشب دلم از آمدنت سرشار است فانوس به دست کوچه‌ی دیدار است آن‌گونه تو را در انتظارم که اگر این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
احوال دل آن زلف دو تا داند و من راز دل غنچه را صبا داند و من بی‌من تو چگونه‌ای ندانم؟ اما من بی‌تو در آتشم خدا داند و من
روا مدار که از دیدنت شوم محروم چنین که من به جمال تو آرزومندم..
حس خوبی است در آغوش خودت پیر شوم اینکه «یک عمر» به دستان تو زنجیر شوم! آسمانم شوی و تا به سَرم زد بپرم با نگاهِ پر از احساسِ تو درگیر شوم درد اگر از تو به اعماقِ وجودم برسد حاضرم دَم نزنم تا که زمین‌گیر شوم باید ابراز کنم نیّت رویایم را باید از زاویه‌ی شعرِ تو تفسیر شوم یک غزل باشم و تا مرزِ جنونت بکشم پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم اولین تارِ سفید سرِ من را دیدی حس خوبی است در آغوش خودت پیر شوم..
مگر به دامن گل سرنهاده‌ای شب دوش ؟ که آید از نفس غنچه بوی آغوشت. میان آنهمه ساغر  که بوسه می.افشاند برآتشین لب جان پرور قدح نوشت.. شراب بوسه‌ء من  رنگ وبوی دیگر داشت مباد گرمی آن بوسه ها فراموشت ترا چو نکهت گل  تاب آرمیدن نیست نسیم غیر  ندانم چه گفت در گوشت «رهی » اگر چه لب از گفتگو فرو بستی هزار شکوه سراید نگاه خاموشت..
بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد مادری گفت "حسین جان"، همه را بخشیدی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا الهـــــی ؛ به گداهایِ حسین ؛ یِ نیــــم نگاهـــــی...