eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نیمه شب آن وعده صادق که فرمانش رسید آیه "انّا فتحنا" نور تابانش رسید اشک چشم کودکان، سیل خروشانی شد و بغض های خورده، کم کم وقت طوفانش رسید برد موشک های طهرانی مقدم را ببین تا بلندی های جولان تیغ برّرانش رسید چشم های بچه های غزه روشن شد به نور تا به روی قدس، پهپاد فروزانش رسید فتح خیبر باز نزدیک است ای قوم یهود ذوالفقار آمد برون و وقت جولانش رسید فصل پیروزی مظلومان عالم آمده عمر اسرائیل دیگر فصل پایانش رسید کشور ایران اگر پیروز این میدان شده این مدد از سوی سلطان خراسانش رسید
اجل رسید و لبش را برابرم آورد چقدر‌بوسه‌اش‌از‌خستگی‌درم‌آورد
🌼
هدایت شده از محفل شعر قند پارسی
تو با دو دست کوچکت فرشته‌ی نجات من! تبر زدی به ریشه‌ی درخت مشکلات من... تو حل شدی میان من... میان استکان من که تلخی جهان من، شکر شود، نبات من! طلوع شعر من تویی، غروب فکر من تویی اذان و ذکر من تویی، حضور تو صلات من! علائم حیاتی‌ام! ملاک عمر من تویی وصال تو تولدم، فراق تو وفات من! نمی‌تپد تپش‌تپش، نمی‌کشم نفس‌نفس نمی‌شود بدون تو، ادامه‌ی حیات من ازین همه زنانه‌ات، حیای دخترانه‌ات غزل به غنچه می‌دهم که شعر من زکات من! اگر میان بازیِ زمانه، یار باشی‌ام حریف کوت می‌شود، زمانه کیش و مات من! شکوهِ مطلع غزل! تغزل قصیده‌ام! ظرافتِ رباعی‌ام! که عشق تو دوات من، مسم اگر طلا شود، چکامه کیمیا شود خوشا که سعدی‌ات شوم، تو نیز «طیبات» من! ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ‌
اي خوشا آن دل كه آزاري نمي‌آيد از او غير كار عاشقي كاري نمي‌آيد از او ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👌🌼
هر چند که امروز دلت با دگران است چشمم به رهت باز عزیزا نگران است گفتم که سر و جان بدهم در ره وصلت گفتی که متاع تو کم و عشق گران است! "عاصی"
بیا ای عشق، ننگ عافیت از سرم وا کن دلم را طاقت غم ده، سرم را گرم سودا کن شب تنهایی‌ام مشرق ز یادش رفته، ای گردون رهی دیگر برای مطلع خورشید پیدا کن گل خودروی من، آهنگ سیر بوستان دارد برو ای دیده و در چشم نرگس خویش را جا کن مرا خوانی به بزم خود، دهی پهلوی غیرم جا خسک در دیده‌ام ریزی و گویی گل تماشا کن اگر خواهی که ره بیرون بری از شام تنهایی برو چون آسمان هر صبح خورشیدی مهیا کن
دیگر برای ما همین یک دم غنیمت است دیدار های ما اگر چه کم ، غنیمت است تنــها فرشته‌ای که خداوند من شدی! یک خنــده‌ات به روی این آدم غنیمت است ای از هـــــزار قصه‌ی شب گفته ماه تر قدر تو را چگـــــونه ندانم؟ غنیمت است ــ اینجا، کنار چشم تو تــــــــــا صبح تر شوم اینجا کنــار عشق کمی غم غنیمت است بـــاران که باز بغض گلـــــوگیر ابر شد  باریدنش به چشم تو نم نم غنیمت است دارد دلــــم دوبــــاره مــــرا دار می زند بــــالای دار رفتن سر هم غنیمت است ــ وقتی که عشق اسم تو را مشق می شود وقتی که مشق‌های تو کم‌کم غنیمت است بــــی تو دوبــــاره عمر ِ مرا پوچ می کند ــ دردی که با تو، با کمی مرهم غنیمت است
هدایت شده از بارش‌های قلم من
‏تنها پرنده‌ای که جرات می‌کند عقاب را نوک بزند، دورنگوی سیاه است. به پشت عقاب می‌نشیند و گردنش را گاز می‌گیرد. با این حال ، عقاب هیچ واکنشی نشان نمیدهد و با دورنگو نمی‌جنگد. او وقت و انرژی خود را تلف نمی‌کند. فقط بالهای خود را باز می‌کند و شروع به پرواز بالاتر در آسمان ‏میکند. هرچه پرواز بالاتر باشد نفس کشیدن برای دورنگو سخت‌تر است و سرانجام به دلیل کمبود اکسیژن دورنگو سقوط می‌کند. نیازی نیست که به همه نبردها واکنش نشان دهید.لازم نیست که به همه استدلال‌ها یا منتقدان پاسخ داده شود. شما فقط استاندارد را بالا می برید و همه مخالفان از بین می‌روند.
اینقدر اوج بگیر و پیشرفت کن تا مخالفانت خودشون سرنگون بشن👌👌👌
مپرس از منِ تنها چرا پریشانی؟ خودت که حال مرا خوبِ خوب می‌دانی منم که هرچه بگویی "برو" نخواهم رفت تویی که هرچه بگویم "بمان" نمی‌مانی...
ای کاش که عمر بی‌هوا سر نشود این شور حیات، عاقبت شر نشود آن طور بمانیم در این عالم که از بودن ما کسی مکدر نشود @Nahidkhalafian
از چشم تو به منظره‌ی روشنی، دری‌ است صبحی که با تو صبح شود، صبح دیگری‌ است
مگر به لطف لبت شعر من شکر بشود تو تر کنی لب و این شعر، شعر تر بشود قسم به موی تو حالم گرفته است امشب مگر تو روی بگردانی و سحر بشود "کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن" اگرچه فتنه و آشوب بیشتر بشود چه می‌شود که برقصی به وزن این غزلم چه می‌شود که همین شعرْ پرده‌در بشود چه می‌شود که تو بانوی شعر من باشی تمام شهر ازین راز باخبر بشود گره ز بخت غزل‌های من گشوده شود گره ز ابروی ناز تو باز اگر بشود تو خواب نازی و من خیره در تبسم تو بخند تا غزلم عاشقانه‌تر بشود
تو هم خنجر بزن، من زخم کاری دوست دارم  شبیه موزه‌هایم، یادگاری دوست دارم شکوه بیستون هستم که از تکرارها خستم بیا فرهاد شو، من کنده‌کاری دوست دارم فقط لج می کنی من عاشق این کارها هستم گلم من شاعرم ناسازگاری دوست دارم تو دعوت نیستی در خلوتم اما بیا گاهی بیا که میهمان افتخاری دوست دارم تو مثل بهمنی آرامی و محجوب اما من شبیه منزوی، دیوانه‌واری دوست دارم تو خود را دوست داری، آینه این را به من گفت و بدان من آنچه را که دوست داری، دوست دارم                                                 
غمِ ویرانیِ خود را به چه تشبیه کنم؟ فرض کن کوهِ شنی، طعنهٔ طوفان خورده.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چیست از این خوب‌تر در همه آفاق، کار دوست به نزدیک دوست، یار به نزدیک یار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‏دِل‌آراما ؛ نگارا ! چون تو هستی همه چیزی که باید ؛ هست ما را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔥عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز ✍ غزلی بسیار زیبا از که سالها قبل سروده‌اند و اخیرا در یکی از جلسات مرتبط با عملیات به آن اشاره نمودند. متن کامل این غزل این روزها منتشر شده است. 🔻دلا ز معرکه ی محنت و بلا مگریز چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز 🔻توراست معجزه در کف ز ساحران مهراس عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز 🔻تو موج غیرت و عزمی ز بحر بیم مدار حذر ز غرش طوفان مکن زجا مگریز 🔻ز سست عهدی ایام دلشکسته مشو نشانه باش چو پرچم ز بادها مگریز 🔻چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز 🔻تو از تبار دلیران خیبر و بدری چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریز 🔻به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر به زهرخند معاند به انزوا مگریز 🔻چو ره به قبله ی امن است پایمردی کن خطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریزخ 🔻چو تیر راه هدف گیر و بر هدف بنشین ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز 🔻«امین» خلق و امانتگزار یزدان باش به صدق کوش و خطر کن ز مدعا مگریز @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ✨
به سینه‌ام زده سر عشق تو! شبیه همان کبوتری که به سنگ مزار بنشیند شکستی آینه‌ام را! چه باک حالا هم بر آن ز طعنه مردم غبار بنشیند
رها کنش که بفهمد بلای طوفان چیست پرنده‌ای که ندانست لطف زندان چیست چه لاله‌ها که‌ در این دشت واژگون شده‌اند یکی بپرسد از ایشان که در گریبان چیست طبيب بود که درد مرا دو چندان کرد که گفت عاشقی، اما نگفت درمان چیست من از صفات رئوف الرحیم دانستم امیدبخش‌ترین آیه‌های قرآن چیست اگرچه معتقدم هرچه هست حکمت توست بگو که فلسفه‌ی رنج‌های انسان چیست؟
تو را است معجزه در کف زِ ساحران مهراس عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز